دلم برای شهرمون تنگ شده

                                                  «به نام خداوند جان و خرد» 

...چند ماهی می شه که حاج داود گیر سه پیچ داده که ما هم یه مطلبی بنویسیم شاید به درد وبلاگ شهروند بخوره آن وقت به اسم خودم توی شهروند چایش کنه. البته بنده با خود حاج داود و ویلچرش مشکلی ندارم من اساساً با اسم وبلاگش مشکل دارم٬ هی با خودم می گم شهروند حاج داودآقا از چه جنسیه؟ شهروند مدنیه یا غیرمدنی؟ بخاطر همین هم دست و دلم به نوشتن نمی ره.

آخه ما بچه های شهرک فاطمیه و سه راه شهادت روزی روزگاری تو شهر خودمون شهردار بودیم نه شهروند٬ البته برای شهردار شدنمان هم نه از بودجه بیت المال مصرف می کردیم نه از طرف کسی سفارش می شدیم. 

همین طوری که یه هفته می گذشت نوبت شهرداری یکی از رزمنده ها می شد٬ که چی؟ که صبحانه و نهار و شام درست کنیم، ظرفها را بشوییم٬ کفش ها را واکس بزنیم٬ لباسهای بچه ها را بشوییم و خلاصه خدمت به خلق الله.

 فقط هم یه روز شهردار بودیم نه چند سال. زود می فهمیدی که این پستها رفتنی است بخاطر همین هم حواسمون جمع بود تا خدای ناکرده پُست٬ پَستمان نکند حالا شما بگید بعد از سی سال آزگار حاج داود می گه بیا عضو شهروند ما بشو٬ ما که یه زمانی توی شهر آسمونی ها زندگی و عشق می کردیم٬ حالا چه طوری می تونیم بیاییم عضو شهروند بشیم و روی زمین زندگی کنیم! با همۀ این حرفها و انکارها داودخان اصرار داره که الا و بلا بیا وبرای شهروند مطلب بنویس. آخه حاجی جون! قربون اون نخاع ترکش خورده ت برم! تو که خودت حال وهوای این بچه های جا مونده و وامونده را بهتر می دونی، ما همین الان هم قاچاقی زنده ایم. یه عمر با بهترین بندگان خدا گفتیم و شنیدیم و خندیدیم و جنگیدیم. حالا خیلی از اون ها توی عرش اند وبا هم حال می کنند ما هم روی فرش گرفتار یللی و تللی، اگه اون موقع می دونستیم که چه خاکی می خواد به سرمون بریزه شاید حواسمون و جمع می کردیم و یه فکر بکری می کردیم٬ تا حالا سر شهروند شدن با هم دعوا نداشته باشیم٬بگذریم.

آره حاجی جون ما بچه های اردوگاهیم٬ ما بچه های قرارگاهیم٬ ما توی مقرهای تاکتیکی بزرگ شدیم٬ اصلاً بذار راحت راحتت کنم٬ما اهل اروندیم نه شهروند. می دونی فرق اروندی با شهروندی چیه؟

بچه های اروند توی آسمون زندگی کردن. بچه های شهروند روی زمین. بچه های اروند معنی خلوت و تنهایی رو خوب می دونند چون خیلی وقت ها با یه گردان رفتن عملیات٬ با یه دسته برگشتن، بعد هم تو اون بی کسی و تنهایی خوب با خدا خلوت کردن اما تو شهر شما تو این همه همهمه و شلوغی خلوت کردن معنی نداره. خدا روهم با این همه گناه کمتر می شه دید٬ 

گفتم که روی ماهت از من چرا نهان است 

گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است

توی شهر اروند مردمش با هم مهربون بودن٬ دوست بودن٬ بهم عشق می ورزیدن! اما توی شهر شما از سر صبح تا به شب می خوان سر هم کلاه بذارن. توی شهر ما سه راه داشتیم که بهش می گفتیم سه راه شهادت . هر سه راهش هم به شهادت ختم بخیر می شد٬ اما تو شهر شما صد راه وجود داره که تقریباً همش به غفلت ختم می شه. حاجی! سه راه شهادت کجا و صد راه غفلت کجا؟

برای رد شدن از سه راه شهادت یه جو لیاقت می خواست و یه ذره شجاعت! اما برای رد شدن از صد راه غفلت یه عالمه بصیرت لازمه تا بتونی به سلامت عبور کنی تازه اون جا عبور می کردی دیگه رسیده بودی، اما اینجا هر روز باید عبور کنی تا برسی. اگه هم سالم سر در آوردی بازم فردا روز از نو٬ روزی از نو. اگه بصیرت روزی ات نباشه بازم گم می شی و به مقصد نمی رسی. بخاطر همین هم بچه های شهر ما همیشه می گفتن: رزمنده شدن آسونه، رزمنده موندن سخته. داودجان نمی دونم دیگه از شهر قدیمی خودمون چه چیزها واست بگم که به درد وبلاگ شهروندت بخوره. اما همین قدر جونم واست بگه توی کوچه پس کوچه های شهر ما همت و کاظمی و ایرلو با اسدی و ناظم پور و باکریهاش همه و همه واقعی بودن٬اردوگاه و معبرش٬بوی خودِ خود همت رو می داد. اما توی شهر شما فقط اسم اتوبان ها و بزرگراههاتون رو همت گذاشتین٬ اونم بخاطر اینکه همت کنید و از این بزرگراهها راحت رد شین که کمتر فکر راه و روش و تفکر و منش همت باشید .

توی شهر شما برای همه آلودگی ها سنسور خطر گذاشتن الا گناه و معصیت. بعضی از شهروندا تو شهر شما محیط زیست رو رعایت نمی کنن. بخاطر همین هم غفلت و گناه و آلودگی بیداد می کنه٬اما هیچ سنسوری اعلام خطر نمیکنه!چون ظاهرا هوا پاک پاکه! اما توی شهر آسمونی ها٬ نیمه های شب با صدای هق هق گریه ها از خواب بلند می شدن تا از مسابقه عشق بازی با خدا جا نمونن! هر چه اخلاصت بیشتر بود قربت بیشتر. تو شهر شما هر چه کلک تر و حقه بازتر باشی کارت بیشتر جلو می ره. بگذریم حاجی خیلی حرفها از شهر خودمون برات دارم که با شهر و شهروند شما خیلی فرق می کنه اما حرف آخر و خیلی مهم! توی شهر ما کسی فرمانده رو  تنها نمی گذاشت اما چی بگم! تو شهر شما فرمانده تنهاست بخاطر همینم دلم برای شهرمون خیلی تنگ شده دلم برای بچه های اروند لک زده ! دلم برای خودم می سوزه! کجا بودیم؟ چه می کردیم؟ کجاییم و چکار می کنیم؟

گل اشـکم شبـی وا می شد ای کاش! 

شـهادت قـسمت ما می شد ای کاش!

راستی حاج داود تو با اینهمه خاطره از بچه های شهر اروند چرا اسم وبلاگت رو شهروند گذاشتی؟ بهتر نبود میذاشتی اروند یا بچه های آسمون؟ خودت بهتر میدونی! اگه خدا خواست و توفیق داد بازم از خاطرات بچه های شهرمون واست مینویسم.البته اگه شهدا رخصت بدهند.

تا توفیقی دوباره...خدانگهدار...ناصر قاسمی

نظرات 12 + ارسال نظر
مهرگان یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ق.ظ http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام
نخسته پهلوون!

سلام

ممنونم

یاعلی

مهران یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ http://mihanblogsky.mihanblog.com/

زمین به دور سرم چرخ می‌زند پس کی

تمام می‌شود این روزهای یلدایی؟

کجاست جاذبه‌ات آفتاب من؟ خسته است

شهاب کوچکت از این مدارپیمایی

کبوترانه دلم را کجا روانه کنم؟

سلام. ممنون از حضور گرم و نظر پر محتواتون. این ایام رو بر شما تبریک عرض می کنم. و ازتون دعوت می کنم که تشریف بیارین و حتما اشتباهاتم رو در پست جدیدی که گذاشته ام را گوشزد بفرمایین. منتظر حضور پرخیرتون هستم.
التماس دعا

سلام

این ایام عزیز بر شما هم مبارک باشد

حتما خدمت میرسم...اما برای عرض ادب

شاد باشید

یاعلی

ع.ر.وطندوست یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ http://123tamam.blogsky.com

سلاام برادر داوود!

فوت پدر بزرگوارتون رو تسلیت میگم!
کاش اطلاع دادشتیم و حضوری برای عرض تسلیت خدمت میرسیدیم!

کم کاری از ما بود ! عفو بفرمایید!

انشاالله که غمشون سبک

زنده باشید
برای پدرتون طلب امرزش و دعا میکنیم
یا علی

سلام

ممنونم...خداوند همه آنانیکه دستشان از این دنیا کوتاه است را مشمول لطف و آمرزش خود قرار دهد...انشاالله

خواهش میکنم...من تعمدا نمیخواستم دوستان چه مجازی و چه حقیقی را خبر کنم تا در این گرمای شدید تابستان به زحمت نیافتند.

باز هم تشکر میکنم...خیلی عزیز هستید

یاحق

مهرگان دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ق.ظ http://bandarmehr.blogfa.com/

سلام
خدمت رسیدم برای تبریک عید بزرگ نیمه شعبان
که کامنت جناب وطن دوست رو دیدم
تسلیت من رو هم بپذرید

در پناه حق

سلام

ممنونم

من هم نیمه شعبان را خدمت شما و همه دوستان تبریک و تهنیت عرض میکنم.

موفق باشید

یاحق

کاوسی سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:30 ق.ظ http://mighat61.blogfa.com

سلام بزرگوار
خداقوت
یا صاحب الزمان(عج)
برای آمدنت انتظار کافی نیست
دعا و اشک و دل بیقرار کافی نیست
خودت دعا بکن ای نازنین که برگردی
دعای این همه شب زنده دار کافی نیست
به امید روزی که تمام کامنت ها و پیامک ها این جمله باشد. « مـــــــــــــهدی آمد»
میلاد مسعودش بر شما و خانواده ی گرامی تان تبریک و تهنیت باد. شاد باشید.

سلام جناب کاوسی عزیز

ممنونم

من هم متقابلا این عید بزرگ را خدمت شما تبریک و تهنیت عرض میکنم.

التماس دعا

یاحق

سید چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:54 ب.ظ

فا۴ص۶قاسطذ ۵۵۳۷غ۵۶ نئغفا ر۶۴۷۲۰

سلام سیدجان

متوجه منظور شما نشدم

التماس دعا

یاعلی

جا مانده چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:57 ب.ظ

حاجی ادرس شهر اسمونیها را اگر داری قربونت بما هم بده گمش کردیم

میگم جناب قاسمی که شهردار شهر آسمونیها بودن براتون میل کنند

ع.ر.وطندوست پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ق.ظ http://123tamam.blogsky.com

سلاام!
برادر داوود!
خیلی مخلصیم!

من امشب گلزار شهدا بودم! یادی هم از دوستان کردم!
با شما تماس گرفتم که صدای گرمتون رو بشنوم منتها شخص دیگه ای گوشی رو برداشتند و فرمودند که 10 دقیقه دیگه زنگ بزنم خدمتتون!متاسفانه دیگه امکان تماس مجدد نبود!

در هر صورت خیلی دوست داشتم صدای شما رو هم در اون حال و هوا میشنیدم!

عید شما با کمی تاخیر مبارک باشه برادر داوود عزیز! :)
دعا گفتیم شما را
التماس دعا

سلام برادر

خیلی بزرگواری.

بد شانسی...کم سعادتی...بد بیاری نمیدونم چه اسم دیگه ای میشه براش گذاشت ولی باور کن وقتی این نظر رو خوندم پاک حالم گرفته شد.

جدا عذرخواهی میکنم.

ممنوم...خیلی ارادت داریم.

به روی چشم

یاعلی

مهدی.م جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ق.ظ

سلام
خوب هستید؟
اول تسلیت میگم
داغ پدر سخته!وطن دوست جان بر حسب تعارف گفتن "غمشون سبک "
این غم سبکی نداره!خداوند روحشون رو در جوار خودش به سر منزل برسونه!
خیلی وقته نرفتم اروند!باورتو ن میشه؟دلم میگیره میرم منطقه
کاش منم اهوازی نبودم و مثل سید امین و بقیه بچه ها سال به سال میشد با ذوق راهی منطقه میشدم و کلی هم ذوق میکردم!خاطرات می نوشتم و عکس میگرفتم و...............
اما حاجی!جنوب دل تنگه
اروند به گل نشسته
کارون تو اوج آرومی باز هم مواجه!دلش خونه به خدا
از این همه غریبی جنوب
انگار منطقه هم دیگه رمقی واسه مقاومت نداره1
نمی گم حاجی نکنه به عقب نشینی فکر میکنه؟
هیچ دیدی حاجی این همه مسافر و یادمانه ای کاغذی؟
هیچ دیدی ساختمونهای بی روح و این همه روح زیبا؟
هیچ دیدی خاطره ای حماسه ای که بوی تکرار میده؟
لحنی که سوز دلی رو فروخته به سوزناکی؟
جونتر که بودم غر میزدم که ای بابا ای آقا شهدا و این همه کم کاری واسشون به خدا درد اوره
حاجی دیدم تو رهای گردشگری زیادی که حاضرن تو ظهر آفتاب برن چغازنیبل(هر چند اونم غریبه)
اما نمی برن نشونشون بدن تاریخ سازهای که دنیا اگه ترس تکرار همین ها رو نداشت تا حالا نسلمون رو منقرض کرده بود کجادست خالی مقابل همه دنیا ایستادن؟
گاهی وقتها اینقدر به محضر شهدا گله می کنم که چراشهید شدن و نموندن تا این آثار رو بهتر بسازن!
بعد به خودم نهیب میزنم که نثلا فلان مسئول موند و شهید نشد چه کرد واسه خوزستان؟
اصلا چه کرد واسه اسلام تازه مسئول هم هست و بود
هنوز هم طلئیه غریبه
فکه گردگیر
دوکوهه حالا داغدار روح هاییه که دست خالی بر میگردن
دهلاویه می غره چمران بلند شو و به جوونا نشون بده مملکت ساختن چه لذتی داره
نور شدن چه شکلیه
چطور باید ذرهذره اتم اتم انرژی بدی تا نور تولید کنی
نه اینکه از متن رفاه بلند بشی و به محراب عبادت
بچسبی و دوباره رفاه و هر سال سفر مکه و کربلا و جنوب
درد اروند اینه حاجی
ارزوی بچه ها هم همین بود
درد ما بدجور به لاعلاجی خورده حاجی
میبینی ذره ذره اینجا داره میسوزه و..........
می ترسم از شهادت کارون و اروند فکه و دوکوه و دهلاویه و هور وهویزه وقتی در محضر خدا میگیریند از خاطرات دردناکشون
و پناه میبرم آنروز به ساحت مقدسش وقتی به خونخواهی جوانانش طلب عدل میکنن
پناه بر خداوند و ترس از عدلش

سلام آقا مهدی عزیز

ممنونم...انشاالله خداوند والدین شما را در صحت و سلامت کامل سالهای سال برایتان نگهدارد.

با نظر شما موافقم ولی اجازه دهید چون این پست را برادر عزیزم آقای ناصر قاسمی نوشته اند زحمت پاسخش را هم به خود ایشان بدهیم.

التماس دعا

یاحق

کاوسی شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:19 ب.ظ

سلام بر داود عزیز
خدا قوت
ببخشید دیر متوجه شدم
درگذشت پدر بزرگوارتان را تسلیت عرض می کنم و برایشان ارزوی مغفرت می نمایم.

سلام جناب کاوسی بزرگوار

ممنونم

التماس دعا

امین یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:00 ب.ظ http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

سلام آقای حیدری
اومدم برای تشکر از مهمان‌نوازی‌تون
دیشب خیلی خوش گذشت به‌مون.
امیدوارم اولی و آخری نشه

سلام امین جان

خواهش میکنم...من باید از زحمت بسیار زیادی که شما و دوستان کشیدید تشکر کنم.برای من هم شب جالبی بود.

انشاالله که باز هم این سعادت نصیبم شود که زیارتتان کنم.

یاحق

سیدامیرحسام چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام مجدد...

راستی الان دیدم یه کامنتی به نام سید گذاشته شده.
خواستم بگم که مال من نیست.
مال یه سید دیگس!(خنده)

صبح نزدیک است و ...

سلام

ما که مخلص همه سیدا هستیم ... ولی خوب به یک سید خیلی دوست داشتنی ارادت ویژه ای داریم.

یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد