پارتی بازی شهید کاظمی برای پسرش

 
مصاحبه و گفت‌وگو با فرزندان کسانی که به نوعی مسوولیتی در جمهوری اسلامی داشته اند، آشنایی با خود آن فرزند مسوول و مسایل و حواشی اطراف پدر یا مادر مسوول او است.

جای دادن فرزندان شهدا در این "باشگاه" جدا از صحبت در مورد پدر شهید و علاقه های شخصی آنها ایجاد یک مقایسه است. مقایسه بین فرزندان مسوولی که دارای پدر هستند و برای خود حقوقی را واجب و بی اشکال می بینند و فرزند شهیدی که پدر یا مادرش، جان با ارزش خود را فدای اسلام، انقلاب و ایران عزیز کرده و گاهی مظلومانه در جامعه مورد هجمه استفاده از رانت پدر و سرمایه بنیاد شهید می شود. 

محمد مهدی کاظمی فرزند سردار سرلشکر احمد کاظمی، بارها در میان مصاحبه بر روی این نکته تأکید داشت که قصد توجیه کردن این تهمت ها را ندارد.

محمد مهدی کاظمی، فرزند ارشد شهید احمد کاظمی متولد دی65 (بچه های کربلای5)  در کربلای پنج به دنیا آمده، دانشجوی لیسانس در رشته IT تهران جنوب است.


* خانواده شما چند نفره است؟


ما کلا چهار نفر بودیم. وقتی حاج آقا شهید شد، سه نفر باقی ماند. من، برادر کوچکم سعید و مادرم.

* برادر کوچک شما متولد چه سالی و مشغول چه کاری هستند؟


متول سال69 و الان دانشجوی معماری دانشگاه شهید بهشتی.

* الان در حال انجام چه کاری هستی؟

فعلا در حال همکاری با یک موسسه فرهنگی در زمینه شهدا هستم، امیدوارم خداوند توفیق دهد و دنباله رو راه شهدا و پدر در تمام امور باشیم، حالا چه در زمینه فرهنگی، اجتماعی و چه در دیگر زمینه ها.

* چقدر با بنیاد شهید ارتباط داری؟

با رییس بنیاد شهید در حد سلام علیک چون از نیروهای پدرم بودند و البته تازه به این سمت منصوب شدند.

* از بنیاد حقوق می گیری؟


می دهند ما نمی گیریم. (با خنده)

* یعنی دریافت نمی کنی؟

چرا می گیریم، ولی خودشان می دهند.

* از طرف سپاه هم حقوق می گیری؟

نه. تا وقتی عضو خانواده سپاه بودیم یعنی تا قبل از شهادت پدر، از آنجا حقوق می آمد. بعد از شهادت پدر این حقوق قطع شد. به عنوان گله گی عرض کنم؛ انگار دیگر خانواده سپاه نیستیم. کل اطلاعات در اختیار بنیاد شهید قرار می گیرد. حقوق و مزایا را هم سپاه تائید می کند و بنیاد وظیفه پرداخت آن را به عهده دارد.

* این به نظر تو کار جالبی است؟ فرد را از فضای کار معنوی پدر جدا نمی کند؟

این امکان پذیر نیست که مثلا سپاه، عهده دار این مسوولیت شود، چون همه اینها تعریف شده، ولی اگر می شد زیر مجموعه سپاه می ماندیم، خیلی بهتر بود. پدرم 25سال در سپاه خدمت کرده، (تا لحظه شهادتش را می گویم) حالا بخواهد به گونه ای تصور شود، انگار ما عضو خانواده سپاه نیستیم، وجهه خوبی ندارد. اگر قرار بود بنیاد شهید هم این پول را بدهد، اگر به گونه ای تعریف می شد تا از طریق سپاه پرداخت شود، کار قشنگ تری بود.

* مزایای این کار چیست؟

شهدای ما از ابتدای جنگ اسمشان وارد بنیاد شهید شده، ولی خانواده هایی مثل ما که ارتباطی با این مجموعه نداشتیم، تازه باید ده نفر بیایند نظر بدهند؛ اصلا شما کی هستید؟ چی هستید؟ بیایند خانه ما را ببینند و... البته برای خانواده ما نه، ولی برای جمع شهدایی که با پدرم بودند این مشکلات ایجاد شد. مثلا فرزند صغیر داشتند. بنیاد می آمد پرس و جو می کرد، مثلا چه مقدار دارایی دارید و... به نظرم این جالب نیست. ولی خوب همه اینها قبلا در سپاه تعریف شده بود و این اطلاعات را داشت.  الان بزرگترین مشکل یک خانواده تازه وارد به بنیاد که قبلا زیر مجموعه سپاه بوده، بحث بیمه است.

* با کسی هم در مورد این مشکلات صحبت کردی؟

با رییس سابق بنیاد و فرمانده سابق سپاه، صحبت کردم. چون آن زمان که بیمه سپاه بودیم، دفترچه ما را همه جا قبول می کردند، ولی الان بیمه بنیاد را فقط مراکز خاصی قبول می کنند. یک انتقاد به بنیاد شهید وارد است، واقعا بیاید این مشکل را حل کند، اعتقادمان این است که همه چیزمان از شهداست و بنیاد هم باید تمام امکاناتی که دارد را برای اینها خرج کند دیگر.

خودم و خانواده ام را نمی گویم، اشخاص دیگر مد نظرم است. الحمدالله ما مشکل خاصی در بحث چرخاندن زندگی نداریم. ولی من با خانواده ای مرتبط هستم که پدرشان جانباز بوده و شهید شده. گاهی حتی بنیاد شهید آنها را به زور قبول می کند. الان مشکل خدمات درمانی دارند.

رییس سابق بنیادآن روز گفت این مشکل حل شدنی نیست و اینطور حرف ها. من گفتم لااقل بیایید اینها را برگردانید به زیر مجموعه های خودشان، مثل ارتش یا سپاه .

* بطور کلی بنیاد شهید در امر رسیدگی به خانواده شهدا خوب عمل کرده؟

خیلی بهتر می توانست عمل کند.

* چه کارهایی می توانست انجام دهد؟

بنیاد شهید کارهای اشتباهی کرد. شاید اصل کار درست بود و شیوه آن ایراد داشت. الان اگر کسی از دور یک خانواده و یا فرزند شهید را ببیند، فکر می کند چه خبر است. اصلا چرا این سوال مطرح شود تا من محمد مهدی کاظمی پاسخ دهم که آیا عملکرد بنیاد شهید را قبول دارم یا نه؟

* نظر خودت چیست؟

در فکر مردم زمینه بدی جا افتاده. بچه شهید مساوی سهمیه، بچه شهید مساوی رسیدگی ( پسر شهید اسدی سه ساله بود که پدرش شهید شد، اگر یک روز دانشگاه برود، همه می گویند از سهمیه استفاده کرد، ولی هیچ کس نمی داند که چه ها کشیده تا به دانشگاه رسیده، هیچ کس نمی داند کلاس اول که بود، وقتی می خواستند درس خانواده را بدهند، و یاد بدهند بنویسد بابا، دو روز تب کرد).
فرزند شهیدی در جمع همین دوستانی که با پدرم شهید شدند، می گفت؛ بیایید برویم کاری کنیم تا همه متوجه بشوند، اگر من بابام را دادم و به من سهمیه ای دادند، چه دلم بخواهد و چه نخواهد، چه استفاده کنم یا نکنم؛ آقا جان من بابام را دادم!

کسانی که دائم می زنند تو سر بچه شهید که اینها سهمیه دارند و هزار چیز دیگر، حاضرند پدر را از آنها بگیریم و بگوییم بفرما این سهمیه. پدر همه چیز یک خانواده است. کسی که دارد داد می زند؛ به فرزندان شهدا دارند می رسند، ( که باید هم برسند ) حاضر است پدر خود را در قبال این مزایا بدهد؟
این مساله انگار غیر قابل هضم برای بعضی ها شده.مطمئنا فرد می گوید درس و سهمیه و پول را می خواهم چکار، اگر پدرم نباشد.

بنیاد شهید می توانست کاری کند تا این جو حاصل شده، پشت سر فرزند شهید نباشد. اکثر فرزندان شهدا خودشان را در جامعه مخفی می کنند تا کسی نداند فرزند شهید هستند. علت این مساله چیست؟ واقعا کسی هست بیاید بررسی کند چرا فرزند شهید اینطور رفتار می کند؟ سمت ستاد شهدا نرود تا دوستان او نفهمند، پدرش شهید شده است.

* خودت جواب این سوال را بده.

به نظرم بنیاد شهید به گونه ای عمل کرد که مردم احساس کردند خبری است، که البته هیچ خبری نیست.

* خدماتی را که ارایه داده اند، زیاد در بوق و کرنا کرده اند. منظور شما این است؟

احتمال دارد، حقیقتاً تا به حال به این نکته فکر نکرده ام تا بفهمم چه شده این تفکر به وجود آمده است. ولی الان قابل حل است، یک مسوولی بیاید وارد صحنه شود، مرد و مردانه، کاری هم به ریشه این مسایل نداشته باشد. فقط مردم را نسبت به کار بنیاد شفاف کند.

بنیاد شهید تا به حال، غیر از پرداخت آن حقوقی که حق ما و خانواده بوده، کاری نکرده . یک مثال بزنم؛ اگر بروید بیمارستان بقیه الله می بینید که گوشه گوشه آن نوشته اند خانواده معظم شهدا بدون نوبت ویزیت می شوند، این را همه می بینند، در دلشان چه می گویند؟ خدا می داند. ولی هیچ کس نمی داند که این بیمارستان اصلا بیمه بنیاد شهید را قبول ندارد و خانواده شهید را با بیمه شان ویزیت نمی کند. تقریبا 90 درصد خدمات به خانواده شهدا به همین صورت است. فقط سر و صدا است.

روزی در جلسه ای با دوستان بنیاد شهید در مورد اینکه شما می خواهید برای بزرگداشت شهدای عرفه چکار کنید؟ (آن اوایل شهادت پدرم) گفتند؛ "ما چکار انجام دهیم؟ خوب سپاه دارد کارش را می کند دیگر. بس نیست آقای کاظمی؟" من خیلی ناراحت شدم، از جلسه بیرون آمدم و گفتم اگر واقعا طرز فکر شما این است که هیچ حرفی نیست.


* در مورد فرزندان مسوولین شاید بشود آنها را آورد و از آنها حساب کشید و سوال کرد که مثلا تو از رانت پدر استفاده می کنی یا نه. در مورد فرزندان شهدا هم با چکش بنیاد به آنها تهمت استفاده از رانت می زنند، برای از بین این تفکر چه باید کرد؟


چه کسی این حرف را می زند؟ این مهم است.

* مردم و شاید خیلی از افرادی که به نظام علاقه هم دارند...


ببینید من یک وقتی بچه مسوول بودم و الان هم احساس می کنم پدرم در جامعه به عنوان یک الگو است، پس احساس مسوولیت می کنم و چون به حرکاتم توجه می شود، برای خودم فیلترهایی می گذارم. تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.

کاری ندارم پشت سر چه کسی حرف است و پشت چه کسی نیست. ولی من که زیر بار این مسوولیت، خواه یا ناخواه رفتم، باید خودم را خیلی کنترل کنم. اگر این کار را نکنم، ضربه آن را می خورم.

اتفاقی که الان افتاده، شاید مردم نمونه هایی دیده اند. ولی این را به قول یقین می گویم؛ مردم همه را به یک چشم نگاه نمی کنند. قطعا تفاوت می گذارند بین من بچه شهید با فلانی و فلانی. اما به خود من بستگی دارد، اگر قبول کردم محدودیت هایی را داشته باشم و تا انتها پایبند بمانم، قطعا از اینطور شبهات پیش نمی آید.

* حرف دیگری داری در این مورد؟

اتفاقی که الان در بنیاد اتفاق می افتد و چیزی که مردم می بینند، صد و هشتاد درجه تفاوت دارد. خودم را نمی گویم، ولی کسانی که با آنها در ارتباطم را می بینم. بنیاد شهید کاری برای کسی نمی کند. هیچ کاری. به زور بتواند حقوقی به خانواده شهدا بدهد. یکی از کسانی که الان با بنیاد در ارتباطات است بیاید بگوید بنیاد شهید چه کار را برای فرزندان شهدا کرده.

* یعنی هیچ کاری نکرده؟

نه اینکه هیچ کاری نکرده. برای مدیران و مسوولین آن احترام قائلم، ولی در مقابل تصوراتی که در جامعه به وجود آورده اند، بنیاد کار شاقی نکرده.

* این درد دل بود؟


درد دل نیست، چیزهایی است که می بینم و مقایسه می کنم. ناراحتم از جوی که پشت خانواده شهدا راه افتاده و از طرفی هم ناراحتم از دست بنیاد. شاید من اشتباه فکر می کنم.

* برای خودت به عنوان فرزند شهید احمد کاظمی تفاوت خاصی قائل نیستی با کسی که پدرش در جنگ سرباز ارتشی یا بسیجی بوده و شهید شده؟



البته تفاوت قائلم. خودم را در مقابل آنها کوچک و مدیون می بینم. خیلی از خدا ممنون هستم که نعمت پدرم را بیست سال به من داد و بعد من شدم بچه شهید. گاهی فکر می کنم هیچ وقت نمی توانم شکر این نعمت را به جا بیاورم. بابا هزار بار تا مرز شهادت رفت. بارها پدرم در کردستان احتمال شهادت داشت.

می شد همان زمان به دنیا آمده باشم، یا چند ماه بعد از شهادت پدرم. ولی الحمدا... این اتفاق برای من نیفتاد و این تفاوت را بین خودم و فرزندان شهدای دیگر می بینم. به این افتخار می کنم که خیلی چیزها از پدرم یاد گرفتم. ولی همیشه برای آن فرزند شهید ناراحتم که هیچ خاطره ای از پدر ندارد. به نظرم این یک محبت الهی بود.

* منظورم جایگاه و رتبه پدر بود؟


اگر منظورتان پست و مقام پدر است که به قول خود ایشان همه کشک است. بابا دو هفته قبل از شهادت آمد وسط اتاق، یک کاغذ A4 گذاشت و رفت روی آن ایستاد. گفت؛ محمد، سعید نگاه کنید، اگر به هر دلیلی از سمتی که دارم ( آن موقع فرمانده نیروی زمینی سپاه بود) به هر دلیلی، اخراجم کنند، بازنشسته بشوم یا هر چیزی دیگر، از فردا صبح یا همین الان بگویند تو هیچ کاره ای و اینجا نیا، مثل این است که انگار همین کاغذ A4 را از زیر پای من کشیده باشند بیرون. سعی کنید شما هم همینطور باشید. چنین مسایلی به همین اندازه برای شما ارزش داشته باشد. سعی کردم این نصیحت پدرم را گوش کنم. آن خانواده شهیدی که فرزند و یا پدرش در زمان جنگ شهید شده، زجر و زحمت بیشتری کشیده، پس قطعا مقام او بیشتر است.

* به خاطر پدر- کسی که فرمانده نیروی زمینی سپاه بوده و حداقل به اسم و کارت بنیاد فرزند شهید به حساب می آیی- احساس خاصی به شما دست نمی دهد. شانیت خاصی با خود به همراه دارد؟

نمی دانم منظور از احساس خاص چیست؟ ولی قطعا غرور نیست، چرا به خودم می بالم که این توفیق نصیبم شد، اما بیشتر در قبالش احساس مسوولیت زیاد می کنم، اگر قبلا هر کاری می کردم خودم بودم، ولی حالا از اشتباه کردن می ترسم. چون به اسم شهید و فرزند شهید گذاشته می شود. الان احساس می کنم باید تمام حواسم جمع باشد تا به آبروی پدرم خدشه ای وارد نشود. البته ناگفته نماند که بعضی فکر می کنند، بچه شهید هر کاری بکند عیب است و حق نفس کشیدن ندارد.

* تا به حال از پدر خوابی دیدی؟


خوابی از پدر دیدم که رویم خیلی تاثیر گذاشت. به قولی در ذهنم کولاک کرد. خواب دیدم جلوی آیینه ایستادم. بدن برای من است ولی سر بابا روی تنم قرار دارد. در خواب هیجان زده بودم و سر و صورتم را این ور آن ور می کردم. دهنم را باز می کردم، چشم را باز و بسته می کردم می دیدم همه اجزا برای بابا است، ولی به فرمان من حرکت می کند. در عالم خواب به خودم گفتم؛ این معنی اش آن است که هر جایی نباید بروم، هر کاری نباید انجام بدهم، هر چیزی نباید ببینم، با هرکسی نباید بایستم عکس بگیرم (عین جمله ای که در خواب گفتم).

یک سری مسوولیت هایی به گردن آدم می افتد، امیدوارم خدا تحمل آن را بدهد، تا سربلند بیرون بیاییم. باید دعا کنیم برای خیلی ها و امثال خودم، وقتی با پدرشان روبرو می شوند سرافراز باشند. کمترین فکر این است.

* احساس فرزند شهید بودن را می توانی بیان کنی؟ برای کسی که فرزند شهید نیست.


خیلی کار سختی است. هیچ وقت فکر نمی کردم یک روز فرزند شهید بشوم، هیچ وقت. وقتی حاج آقا بود. هر روز حس می کردیم که دارد می رود و شاید دیگر نیاید، ولی به خود اجازه نمی دادم فکر کنم شاید روزی بابا شهید بشود. خیلی برایم درد آوره. اسمش فرزند شهید است. دو کلمه در کنار یکدیگر. خیلی ساده می شود گذر کرد، ولی خودش خیلی چیز سختی است در عین حال که افتخاری بزرگه.



*سابقه کاری از پدر در ذهن دارید؟ می خواهم بدانم فرزند احمد کاظمی چقدر سابقه پدر خود را می داند؟


بابا در طول بیست سالی که با هم زندگی کردیم، در مورد خودش کلامی حرف نزد. من کی هستم؟ من کجا هستم؟ من چی هستم؟ من و من و من... اصلا. یکی از ویژگی های احمد کاظمی مخلص بودن اوست. یک زمانی بعد نظامی داشت که حرفی نزد. دو هفته رفت بم. نگفت، آخر تو دو هفته رفتی بم چکار کردی؟ بابا من که پسرت هستم نباید بدانم. الان برگشتی؛ چرا صورتت سوخته؟ چرا چشم هات سرخ شده؟ نه صدایت مثل قبل است، آخر چکار کردی که هیچ چیزت مثل قبل نیست؟ در جواب گفت: چیزی نشده، سرما خوردم.

یا قبل از شهادت بابام فکر می کردم پدرم رزمنده ای بوده(این را قسم می خورم)، در همین حد ما را نگه داشته بود. کسی به ما چیزی نگفته بود. چون اجازه نمی داد، کسی حرفی بزند. فکر می کردم رفته جنگیده و شهید نشده، بعد از جنگ گفته اند چون تو آدم توانمند و خوبی هستی بیا برو فرمانده لشگر 8 نجف اشرف باش. این را جدی می گویم. در صورتی که بعد از شهادت او فهمیدم خود او این لشگر را تاسیس کرد.

* چه خصلت هایی را دوست داری از پدر داشته باشی؟


چند خصلت از پدرم را دوست دارم داشته باشم، یکی اخلاص در عمل؛ آن زمان دانشگاه من تهران جنوب بود و حاج آقا هم نیروی زمینی بودند. نزدیک هم بودیم، بیشتر شب با هم می آمدیم خانه. می شود گفت بعد از نماز مغرب و عشا می دیدم چقدر کار دارد و فعالیت می کند. با خودم مقایسه می کردم؛ ساعت9 یا 10 رفتم دانشگاه، سر چهار تا کلاس نشسته ام و حالا من نفس ندارم ولی او با این همه بدو بدو و جنب و جوش، وقتی به پشت در خانه می رسید، زنگ در خانه را که می زد، تمام این انرژی به بدن او برمی گشت.

می رفتیم داخل خانه با برادر کوچکم گرم می گرفت. با روحیه و با نشاط، با مادرم همین طور. تعجب می کردم. مثل یک مرده می رفتم یک گوشه می افتادم و خودم را جمع جور می کردم برای فردا صبح ولی او تا وارد می شد بلند شروع می کرد: "چاکر آقا سعید" و شوخی با همه. خیلی با انرژی.

* دلیلی برای این نوع رفتار پدر داری؟


احساس می کنم توکل به خدا و کار برای خدا موجب شده بود که خستگی ناپذیر باشد، بالاخره خدا به یک انسان معنوی انرژی معنوی هم می دهد، بعد هم دقت و برنامه ریزی ایشان موجب می شود برای خانواده هم وقت و انرژی بگذارد.

* به نظر خودت نکته ویژه باعث این حالات می شد؟


قبل از شهادت هیچ کدام از مردم او را نمی شناختند. شاید بچه های سپاه به زور. ولی بعد از شهادت چه اتفاقی افتاد؟ اینها عنایت خداوند به ایشان بود. روسفیدی که از حضرت آقا می خواستند نصیبشان شد. امیدوارم دست ما را بگیرند. به عنوان فرزندش می گویم: بابا: بی معرفتی کردی و من را نبردی، از تو انتظار داریم دست ما را بگیری.

* پدر خود را شناختی؟


شک ندارم، هنوز پدرم را نشناختم. اگر بگوییم الان پدرم را شناختم دارم دروغ می گویم. با شخصیت پیچیده ای که پدر من داشت. اگر کسی ادعا کند و خودم هم بگویم شناختمش دروغ گفته ام.

* ازدواج کردی؟

بله

* چند وقت است متأهل شدی؟
خدا توفیق داد دهم فروردین امسال عقد کردیم.

* همسر را از کدام قشر انتخاب کردید؟ پدر ایشان پاسدار بودند یا مسوول؟


نه پدر ایشان در زمان جنگ پاسدار بودند، ولی بعد جنگ دیگر پاسدار نبوده.

* پدرشان مسوول نیست؟

مسوول مطرح نه. آقای ایمانی خوش خو هستند.

* مهریه چقدر دادی؟

همان مقدار که حضرت آقا تعیین فرمودند، چهارده سکه. با افتخار هم می گوییم و خدا را شکر می کنیم. دست بوس حضرت آقا هستیم که قبول فرمودند عقد ما را بخوانند. یک نعمت خیلی بزرگی بود.

* به نظرت هرکسی می تواند برود خدمت مقام معظم رهبری برای عقد؟ این یک امتیاز نیست؟

امتیاز یا پارتی بازی است که بابا برایم کرد و همیشه قدردان اویم و حتما به خاطر خود ایشان، حضرت آقا قبول کردند. در دیداری که با حضرت آقا داشتیم ایشان از رفاقت خود با پدرم گفتند. البته این نکته را متذکر بشوم، چون اگر نگویم ممکن است تبعات داشته باشد. عقدی که مقام معظم رهبری برای ما خواندند به صورت غیرحضوری بود. ما رفتیم سرمزار پدر و ایشان با تلفن صیغه را جاری فرمودند، چون عهد کرده اند دیگر حضوری برای کسی عقد نخوانند. چند ماه بعد از عقد موقعیتی پیش آمد و خدمت ایشان رسیدیم.

* تا به حال صحن علنی مجلس رفتی؟

چطور؟ جای مهمی است واقعا(با خنده)

* نه بروید بنشینید برای اینکه محل قانون گذاری است.

از دو زاویه می توان نگاه کرد. از این زاویه که چهار تا شخصیت داخل آن هستند و دیگر اینکه یک جای مقدسی است برای نظام جمهوری اسلامی. از زوایه اول اصلا برای من مهم نیست بروم یا نه. سعی کرده ام اگر جایی قرار است کسی غیر از مقام معظم رهبری به من بها بدهد نروم. ولی به عنوان جای مقدسی برای جمهوری اسلامی ایران بله یک بار توفیق داشتم.(باخنده)

* اتاق شما چند متر است؟

فکر می کنم دوازده متری بشود.

* لوازم تفریح در منزل چه داری؟

برای تفریح حقیقتا کم وقت می گذارم، ولی لوازم تفریح من هواپیمای مدل است.

* علاقه داری؟


یک وقتی دوست داشتم خلبان باشم که فعلا باب آن بسته شد تا آینده ببینیم چه پیش می آید.


* اگر بگویند شما به عنوان فرزند فرمانده سابق نیروی هوایی می توانی بروی آموزش خلبانی ببینی یعنی به نوعی به خاطر پدرت، قبول می کنی؟ به نوعی رانت.


بستگی دارد ته این کار چی باشد. بارتی بازی باشد یا نه؟ چه سودی دارد؟ سود مادی دارد یا معنوی؟ زیان معنوی دارد یا مادی؟ عقلی خدا داده. فکر می کنم بعد تصمیم می گیرم. البته این چیزی که شما گفتی رانت نمی شود. رانت این است، بروم بگویم آقای رییس جمهور بنده چون فرزند شهید کاظمی هستم باید این امتیازها را به من بدهید.

* استفاده خاصی از مزایای فرزند شهیدی کردی؟ مثل سهمیه کنکور یا هر چیز دیگری؟


یک بار شنیدم به فرزندان شهدایی که ازدواج کرده اند هدیه می دهند. رفتیم پرس و جو کردیم گفتند هنوز تعیین نکردیم. فکر کنم هفت هشت ماه پیش بود. دیگر رویمان نشد برویم بپرسیم.

* درآمد خاص جدا از حقوق بنیاد داری؟


منبع مالی دیگری دارم. یک کار کارمندی و حقوق بگیری است. چون تبلیغ می شود اسم نمی برم. کار خدمت رسانی به مردم است.

* خاطره ای که تا به حال از پدر نگفته باشید داری؟ یا نه همه را گفتی؟

نه، مسلما خیلی از خاطرات خصوصی است و دوست دارم فقط برای خودم باقی بماند.

* حالا یک خاطره بگویید.


یک خاطره دارم که برای خودم خیلی جالب است. تا سال قبل جایی نگفته بودم، خصوصی بود.

یک بار رفته بودیم شمال. تابستان بود گویا. پدر می خواست اخبار را گوش کند، چون همیشه پیگیر اخبار بود. به من گفت برو بیرون آنتن را ببر بالا. توقف کردیم، یک آقائی از دور گفت اینجا نه ایست. من هم آمدم سوار شدم. گفتم بابا یکی هست می گوید بروید. بابا گفت کاری نمی خواهی انجام بدهی، یک دقیقه آنتن را درست کن. آن مرد آمد دم پنجره ماشین. پدر گفت می خواهد آنتن را درست کند الان می رویم. تا آمدیم راه بیافتیم گفت؛ بهت می خورد سپاهی باشی. بابا گفت چطور مگه؟ خلاصه سر صحبت باز شد و معلوم شد رزمنده بوده.

گفت من مشکلی دارم، اگر در سپاه هستی مشکل ما را حل کن. پدر مشکل را پرسید. سوارش کردیم که هم تا یک مسیری برسانیمش و هم مشکل خود را مطرح کند. در مسیر بابا از او در مورد مسائل مختلف سوال کرد و ازجمله درباره فرمانده لشگر امام حسین(ع) (که البته خود پدرم در آن زمان فرمانده لشگر امام حسین بود) این بنده خدا شروع کرد فحش و دری وری را به احمد کاظمی گفتن؛ که آره آمده شده فرمانده لشگر 14 امام حسین و آدم مغروری است و می گفت تا انسان های متواضع و خوبی مثل شماها هستند چرا امثال احمد کاظمی باید فرمانده باشد؟ اول از بابا پرسید شما کجای سپاهی؟ بابا گفت من یک رزمنده بودم.

خیلی بد گفت. حالا من و سعید برادرم حرصمان گرفته بود، واقعا می خواستیم آن نفر را خفه کنیم بابا از آینه علامت می داد چیزی نگویید. بعد بابا از مشکل او پرسید. وقتی دم خانه اش رسیدیم دیدم اوضاع خانه اش خراب است، وام می خواست برای تکمیل خانه. خانه اش در مرحله سفت کاری بود. آن مرد برگشت به پدر ما گفت: ای کاش همه مثل تو بودن و ای کاش تو می شدی فرمانده لشگر و از اینجور حرف ها. بابا گفت این تلفن را بگیر با فلانی هماهنگ کن و بیا قرارگاه حمزه تا مشکل را حل کنیم. عمدا هم نگفت لشگر 14 تا شک نکند، چون آن زمان فرمانده لشگر 14 هم بود.

بنده خدا رفت آنجا. تا به حاج آقا گفته بودند فلانی آمده ایشان می فهمند چه کسی است. می گوید بیاوردیش داخل. از اینجا به بعد را حاج آقا خودش تعریف می کند. می گوید: بنده خدا آمد داخل اصلا داشت می مرد. اسم و اتیکت من را دید داشت سکته می کرد و شروع کرد به عذرخواهی. بعد هم بابا کارش را حل کرد و رفت دوست دارم الان آن آقا را پیدا کنم.

این خاطره از این جهت برایم جالب است که پدرم چقدر خالصانه کار می کرد که حتی خیلی از بچه های سپاه هم او را نمی شناختند و چقدر گمنام بود همیشه می گفت اگر کار برای رضای خدا باشد لزومی ندارد غیراز خدا از آن باخبر باشد.

* حرف آخر:


در محافلی که دعوت می کنند برای صحبت همیشه گفته ام برای یک پدر خیلی راحت است از پسرش صحبت کند، ولی برای یک پسر حرف زدن از پدر بسیار سخت است آنهم کسی مثل من که دوران کوتاهی با پدرش زندگی کرده،  شاید بتوانم بگویم توقع بی جایی از فرزند شهید برای صحبت کردن از پدرش وجود دارد.

به نقل از برنا

پ ن۱: هنوز در منزل اینترنت ندارم و این مطلب را در اداره کپی پیست کردم. 

پ ن۲:از همه دوستان برای اینکه فرصت سرزدن ندارم صمیمانه عذرخواهی میکنم.

خاطره هایی از دوست و دشمن در خصوص رهبر انقلاب

             

             کد مطلب : 518142۳ تیر 1389 ساعت 11:29


24 تیرماه 1318 خورشیدی مصادف شده بود با 28 جمادی الاول 1358 قمری، منزل «حاج سید جواد خامنه اى» که مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى بسیار ساده بود، فرزندی پا به عرصه خاکی گذاشت که پدرش نام او را « سیدعلی» انتخاب کرد.

رهبر بزرگوار از وضع و حال زندگى خانواده‌شان چنین مى‌گویند:

«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه‌گیر... زندگى ما به‌سختى مى‌گذشت. من یادم هست شب‌هایى اتفاق مى‌افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى‌کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.»

امّا خانه‌اى را که خانواده سیّدجواد در آن زندگى مى‌کردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى‌کنند:

«منزل پدرى من که در آن متولد شده‌ام، تا چهار ـ پنج سالگى من، یک خانه 60 - 70 مترى در محّله فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیرزمین تاریک و خفه‌اى! هنگامى که براى پدرم میهمان مى‌آمد (و معمولاً پدر بنابراین که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیرزمین مى‌رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه‌اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.» 

رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده‌اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صمیمی، این‌گونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید‌محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه‌تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت‌نام کردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند. 

تحصیل در حوزه علمیه «نجف اشرف» و حضور در حوزه عملیه شهر قم در سال 1341 باعث همراهی ایشان با قیام مردمی «حضرت امام خمینی(ره)» شد. بازداشت‌های مکرر ایشان توسط ساواک که تعداد آن به عدد شش رسیده بود منجر شد تا رژیم سفاک پهلوی، ایشان را به شهر ایرانشهر تبعید کند. همراهی با جریانات انقلاب اسلامی تا پیروزی این حرکت مردمی در بهمن ماه 1357 ادامه داشت، پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّت‌هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزدیک تر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى‌نظیر و بسیار مهّم بودند. 

آنچه که پیش رو دارید نظرات چهره‌های برجسته سیاسی، دینی و اجتماعی و برخی از سیاستمداران است که رویکرد و عملکرد آنها نسبت به انقلاب اسلامی معاندگونه است؛ پیرامون شخصیت مقام معظم رهبری است:


* امام خمینی(ره) خطاب به مقام معظم رهبری در زمان ریاست جمهوری ایشان: هر موقعی‌که شما به سفر می‌روید، من مضطرب هستم تا برگردید. خیلی سفر نروید! 

پیام امام خمینی (ره) به مناسبت سوءقصد به جان مقام معظم رهبری در 6 تیر 60

بسم‌الله الرحمن الرحیم
جناب حجت‌الإسلام آقاى حاج سیدعلى خامنه‏اى دامت افاضاته 

خداوند متعال را شکر که دشمنان اسلام را از گروه‌ها و اشخاص احمق قرار داده است، و خداوند را شکر که از ابتداى انقلاب شکوهمند اسلامى هر نقشه که کشیدند و هر توطئه که چیدند و هر سخنرانى که کردند ملت فداکار را منسجم‏تر و پیوندها را مستحکم‏تر نمود و مصداق "لازال یُؤیّدُ هذا الدّین بالرجل الفاجر "[1] تحقق پیدا کرد. اینان هر جا سخن گفتند خود را رسواتر کردند و هرچه مقاله نوشتند ملت را بیدارتر نمودند و هرچه شخصیتها را ترور کردند قدرت مقاومت را در صفوف فشرده ملت بالاتر بردند.
 
اکنون دشمنان انقلاب با سوءقصد به شما که از سلاله رسول اکرم و خاندان حسین‌بن‌على هستید و جرمى جز خدمت به اسلام و کشور اسلامى ندارید و سربازى فداکار در جبهه جنگ و معلمى آموزنده در محراب و خطیبى توانا در جمعه و جماعات و راهنمایى دلسوز در صحنه انقلاب مى‏باشید، میزان تفکر سیاسى خود و طرفدارى از خلق و مخالفت با ستمگران را به ثبت رساندند. اینان با سوء‌قصد به شما عواطف میلیون‌ها انسان متعهد را در سراسر کشور بلکه جهان جریحه‏دار نمودند. 

اینان آن‌قدر از بینش سیاسى بى‏نصیبند که بى‏درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت به این جنایات دست زدند، و به کسى سوء قصد کردند که آواى دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین انداز است. اینان در این عمل غیرانسانى به جاى برانگیختن و رعب، عزم میلیون‌ها مسلمان را مصمم‏تر و صفوف آنان را فشرده‏تر نمودند. آیا با این اعمال وحشیانه و جرایم ناشیانه وقت آن نرسیده است که جوانان عزیز فریب‌خورده از دام خیانت اینان رها شوند و پدران و مادران، جوانان عزیز خود را فداى امیال جنایتکاران نکنند و آنان را از شرکت در جنایات آنان برحذر دارند؟ آیا نمى‏دانند که دست زدن به این جنایات، جوانان آنان را به تباهى کشیده و جان آنان به دنبال خودخواهى مشتى تبهکار از دست مى‏رود؟
 
ما در پیشگاه خداوند متعال و ولى بر حق او حضرت بقیة اللَّه- ارواحنا فداه- افتخار مى‏کنیم به سربازانى در جبهه و در پشت جبهه که شبها را در محراب عبادت و روزها را در مجاهدت در راه حق تعالى به سر مى‏برند. من به شما خامنه‏اى عزیز، تبریک مى‏گویم که در جبهه‏هاى نبرد با لباس سربازى و در پشت جبهه با لباس روحانى به این ملت مظلوم خدمت نموده، و از خداوند تعالى سلامت شما را براى ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم.
والسلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته. 

روح اللَّه الموسوى الخمینى
منبع: صحیفه‌ امام؛ ج ‏14؛ ص 504
ختم صلوات برای سلامتی
فرزند آیت‌الله العظمی بهجت با اشاره به همزمانی روزهای پایانی عمر پدر بزرگوارشان با سفر رهبر انقلاب به استان کردستان، در بیان حالت روحی ایشان، به حساسیت این مرجع تقلید نسبت به سلامت رهبری اشاره می‌کند و می‌گوید: این موضوع سبب شد تا معظم‌له برای سلامتی رهبر انقلاب چندین ختم ویژه صلوات و ذکر را گرفتند و مداومت بر این ختم‌ها که برای سلامتی رهبر انقلاب بوده است تا آخرین ساعت عمر حضرت آیت‌الله بهجت ادامه داشته است. برخی نیز از پیش‌بینی رهبری آقا چند سال پیش از رهبری توسط ایشان خبر داده‌اند. 

به تقوایش پی بردم
شهید آیت‌الله مطهری می‌فرمایند: سیدعلی خامنه‌ای از نمونه‌های ارزنده‌ای است که برای آینده موجب امیدواری است. من از اخلاص آقای خامنه‌ای تعجب می‌کنم، ایشان هیچ به دنبال خودنمایی نیست که بخواهد خودش را مطرح کند و خودش را نشان بدهد، من در جریان کمیته استقبال از حضرت امام بیشتر به تقوای ایشان پی بردم.(به نقل از همسر شهید مطهری) 

شهید مطهری در پنجم بهمن 1353 به تجلیل از شخصیت آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای پرداخته است. آیت‌الله خامنه‌ای در آن زمان توسط شهربانی استان خراسان بازداشت شده بود. در گزارش ساواک آمده است: "مطهری در محل دانشکده الهیات دانشگاه تهران، ضمن اظهار تأسف از بازداشت سیدعلی خامنه‌ای اظهار داشته: ما کمتر نمونه ارزنده چون [آیت‌الله]خامنه‌ای داریم و این نیروها هم باید با این‌گونه هدر روند و گوشه‌های زندان تلف گردند. مطهری پس از ستودن [آیت‌الله]خامنه‌ای او را از عوامل مؤثر در روشن کردن افکار اجتماع دانسته است... " 

خوشا به حال او
آیت‌الله دکتر شهید بهشتی، چند ساعت قبل از شهادت‌شان با اشاره به پیامی که حضرت امام به آیت‌الله ‌خامنه‌ای فرستاده بودند، فرمودند: خوشا به حال آقای خامنه‌ای که ولی امر مسلمین چنین پیامی را برای ایشان فرستاده است و این پیام نه برای دنیای ایشان، بلکه برای آخرت او هم بسیار ارزشمند است و من آرزو دارم با چنین پیامی از ولی امر مسلمین از دنیا بروم.


خورشید اینجا تابید و رفت
روزی بعد از ملاقات حضرت آقا با آیت‌الله بهاءالدینی از ایشان می‌پرسند که آیا دیروز مقام معظم رهبری به اینجا آمده بود؟ ایشان در جواب می‌فرمایند: بله چند دقیقه خورشید اینجا تابید و رفت، او چون خورشید دارای خیر و برکات است. 

قبل از ریاست جمهوری، روزی آقا به بیت حضرت آیت‌الله العظمی بهاءالدینی می‌روند. آقای بهاءالدینی می‌فرماید: "خورشید لحظه‌ای تابید و رفت. " زمانی برای امضای قائم مقامی رهبری، خدمت حضرت آیت‌الله بهاءالدینی می‌رسند، ایشان امضا نمی‌کنند. هر چه از فرستادگان آقای منتظری اصرار از ایشان انکار، تا آنجا که خود آقای منتظری شخصاً خدمت ایشان می‌رسد و تمام کتاب‌هایی را که درباره ولایت فقیه نوشته است، جلوی روی آقای بهاءالدینی می‌چیند. آیت‌الله بهاءالدینی تمام کتب را جمع می‌کنند و به آقای منتظری می‌گویند: "ولایت‌فقیه نوشتنی نیست، فهمیدنی است. " 

بعد که از ایشان می‌پرسند: آقا چرا ایشان را تأیید نکردید، مگر شخص دیگری هم می‌تواند؟ می‌فرمایند: نظر ما سیدعلی خامنه‌ای است. آقای بهاءالدینی فرموده است: "البته هیچ کس حاج‌آقا روح‌الله نمی‌شود، ولی آقا سیدعلی خامنه‌ای حقیقت ولایت‌فقیه هستند و رهبر. از همه به امام نزدیک‌تر است. کسی که ما به او امیدواریم، آقای خامنه‌ای است. شما از ما قبول نمی‌کنید، ولی این دید ماست، نزد ما محرز است آقا سیدعلی خامنه‌ای رهبر آینده هستند. "
 
یکی از روزها که حضرت آقا تشریف برده بودند به جمکران، حدود ساعت دو شب به حضرت آیت‌الله العظمی بهاءالدینی خبر می‌دهند که آقا صبح بعد از نماز می‌خواهند تشریف بیاورند منزل شما. تیم حفاظت ساعت چهار صبح برای آماده کردن شرایط به منزل ایشان می‌روند که متوجه می‌شوند آقای بهاءالدینی، پیرمرد نود ساله جلوی در خانه ایستاده‌اند. می‌گویند: آقا چرا با این کهولت سن اینجا تشریف دارید؟ ایشان می‌فرمایند: برای دیدن رهبر بزرگ انقلاب، من از همان ساعتی که شما زنگ زدید آمده‌ام استقبال.

تضعیف شما را حرام می‌دانم
مرجع تقلید جهان تشیع، حضرت آیت‌الله العظمی گلپایگانی، برای رهبر معظم عبای ظریفی هدیه فرستادند و فرمودند: اگر دیدم کاری را شما انجام می‌دهید و خلاف مطلب اسلامی است، من تذکر می‌دهم، اگر تغییر دادید بسیار خوب، اگر تغییر ندادید من دیگر صحبت نمی‌کنم و تضعیف شما را حرام می‌دانم. عمده عظمت شماست. شما رهبر مسلمین هستید و نمی‌خواهم صحبتی کنم در یک فرعی که شما را تضعیف کرده‌ام.(6)(به نقل از حجت‌الاسلام راشد یزدی) 

امید آینده اسلام
مرحوم آیت‌الله طالقانی تصریح می‌فرمودند: آقای خامنه‌ای امید آینده اسلام است. آیت‌الله العظمی میلانی در سنین جوانی ایشان را مجتهد خطاب می‌کند. 

رهبری تالی تلو معصوم(ع)
علامه گران‌قدر آیت‌الله مصباح یزدی می‌فرمایند: اگر امثال بنده شبانه‌روز تسبیح به دست بگیریم و فقط خدا را شکر کنیم که خدا چنین رهبری را به ما داده، والله معتقدم که از عهده شکر این نعمت برنمی‌آییم. رهبر عزیز ما تالی تلو معصوم(ع) است. 

مثل رهبر عظیم‌الشأن
شهید محراب، عارف عامل، آیت‌الله دستغیب می‌فرمایند: چیزی که بنده نسبت به این شخص بزرگ فهمیده‌ام این است که فردی است خدایی، هوا‌پرست نیست، مقام نمی‌خواهد، قدرت نمی‌خواهد به دست بگیرد، امتحان خویش را پیش از پیروزی و بعد از پیروزی داده است. در هر پستی که بوده، امتحان خودش را داده است. کسی که امام جمعه تهران باشد، آن وقت در جبهه برود، در سنگرها از اسلام دفاع کند، این مرد بزرگ، مقامی برای خودش قائل نیست، به عینه مثل رهبر عظیم‌الشأن. امام فرموده: به من خدمتگزار بگویید بهتر است از اینکه رهبر بگویید. آقای علی خامنه‌ای هم این‌جوری است، مقام نمی‌خواهد، مقام روی او اثر نمی‌گذارد. 

گوش‌شان به دهان حضرت حجت(عج) است
علامه عظیم‌الشأن حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی، جلوی حضرت آقا دو زانو نشسته و ایشان را مولا خطاب می‌کنند. حضرت آقا ناراحت شده و به علامه می‌فرمایند این کار را نکنید. علامه حسن‌زاده می‌فرمایند: اگر یک مکروه از شما سراغ داشتم این کار را نمی‌کردم. 

ایشان در جای دیگر فرموده‌اند: گوش‌تان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجت‌بن‌الحسن(عج) است. این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا می‌کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت‌الله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: حسن‌زاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج). راهی که حسن‌زاده در پیش دارد، خاک آن توتیای چشم طباطبایی. 

جناب علامه حسن‌زاده در مقدمه یکی از کتاب‌های خود خطاب به حضرت آقا می‌نویسد: با سلام و تحیت خالصانه و ارائه ارادت بی پیرایه و درود نوید جاوید به حضور آن قائد ولی وفی و رائد سائس حفی، مصداق بارز "نرفع درجات من نشاء " تقدیم می‌گردد و عرض می‌شود "یا ایها العزیز جئنا ببضاعه مزجاه " دادار عالم و آدم، همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد. 

(التمسک بذیل الولایه، حسن حسن‌زاده آملی) 

آیت‌الله حسن‌زاده آملی می‌فرمایند: رهبر عظیم‌الشأن‌تان را دوست بدارید، عالمی،‌ رهبری، موحدی، سیاسی، دینداری، انسانی، ربانی، پاک منزه، کسی که دنیا شکارش نکرده، قدر این نعمت عظما را که خدا به شما عطا فرموده، قدر این رهبر ولی وفی الهی را بدانید، مبادا این جمعیت ما را، مبادا این کشور ما را، مبادا این کشور علوی را، این نعمت ولایت را از دست شما بگیرند. خدایا به حق پیامبر و آل پیامبر سایه این بزرگ‌مرد، این رهبر اصیل اسلامی حضرت آیت‌الله معظم خامنه‌ای عزیز را مستدام بدار. 

روح بزرگ ایثارگر
در قسمتی از پیام شهید رجایی به حضرت آقا، چنین آمده است: به قطع و یقین می‌دانم که روح بزرگ ایثارگر آن برادر مجاهد، شهادت در راه اسلام و انقلاب اسلامی را فیضی عظیم و الهی می‌داند و در راه بندگی خدا و خدمت به اسلام و امام و امت شهیدپرور از بذل جان خویش دریغ نداشته و ندارد. 

شهید صدوقی: محضر مبارک آیت‌الله العظمی آقای خامنه‌ای...
در سال 56 به اتفاق آقای صدوقی و تعدادی از آقایان دیگر، تصمیم گرفتیم برویم به افرادی که در تبعید هستند، سری بزنیم. چون مقام معظم رهبری به ایرانشهر تبعید شده بودند، خدمت ایشان رسیدیم. به امامت آقای صدوقی نماز مغرب و عشا را خواندیم. من شنیده بودم که در سمت ایرانشهر، کفش‌های خوبی تولید می‌شود، لذا تصمیم گرفتم به بازار بروم و یک جفت کفش بخرم. کارم یک الی دو ساعت طول کشید. به خانه آقای خامنه‌ای تلفن زدم که دیگر آقای صدوقی و آقای خامنه‌ای برای صرف غذا منتظر من نباشند و شام را میل کنند. وقتی برگشتم دیدم این دو بزرگوار هنوز مشغول بحث هستند.
 
من وارد که شدم، آقای صدوقی به من گفت: "ماشاءالله، ماشاءالله این آقای سید‌علی آقا خیلی مُشت‌شان پر است. " صبح روز بعد رفتیم چابهار برای زیارت آقای مکارم؛ در این فاصله، اسم آقای خامنه‌ای از دهان آقای صدوقی نیفتاد؛ از بس مجذوب ایشان شده بود. 

بعد از زیارت آقای مکارم، گفتم کنار دریا برویم تا مدتی استراحت کنیم. ایشان گفت من می‌خواهم برگردم پیش آقای خامنه‌ای و بعد حدود دو ساعتی با هم بحث کردند. از لحاظ علمی آقای خامنه‌ای، مورد تأیید صددرصد آقای صدوقی بود. 

در زمان انقلاب، بین حزب جمهوری اسلامی و امام جمعه بندرعباس اختلافی در گرفت. آقای صدوقی به من گفتند تا درباره اختلاف آن‌ها، گزارشی بیاورم. بعد از تهیه و دادن گزارش آن به آقای صدوقی، ایشان پرسیدند: کی به تهران می‌روی؟ گفتم فردا. ایشان پاکتی را به من دادند. پشت پاکت نوشته بود: "تقدیم به محضر مبارک آیت‌الله‌ العظمی آقای خامنه‌ای " پسر آقای صدوقی اعتراض کردند که آیا ایشان به مقام آیت‌اللهی رسیده‌اند؟ آقای صدوقی از بالای عینک به پسرش نگاه کرد و گفت: "بله که آیت‌الله‌ هستند. "(حجت‌الاسلام راشد یزدی) 

سیدنا علی
در نامه‌ای که شهید آیت‌الله مصطفی خمینی برای یکی از آشنایان نوشته بودند، آمده است: آقایان خامنه‌ای را خصوصاً سیدنا علی را سلام برسانید. شهید محراب آیت‌الله العظمی صدوقی قبل از انقلاب به آقای خامنه‌ای می‌گفتند: آیت‌الله. 

اللهم اید آیت‌الله العظمی خامنه‌ای
شهید سپهبد علی صیاد شیرازی در قنوت دعاهای مختلف می‌خواند؛ ولی در پایان قنوت دعای "اللهم اید آیت‌الله العظمی خامنه‌ای. اللهم حفظه و وفقه و ثبته " را همیشه قرائت می‌کرد. 

سر ما و فرمان شما
سید شهیدان اهل قلم، شهید سیدمرتضی آوینی می‌نویسد: بسیارند کسانی که می‌دانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق، از همان ثواب در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت(عج) و نه تنها آماده، که مشتاق بذل جان هستند. سر ما و فرمان شما. 

شهید آوینی بعد از رحلت امام خمینی، خطاب به حضرت آقا می‌نویسد: عزیز ما، ‌ای وصی امام عشق، آنان که معنای ولایت را نمی‌دانند، در کار ما سخت درمانده‌اند. اما شما خوب می‌دانید که سرچشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست؟ خودتان خوب می‌دانید که چقدر شما را دوست می‌داریم و چقدر دل‌مان می‌خواست آن روز که به دیدار شما آمدیم، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم. ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما بازیافتیم. لبخند شما،‌ شفقت شما را داشت و شب انزوای ما را شکست. سر ما و قدم‌تان که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان ـ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف. 

نعمت‌های خدا را خود فراهم می‌کند
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی فرموده بودند: امام خمینی ـ ‌رحمت الله علیه ـ مظهر مهابت بود و رهبری مظهر محبت. خداوند متعال به امام نعمت‌ها را یک‌جا داد و امام هم این نعمت‌ها را برای استقرار نظام جمهوری اسلامی مصرف کردند؛ ولی نعمت‌ها به حضرت آقا را، خدا تدریجی به ایشان می‌دهند و در هر زمان متناسب با شرایط خدا نعمت‌هایی را به ایشان می‌دهد. یعنی شرایط آن نعمت را خود آقا فراهم می‌کند.(به نقل از استاد پرورش) 

آقای خامنه‌ای هست
آقای هاشمی رفسنجانی نقل می‌کند: من نسبت به حضرت امام روی بازتری داشتم و مسائل را بی پرده با ایشان مطرح می‌کردم. یک روز که خصوصی خدمت معظم‌له رسیده بودم، بی‌پرده در مورد قائم مقامی رهبری و مشکلاتی که احتمالاً پیدا می‌شود، صحبت کردم. حضرت امام(ره) در آن جلسه فرمود: شما در بن بست نخواهید بود، آقای خامنه‌ای در میان شما هست؛ چرا خودتان نمی‌دانید؟! 

این جلسه مربوط به اواخر عمر حضرت امام(ره) است. در همان روزها امام برای مقام معظم رهبری، کلمه برادر را به کار می‌بردند. قطعاً این تعبیر بی‌معنا نبود. ما آن روزها از این تعبیرات، به موضوع رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای منتقل نشدیم. اما گفته‌های امام خمینی(ره) نشانگر این است که معظم‌له، آیت‌الله خامنه‌ای را شایسته این کار می‌دانستند. چنانچه به حاج احمد آقا فرموده بودند: "الحق ایشان شایستگی رهبری را دارند. " 

آیت‌الله شاهرودی: علم اعطایی خدا را دیدم
چهارشنبه شب‌ها، آقا جلسه‌ای دارند که ده تن از علما جمع می‌شوند. آقایان محمدی گیلانی، خزعلی، بهجتی، امامی‌کاشانی، مؤمن، شیخ محمد‌ یزدی، سید‌جعفر کریمی، آقای شاهرودی و آملی لاریجانی حضور دارند. 

گاهی هم ما آنجا می‌رویم. یک‌بار خیلی غوغا و سر و صدا شد. بحث پیرامون یک مسئله فقهی پیچیده بود. بعد از اتمام جلسه، آقای شاهرودی به من گفت، امشب من "العلم نور یقذف الله فی قلب من یشاء " را درک کردم. یعنی آقا مچ همه را پیچانده بود. (به نقل از حجت‌الاسلام راشد یزدی) 

هر چه ایشان گفت، گوش کنیم
در سال 69 بنده به حاج احمدآقا خمینی گفتم که شما طی یک سخنرانی اعلام کردید که "هر کس بین اطاعت از مقام معظم رهبری و امام راحل(ره) تفاوت قائل باشد، در خط آمریکاست " که ایشان با تأیید دوباره این سخن گفتند، بنده از روی اعتقاد این حرف را زده‌ام. بعد ایشان فرمودند: برخی از این افراد دور من را گرفته‌اند که بنده را در مقابل حضرت آیت‌الله خامنه‌ای قرار دهند که من متوجه شدم و توی دهن‌شان زدم. 

حاج احمدآقا در ادامه فرمود: باید به این احمق‌هایی که می‌گویند آقای خامنه‌ای نباید رهبر شود، گفت "پس چه کسی؟ " اگر نظر آن‌ها بر روی فلانی است، او که حتی توانایی اداره خانواده خود را ندارد چه برسد به یک مملکت. 

همچنین ایشان فرمودند: سه سال قبل از عزل منتظری، یعنی سال 1365، سران قوای سه‌گانه کشور در جماران جلسه داشتند که آن روز آقای منتظری نیز با امام راحل(ره) ملاقاتی داشت، آن‌ها مشغول بحث و گفت‌وگو بودند که یک‌دفعه امام خمینی برخلاف معمول بدون زدن در، با ناراحتی وارد اتاق می‌شود. 

بنا به گفته حاج‌احمدآقا، در این جلسه خود ایشان، میرحسین موسوی با منصب نخست‌وزیری، موسوی اردبیلی رئیس قوه قضاییه، هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس و آیت‌الله خامنه‌ای نیز با سمت ریاست جمهوری حضور داشتند. 

امام(ره) با ناراحتی تمام گفتند: بنده از اول گفتم منتظری به درد رهبری نمی‌خورد، مجلس خبرگان رأی بر شایستگی او داد و بنده به خاطر التزام به قانون پذیرفتم، ولی امروز به صورت صریح این سخن را تکرار می‌کنم. 

در آن وضعیت سکوت عمیقی در جلسه حاکم شد که آیت‌الله خامنه‌ای با طرح این سئوال که پس چه کسی عهده‌دار رهبری شود؟ سکوت را شکستند که در همین لحظه امام بدون کوچک‌ترین مکثی انگشت اشاره را به سوی حضرت خامنه‌ای گرفتند و گفتند: "خود شما، مگر شما از دیگران چه کم دارید؟ " 

وی گفت: سکوت بیشتر شد تا حدی که نفس‌ها به شماره افتاد. خود مقام معظم رهبری خطاب به امام گفتند: "این مسئله که شما می‌فرمایید موضوع جدیدی است، بنده می‌خواستم شما به اعضای این جلسه حکم ولایی کنید که ما حق دم زدن از این جلسه را نداریم تا زمانی که خود شما حکم بفرمایید. " امام نیز این حکم را کردند. (به نقل از آیت‌الله خزعلی) 

حاج احمد آقا می‌فرمایند: باید در کنار نظام‌مان پشت سر رهبری قرار بگیریم. رهبر ما شاگرد امام است. رهبر ما از چهره‌های شناخته شده انقلاب که سالیان سال در زندان‌های سفاک پهلوی به سر برده... هیچ کس حق شکستن حریم رهبری را ندارد. حرمت رهبری نظام اسلامی، از اصول خدشه‌ناپذیر انقلاب اسلامی ماست. همه باید به دستور رهبری عمل کنند... ما امروز موظف هستیم پشت سر مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای حرکت کنیم. هر چه ایشان گفت، گوش کنیم. 

اگر روزی حرکت ما با حرکت ولی نخواند، بدانید که نقص از ماست... قاطع‌تر پشت رهبری باشیم و نگذاریم رهبرمان احساس تنهایی کنند. همان‌طور که نگذاشتید امام احساس تنهایی کند. اطاعت از خامنه‌ای، اطاعت از امام است. هر کس منکر این معنا شود، مطمئن باشید در خط امام نیست و هر کس بگوید که اطاعت از امام غیر از اطاعت از آیت‌الله خامنه‌ای است، در خط آمریکاست. 

من بعد از رحلت امام، با خدا و امام عهد کرده‌ام که کوچک‌ترین قدمی را علیه رهبری و بر خلاف رهبری و حتی بر خلاف میل رهبری بر ندارم. و اگر شما مردم هم چنین پیمانی را تجدید کنید، مطمئن باشید که ما در تمام زمینه‌ها بر آمریکا پیروز می‌شویم... به حسن و برادرانش این توصیه را می‌نمایم که همیشه سعی کنند در خط رهبری حرکت کنند و از آن منحرف نشوند که خیر دنیا و آخرت در آن است و بدانند که ایشان موفقیت اسلام و نظام کشور را می‌خواهند. هرگز گرفتار تحلیل‌های گوناگون نشوند که دشمن در کمین است. 

مرحوم حاج احمد آقای خمینی می‌فرمودند: بر خود واجب می‌دانم شهادت دهم زندگی داخلی آیت‌الله خامنه‌ای، نه از باب اینکه رهبر عزیز انقلاب ما به این حرف‌ها نیاز داشته باشند، بلکه وظیفه خود می‌دانم تا این مهم را به مردم مسلمان و انقلاب ایران بگویم. من از داخل منزل ایشان مطلع هستم، مقام معظم رهبری در خانه، بیش از یک نوع غذا بر سر سفره ندارند. خانواده معظم‌له روی موکت زندگی می‌کنند. روزی به منزل ایشان رفتم، یک فرش مندرس آنجا بود، من از زبری فرش به موکت پناه بردم. 

در ملاقاتی که مقام معظم رهبری با حاج احمدآقای خمینی داشته‌اند، ایشان می‌فرماید: حضرت امام بارها از جناب‌عالی به‌عنوان مجتهدی مسلم و بهترین فرد برای رهبری نام بردند. 

استعداد مرجعیت
حاج آقای میردامادی، دایی حضرت آقا، نقل می‌کنند: مرحوم آقا سیدهاشم میردامادی، پدربزرگ مادری آقا و مرحوم آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای پدر ایشان عنایت خاصی به حضرت آقا داشته‌اند و بارها می‌فرمودند: علی آقا آینده خوبی دارد. آیت‌الله حاج شیخ مرتضی حائری به آقای خامنه‌ای فرموده بود: آقای آقا سیدعلی‌آقا من با این استعدادی که در شما می‌بینم، شما یا یک مرجع تقلید می‌شوید یا حداقل عالم برجسته خطه خراسان. 

کسى را به لحاظ بى‌رغبتى به مقام و منصب دنیا، هم‌پاى آقا ندیده‌ام
مرحوم بهلول می‌گوید: من در طول مدت عمرم، امرا و صاحب منصبان زیادى را دیده‌ام؛ اما کسى را به لحاظ بى‌رغبتى به مقام و منصب دنیا، هم پاى "آقا " ]آیت الله خامنه‌ای [ ندیده‌ام. انسان وقتى زندگى روزمره او را از نزدیک مى‌بیند، حس مى‌کند که ذره‌اى میل به دنیا در او وجود ندارد. 

واقعاً در این مقطع، من هیچ کس را در تقوا و اعراض از مال و مقام دنیا، مثل او نمى شناسم. آخرین بارى که در خدمت وى بودم، به من گفت: آقاى بهلول! خاطرتان هست که قبل از انقلاب، یک شب در مسجد طرقبه منبر بودید؛ پس از اتمام مجلس، وقتى خواستید از مسجد بیرون بیایید، چون تاریک بود، من آمدم دستتان را بگیرم و کمکتان کنم؛ اما دستتان را کشیدید و گفتید: من چشمانم خوب مى‌بیند؛ تا جایى که هنوز زیر نور ماه، خاطره مى‌نویسم؛ حالا چطور؟ حالا هم بینایى تان در همان حد هست؟
 
من گفتم: آقا! حالا زیر نور خورشید هم دیگر نمى توانم بنویسم. بعد آقا گفت: اخیراً کمتر به ما سر مى زنید. گفتم: آقا! شما متعلق به همه مردم ایران هستید؛ من اگر وقت شما را بگیرم، مثل این است که وقت همه ایرانى ها را گرفته‌ام. 

مرحبا به سیدحسن
قبل از انقلاب، وقتی حضرت آقا جوان بودند، همراه شهید هاشمی‌نژاد سفری به رشت داشتند، در زمان حضورشان در رشت درباره اینکه آیا شخص عالم و عارفی هست که برای کسب فیض به دیدار ایشان بروند از مردم می‌پرسند. نشانی شخصی به نام آقا سیدصفی را به آقا می‌دهند که گویا دارای کراماتی بودند. حضرت آقا به همراه شهید هاشمی‌نژاد، قصد دیدار آقا سیدصفی را می‌کنند و به منزل ایشان می‌روند. آقا سیدصفی در حالی که عده‌ای شیخ و مرید دور ایشان حلقه زده بودند، هنگامی که چشمشان به حضرت آقا می‌افتد، بلند می‌شوند و با حالت استقبال به طرف آقا می‌آیند و آقا را این‌گونه خطاب می‌کنند که: مرحبا به سیدحسن، این در حالی بوده که طرفین همدیگر را نمی‌شناخته و ندیده بودند.
 
آقا می‌فرمایند من سید حسینی هستم نه حسنی، آقا سیدصفی اشاره می‌کنند که مادر شما سیدحسنی هستند و شما از طرف مادر حسنی هستید. سپس با حضرت آقا مشغول صحبت می‌شوند و اشاره می‌کنند که شما در آینده مقامی پیدا می‌کنید که امور این مملکت تحت امر شماست، حضرت آقا هم می‌پرسند: شما از آینده من گفتید، آینده خودتان را هم دیده‌اید؟ آقا سیدصفی با تأمل و درنگ می‌گوید: من و همسرم یک سال بیشتر زنده نیستیم... 

یک‌سال دیگر که حضرت آقا در طرقبه مشهد بودند، ماجرای تصادف خونینی را در روزنامه می‌خوانند که نام آقاسیدصفی نیز در بین کشته‌گان بوده است.(به نقل از حجت‌‌الاسلام و المسلمین کاظم صدیقی) 

رهبر، خود شما
مرحوم حاج احمد آقای خمینی تعریف کرده‌اند: در سال 65، جلسات هفتگی سران قوا در دفاتر یکی از آن‌ها یا در جماران، البته بدون حضور امام برگزار می‌شد. در یک جلسه‌ای که در جماران تشکیل شده بود، من، آیت‌الله خامنه‌ای، آقای موسوی‌اردبیلی، آقای میرحسین موسوی، آقای هاشمی رفسنجانی حضور داشتیم. از قرار اتفاق، در همان روز آقای منتظری نیز با امام جلسه داشتند. در آن سال، هر وقت امام با آقای منتظری ملاقات می‌کرد، بعد از جلسه برافروخته و عصبانی بودند، به‌طوری که در چهره‌شان مشخص و نمایان بود.
 
در وسط جلسه بودیم که ناگهان امام بدون در زدن، یک‌دفعه با حال عصبانیت شدید و برافروختگی وارد اتاق شدند و رو به ما فرمودند: "من از اول با قائم‌مقامی آقای منتظری مخالف بودم، ایشان به درد رهبری بعد از من نمی‌خورد. " جلسه امام که تمام شد، همه سران قوا و من، در یک سکوت سنگینی فرو رفتیم و همه متحیر از این جملات بودیم؛ چون سابقه نداشت و حضور غیر منتظره امام هم نشان از اهمیت موضوع بود. بعد از مدتی سکوت، آقای خامنه‌ای شروع به صحبت کردند که: آقای منتظری شاگرد شما بودند و در زمان شاه، مبارزات داشتند و زندان طولانی‌مدت رفتند و... و از آقای منتظری تعریف کردند و در آخر هم آقای خامنه‌ای گفتند که خُب اگر ایشان نباشد چه کسی باشد: امام بلافاصله و با اشاره به حضرت آقا فرمودند: خود شما.(به نقل از آقای حبیبی دبیر کل مؤتلفه) 

امام خمینی بعد از حادثه انفجار مسجد ابوذر در سال 60 که قبل از ریاست جمهوری حضرت آقا، اتفاق افتاد، فرمودند: "خداوند ذخیره انقلاب را حفظ کرد. " علی‌محمد بشارتی نقل می‌کند: در تابستان سال 58 هنگامی که مسئول اطلاعات سپاه بودم، گزارشی داشتیم که آقای شریعتمداری در مشهد گفته بود: "من بالاخره علیه امام اعلام جنگ می‌کنم. " خدمت امام رسیدیم و ضمن ارائه گزارشی، خبر مذکور را هم گفتند. ایشان سرش پایین بود و گوش می‌داد. این جمله را که گفتم، سربلند کرد و فرمود: "این‌ها چه می‌گویند؟! پیروزی ما را خدا تضمین کرده است. ما موفق می‌شویم، در اینجا حکومت اسلامی تشکیل می‌دهیم و پرچم را به صاحب پرچم می‌سپاریم. " پرسیدم: خودتان؟ امام سکوت کردند و جواب ندادند. 

حضرت امام می‌فرمایند: یک نفر را مثل آقای خامنه‌ای پیدا بکنید که متعهد به اسلام باشد و خدمتگذار، و بنای قلبی‌اش بر این باشد که به این ملت خدمت کند، پیدا نمی‌کنید، ایشان را من سال‌های طولانی می‌شناسم. 

حضرت امام خمینی در پیامی به مناسبت ترور آیت‌الله خامنه‌ای نوشتند: اکنون دشمنان انقلاب، با سوءقصد به شما که از سلاله رسول اکرم(ص) و خاندان حسین بن علی(ع) هستید... عواطف میلیون‌ها انسان متعهد را در سراسر کشور، بلکه جهان، جریحه‌دار نمودند... من به شما خامنه‌ای عزیز تبریک می‌گویم که در جبهه‌های نبرد با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالی، سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم. 

پوتین: مسیح را در ایران دیدم
چند سال پیش پوتین، رئیس‌جمهور وقت روسیه، برای نخستین بار در طول سی سال انقلاب به ایران سفر کرد.
 
پوتین، شخصیتی بسیار چارچوب‌مند و منضبط بر اصول دیپلماسی است، اما با این حال چندبار پرسیده بود که دیدار با رهبر جمهوری اسلامی آیا انجام می‌شود یا نه. دیدار انجام شد. در این دیدار رهبری به نکاتی از تاریخ شوروی و قبل از آن اشاره می‌کنند که برای رئیس‌جمهور وقت روسیه جدید بوده است، پس از دیدار مسئولین دستگاه دیپلماسی می‌گفتند رفتار وی تغییر کرده بود و شخصاً و نه از طریق وزیر خارجة خود، به وزیر خارجه وقت کشورمان گفته بود که شما حتماً سفری به روسیه داشته باشید تا با هم گفت‌وگو کنیم. 

در برگشت به کشور روسیه، خبرنگاری از وی درباره نظرش راجع به رهبری ایران می‌پرسد و وی در پاسخ می‌گوید: "من مسیح را ندیده‌ام، اما تعاریف او را در انجیل شنیده و خوانده‌ام، من مسیح را در رهبری ایران دیدم ". (به نقل از حجت‌الاسلام مروی)

کوفی عنان: با دیدنش همه را فراموش کردم
کوفی‌عنان، دبیر کل سازمان ملل متحد بود. هنگام خروج از تهران و در پاویون فرودگاه گفته است: 

در دوران نوجوانی که بوده‌ام در مورد شخصیت‌های کاریزما مطاله می‌کردم و همیشه این سئوال برای من مطرح بود که اگر زمانی من روبه‌روی یک شخصیت کاریزما قرار گیرم چه عکس‌العملی خواهم داشت. وی افزود: کسانی که مرا به سازمان ملل آوردند، شخصیت‌های برجستة دنیا بودند و من به آن‌ها علاقه‌مند بودم و هر کدام مثل ژاک شیراک، برای من امتیازاتی داشتند. من به شدت تحت تأثیر ژاک شیراک بودم. طوری‌که وقتی ایشان صحبت می‌کرد بدون مکث حرف‌هایی صریح می‌زد. "گورباچف " و "هلموت کهل " هم همین‌طور بودند. این‌ها کسانی بودند که نیاز به مکث نداشتند. من این‌ها را دوست داشتم. 

در ملاقات با (حضرت آیت‌الله العظمی) خامنه‌ای احساس کردم که کسی را مثل او ندیده‌ام. شخصیت معنوی ایشان چنان مرا گرفت که از خود پرسیدم چرا شخصیتی مثل من دبیر کل سازمان ملل باشد و از معنویات چیزی نداشته باشد! با دیدن آقای خامنه‌ای هم آن شخصیت‌هایی که مرا جلب کرده بودند فراموش کردم و تحت تأثیر شخصیت معنوی ایشان قرار گرفتم. من شخصیت‌های معنوی در دنیا زیاد دیده بودم، ولی از هیچ‌یک، از مسائل سیاسی اطلاع نداشتند. با دیدن آقای خامنه‌ای در من اوج قداست، آن شخصیت‌های سیاسی از ذهن من پاک شد. من تعجب می‌کنم ایران با چنین شخصیتی چرا در بعضی جا‌ها می‌لنگد. بعید می‌دانم از سازمان ملل هم بروم شخصیت ایشان از ذهن من پاک شود. 

دکوئیار: شخصیتی به هوشمندی او ندیدم
خاویر پرز دکوئیار دبیرکل سازمان ملل در بحبوحه جنگ تحمیلی به ایران آمد، دیداری هم با رئیس‌جمهور (آقای خامنه‌ای) داشت. 

دکوئیار پس از آن دیدار پرسیده بود: رئیس‌جمهور شما از کدام دانشگاه علوم سیاسی فارغ التحصیل شده است. دکوئیار افزوده بود من مدرک دکترای علوم سیاسی دارم و 30سال است کار سیاسی می‌کنم و چند سال است دبیرکل سازمان ملل هستم، در این مدت شخصیت‌های سیاسی و رئیس‌جمهورهای بسیاری را دیده‌ام اما تاکنون شخصیتی به سیاستمداری و هوشمندی او ندیده‌ام. 

بنی‌صدر: اگر امام بود، صدها بار به او احسنت می‌گفت
ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس‌جمهور ایران بود که به حکم مجلس شورای اسلامی و تائید امام خمینی، به دلیل خیانت‌های مکررش، از مقام خود عزل شد، در گفت‌وگو با آبزرور گفت: 

اگر ایشان [امام خمینی(ره)] زنده بود، صدها بار به آقای خامنه‌ای احسنت می‌گفت. دلیل این تحسین این است که آقای خامنه‌ای به خوبی توانسته نظامی که آقای خمینی ایجاد کرد را حفظ کند. 

بنی‌صدر در حالی این اعتراف را انجام داده که پیش از آن نیز وابستگان آمریکا و رژیم صهیونیستی به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم بارها تأکید کرده‌اند که مدیریت آیت‌الله خامنه‌ای موجب شکست طرح‌های آنان شده است. 

                                                                                                    «برگرفته از سایت فرارو»

ما معتقدان سرسخت ولایت فقیه هستیم

 
ما معتقدان سرسخت ولایت فقیه و امامت قاطع رهبر عالی قدرمان هستیم. اصل ولایت فقیه در اسلام تعارف نیست، یک اصل بنیادی نظام اسلامی است.

((ما قبلا ماشین ضد گلوله نداشتیم تا اینکه مسئله ی ترور آیت الله مطهری پیش آمد و مردم خواستند تا جان مقامات انقلاب حفظ شود و امام تاکید فرمودند.در فرهنگ ما واژه ی شهادت وجود دارد.ای مردم،به خدا سوگند بهشتی و امثال بهشتی همیشه آماده ی شهادت هستند.منافقین و دروغ پردازان صورت دادند و در این صورت آمده است 30 میلیون دلار کمک به شیعیان جنوب لبنان و صد میلیون دلار هم شورای انقلاب تصویب کرده برای مستضعفین و جنبش های رهایی بخش جهان،ولی هنوز مبلغ ناچیزی از آن بیرون نرفته.ناپاکان می گویند که این پولها را می فرستند که به حسابشان درخارج ریخته شود.بیچاره،زنده ماندن ما در این خاک است و روز شهادت هم در همین خاک.برادر و خواهر روشن باش؛هرقدر از پرهیزکاری و ویژگیهای اسلامی محمد(صل الله علیه و آله) دور شوی، از خط امام منحرف شده ای.

فقیه یعنی مجتهد زحمت کشیده که ده ها سال درس خوانده و زحمت کشیده و شجاع و با تقوا و آگاه به زمان که بتواند فتوا دهد.آنهایی که ولایت فقیه را قبول ندارند در هر مقامی که باشند سرنگون خواهند شد.می گویند خودمان سرمان می شود و هرچه اینها می گویند به آنها احترام می گذاریم،ولی رهبری آنان را قبول نداریم.
ما معتقدان سرسخت به ولایت فقیه و امامت قاطع رهبر عالی قدرمان هستیم. اصل ولایت فقیه در اسلام تعارف نیست، یک اصل بنیادی نظام اسلامی است.

برای من مسلمان،آمریکای سرمایه دار،استعمارگر و ستمگر و جهانخوار همان قدر بد و کثیف است که شوروی متجاوز خائن و اشغالگر افغانستان.سیاست ما جنگ با ستمگر است؛در خط امام بودن، با آمریکا جنگیدن و با شوروی لاس زدن نیست.قرار ما اینست که خود بکاریم،خود بخوریم و در زمین خود بنشینیم و باج به شوروی و آمریکا و هیچ ابرقدرت دیگری ندهیم.

برادران مسلمان!می دانیم به دنبال هر انقلاب،مشکلات فراوان وجود دارد، ولی به امید خدا و به امید رهنمود های رهبر،ما مردم مسلمان ایران تصمیم قاطع اتخاذ کرده ایم که استقلال پر عظمت خود را به هیچ قیمت و به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی از دست ندهیم و اگر کارمان به جایی رسید که موقتاَ با دوک نخ بریسیم و با سوزن بدوزیم و با الاغ و اسب به اینجا و آنجا سفرکنیم،باید مقاومت کنیم،باید مقاومت کنیم؛این است مکتب خونین تشیع.برای همه ی ملت مسلمان راه کشاورزی و صنعت را باید باز کنیم؛ما دست نیاز به طرف غرب و شرق دراز نمی کنیم.)) 1

1-سخنرانی ها و مصاحبه های آیت الله شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی،سرابندی،ج1،صص622-624


((هر انسان متعهدی باید تکلیف اجتماعی را بر طبق گفته رهبر عملی کند ولی در مسایل انفرادی می تواند در اختیار مراجع دیگر باشد))1جاودانه تاریخ ج 3 ص47.

((اگر رهبری نباشد باید فقط از مراجع در حد تقلید بهره گرفت))2-همان صص2-71

((مسئله اجتماعی آن مسئله ای است که این طرف و آن طرفش در زندگی ونظم اجتماعی اثر بگذارد و مسئله انفرادی آن است که این طرف و آن طرفش در نظام اجتماعی نقشی نداشته باشد))3-همان ص 44

((در مسایل فردی این قدر سنگ مرکزیت در افتا را به سینه نزنیم و سخت نگیریم و هر کسی از هر کسی می خواهد تقلید کند ولی در مسایل اجتماعی آنجا که وظیفه شما را درباره ی کوچکترین مسئله اجتماعی بیان می کند، این فتوا صرفاً حق رهبر است))4-همان ج 8ص 83

((شما در مسایل فردی آزادید و می توانید از هر مجتهد عادل برجسته که به نظر شما بهترین مجتهد است تقلید کنید...اما در مسایل اجتماعی فقط یک مقام در جامعه حق اظهار نظر دارد و جامعه باید یک مقام و مرجع و ملجأ را به رسمیت بشناسد... فتوای منتخب رهبر در مسایل اجتماعی ارججیت دارد))5-همان ج 3 ص 78

((یک رهبر داریم،رهبر در فتوا،به آن می گویی مرجع،یک رهبر داریم در مسایل اجتماعی به او می گوییم رهبر،امام،پیشوا))6-همان ص69

((مرجع هم رهبر است اما رهبر در فتوا،رهبر در یک زمینه خاص.بنابراین اگر منظور از این رهبری،رهبری اجتماعی است می گویم دو تا.و اگر مطلق رهبری است به اصطلاح می گوید نسبت عام وخاص است.))7-همان

((یک وقت است که مرحوم میرزای شیرازی می آیند در مسئله رساله عملیشان می نویسد سیگار کشیدن از نظر دینی حرام است...ولی یک وقت است می آیند می گویند در این شرایط سیاسی،امروز استفاده از تنباکو و استفاده از توتون حرام است این دوتا با هم فرق دارد.آن اولی فتواست،این دومی حکم است.))8-بهشتی،بهداشت و تنظیم خانواده،ص 85

((اگر فتوای مجتهد مورد نظر ما با رهبر در مسایل اجتماعی متفاوت بودباید به نظر رهبری عمل کنید؛حتی خود آن مرجع هم باید تابع این رهبر باشد.))9-جاودانه تاریخ ج 8 ص 74

((مگر در یک جامعه به هر صاحب نظری می شود حق داد خود او و مقلدین او درباره مسایل اجتماعی آن طور تصمیم بگیرند که آنها تشخیص می دهند؟مگر هرج و مرج غیر این است؟کیست که بتواند بگوید اسلام یا تشیع آیین هرج و مرج است؟))10-همان

((حتی اگر نظر دیگران در مسایل اجتماعی از ارزش علمی بالایی هم بر خوردار باشد در صورت ارائه ی حکم از سوی رهبری،نظر آنان فاقد ارزش اجتماعی است.))11 همان ج 3 ص ج 75

((اگر آن مراجعی که در مسایل فردی مقلدینی دارند،فتوایشان در مسایل اجتماعی با آن رهبر مخالفت داشته باشد،شما حق ندارید از فتوای آنها پیروی کنید،باید از فتوای همین رهبری پیروی کردواگر از مرجعی پرسیده شود چرا در این مسئله اجتماعی همگامی نکردید و او بگوید:نظر بنده این است،آن سخن مورد قبول نیست.شما می توانید بگویید فلان کس حق ندارد رهبر باشد و آزاد است هستید درباره رهبر و صلاحیت آن نظر بدهید.ولی اگر کسی را به رهبری شناختید،دیگر حق ندارید بگویید نظر فقاهتی من جور دیگر است.))12-فرج الله هدایت نیا گنجی،اندیشه های حقوقی شهید بهشتی،ص 116

((در مسایل اجتماعی آن نظر فقاهتی متبع است که امام و رهبر آن را صحه بگذارند.نظر دیگران در مسایل اجتماعی فاقد ارزش اجرایی است؛ارزش علمی دارد ولی فاقد ارزش اجرایی است.))13-محمد بهشتی،عروه الوثقی،سال چهارم،شماره 90،ص35

((چون مصلحت جامعه و امت مقدم بر مصلحت فرد است ناچار باید به حکومت اختیاراتی داده شود که بتواند در ان موارد ضروری هر نوع دخالتی را در راه تامین مصالح عالیه دین و امت و عدالت عمومی و حفظ حقوق الهی و اجتماعی و فردی که لازم است،بکند واین همان ولایت عامه است.))14- جاودانه تاریخ ج 8 ص 75

((احکام و دستورات حکومت [اسلامی]همچون احکام خدا و قوانین واجب الاطاعه است ولی ابدیت ندارد و جعل و فسخ آنها هر دو به دست حکومت است))15-همان ص 76

منبع: کتاب اسلام و مقتضیات زمان از دیدگاه شهید آیت الله دکتر بهشتی،صدیقه قاسمی 

                                                                   «فاش نیوز»

سخنانی که امروزخیلی ها تاب پذیرش آن را ندارند

 

                                  خاطراتی خواندنی از شهید بهشتی  

                  

              انقلاب ما ،انقلاب آرمان هاست نه تسلیم به واقعیت ها
 

همه نشسته بودند پای تلویزیون. رئیس جمهور داشت سخنرانی می‌کرد. بد می‌گفت از بهشتی. هر چه دوست داشت گفت. یکی پای تلویزیون متلکی به بنی صدر پراند. بهشتی عصبانی شد، گفت: «حق ندارید این طور حرف بزنید. مسلمان است.

به گزارش حیات ، خاطراتی جذاب از سیدالشهدای انقلاب اسلامی آیت الله دکتر بهشتی برگرفته از کتاب " صد دقیقه تا بهشت " در زیر آمده است:

بنی صدر که فرار کرد، زنش را دستگیر کردند. زنگ زد که زن بنی صدر تخلفی نکرده باید زود آزادش کنید.‌ آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می‌کنم. می‌گفت: «هر یک ثانیه که در زندان باشد گناهش گردن جمهوری اسلامی است.»

بنی صدر از سفر داخلی یکراست آمد جلسه. خندید گفت: «همه شعار می‌دادند بهشتی، بهشتی، طالقانی رو تو کشتی.» بهشتی چیزی نگفت؛ نه در جلسه و نه بعد از آن. می‌گفت «حق نداریم به رئیس جمهور تعرض کنیم.»

همه را قانع کرده بود که مسئله فلسطین، مسئله اسلام است. همه از مخارجشان می‌زدند به فلسطین کمک می‌کردند. انجمن اسلامی اروپا و آمریکا شده بود پایگاه کمک به فلسطین.

چراغ قرمز اول را رد کرده بود. چراغ قرمز دوم بهشتی گفته بود «اگر از این هم بگذری دیگر نمی‌شود پشت سرت نماز خواند.»

بهش می‌گفتند انحصارطلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار. دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمی‌دهی؟ تا کی سکوت؟ می‌گفت مگر نشنیده‌اید قرآن می‌گوید «ان الله یدافع عن الذین امنوا». یعنی وظیفه من این است که ایمان بیاورم، کار خدا این است که از من دفاع کند. دعا کن من وظیفه خودم را خوب انجام بدهم. خدا کارش را خوب بلد است.

جلوی دادگستری شعار می‌دادند «مرگ بر بهشتی». بهشتی هم می‌شنید. یکی ازش پرسید «چرا امام ساکت است؟ کاش جواب این توهین‌ها را می‌داد.» بهشتی گفت: «قرار نیست در مشکلات از امام هزینه کنیم، ما سپر بلای اوییم، نه او سپر ما.»

همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره. باهنر گفت که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش. اخم باهنر رو که دید گفت: بچه‌ها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم.

مرد انگلیسی گفت «شما خیلی غیر واقع بینانه با مسائل برخورد می‌کنید. این طور جلو بروید تحریم می‌شوید.» بهشتی گفت «انقلاب ما انقلاب آرمان‌ها است نه تسلیم به واقعیت‌ها. همان نان و پنیر برایمان کافی است.»

آمدند گفتند «مناظره می‌کنیم؛ فقط هم با بهشتی.» هشت نفر بودند. آخر جلسه گفته بودند «می‌شود خواهش کنیم پخش نکنید.»

از بهشتی پرسید: روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا می‌تونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیه‌اش به علوم حوزوی باشه.

گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده‌ بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.

به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت می‌روی ساک خود را به همراهت می‌دهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.»

*** (قبل از شهادت) از دیدار امام برمی‌گشت. رفته بود توی فکر. امام خواب دیده بود عبایش سوخته، به بهشتی گفته بود مواظب خودتان باشید. می‌گفت از امام پرسیدم چرا؟ جواب داده بود: «آقای بهشتی شما عبای من هستید.» 

                                                                                   «فاش نیوز»

سخنرانی ناتمام آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد ابوذر تهران

 ششم تیرماه مصادف با روزی است که منافقان کوردل سعی در ترور حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مقام معظم رهبری داشتند ولیکن خوشبختانه این ترور نافرجام ماند.

به گزارش رجانیوز، متن کامل سخنرانی ناتمام آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد ابوذر به این شرح است:

بسم ‌اللَّه‌ الرّحمن ‌الرّحیم
امیدواریم که این دیدار با شما برادران و خواهران، یک دیدار مفید و ثمربخشى باشد و بتواند ما و شما را به هدف‌هاى اسلامیمان نزدیک کند. قبلاً لازم است عذرخواهى کنم از نیامدن هفته قبل. با این که چنین قرارى ما داشتیم، همان ‌طورى که مى‌دانید، هفته گذشته روز شنبه مجلس به کار مهمى سرگرم بود و تا ساعت یک بعد از ظهر یا یک‌ونیم جلسه ادامه داشت؛ نمى‌توانستیم ما مجلس را ترک کنیم. وقتى هم که آمدیم بیرون، وقت گذشته بود و امکان آمدن نبود. حالا ان‌شاءاللَّه این هفته با کمکى که خواهرها مى‌کنند از بالا، یعنى سکوت را در آن‌جا رعایت مى‌کنند، ما مى‌توانیم کارمان را انجام بدهیم. خواهش مى‌کنم برادرها دخالت نکنند، من وقتى از پشت بلندگو دارم با خواهرها حرف مى‌زنم، صدایم از شما بیشتر به آن‌ها مى‌رسد، شماها که شلوغ مى‌کنید خودِ این بدتر مى‌کند. خواهرهایى که بالا نشسته‌اند، خواهش مى‌کنم توجه بکنند که همهمه‌اى که در آن‌جا هست، محیط ساکت ما را از آرامش مى‌اندازد. سکوت کنید و بگذارید ما با فراغت یک ساعتى در این‌جا به پرسش و پاسخ بپردازیم.

یک مقدمه‌اى قبلاً درباره سؤال و جواب بگویم. «سؤال» چیز خوبى است. دستور شرع هم این است که انسان چیزهایى را که نمى‌داند، بپرسد. و بر کسانى که مى‌دانند، واجب است که سؤالِ سؤال‌کننده را پاسخ بدهند، مگر این که در آن پاسخ دادن مفسده‌اى مترتب بشود. در روزگار ما سؤال زیاد است و این سؤال‌ها سه نوع است؛ یک نوع سؤال‌هاى فکرى و ایدئولوژیک است راجع به اسلام، راجع به مقررات و احکام دینى. چون شعور مردم و فکر مردم پیش‌رفت کرده، براى آنها سؤال مطرح مى‌شود، مى‌خواهند از اسلام چیزهاى زیادى را بدانند.

نوع دوم سؤالات مربوط به مسائل جارى کشور یا کلاً مسائل سیاسى است. مى‌خواهند بدانند که سیاست دولت در زمینه‌هاى اقتصادى یا رفاهى یا تولیدى چیست، سخن‌گویان دولتى سرگرم کارند، نمى‌رسند همه سؤال‌هاى مردم را پاسخ بدهند. ضد انقلاب هم به شدت مشغول کار است؛ از کاهى کوهى مى‌سازد و سؤال ایجاد مى‌کند. در ذهن مردم ما -که خدا این مردم ما را یعنى همین شماها را حفظ کند و خیر بدهد و توفیق بدهد و از شما راضى باشد- این سؤال‌ها در ذهنشان مى‌نشیند؛ لذاست که سؤال مى‌کنند.

نوع سوم سؤال‌هاى مربوط به افراد است. آقا شما بابت نماز جمعه هر ماهى چهل هزار تومان مى‌گیرید؟ هر هفته‌اى، یک روایت این است، چهل هزار تومان مى‌گیرید؟ آقا آقاى فلانى تو خانه عَلَم مى‌نشیند؟ آقا آقاى فلانى شرکت تولیدى دارد؟ کارخانه‌دار است؟ آقا آقاى کلانترى وزیر راه داماد آقاى موسوى اردبیلى است؟ و از این قبیل سؤال‌ها که بنده که اصلاً دختر ندارم تا حالا، چند تا داماد براى خود من فقط پیدا شده و هر کسى که یک جایى پیدا مى‌شود، اگر دختر است مى‌گویند این دختر فلانى یا فلانى یا فلانى است، چند تا را اسم مى‌آورند. اگر مرد جوانى است مى‌گویند این داماد آنهاست، در حالى که خداى متعال نه به ما دختر داده و نه هم داماد.

این سؤالات هم زیاد است، پس سه نوع ما سؤال داریم. وظیفه شما چیه؟ وظیفه ما چیه؟ وظیفه شما دو چیز است؛ اوّل، قبل از تحقیق قضاوت نکردن و منتظر روشن شدن بودن. این یک. وقتى که درباره فلان مسأله راجع به امور سیاست اطلاع ندارید، کسى را هم پیدا نکردید دم دستتان که بیاید بایستد این‌جا و جواب بدهد، یا نامه نوشتید و جواب نگرفتید، از روى حدس و گمان قضاوت نکنید. این یک. و سؤال کنید تا روشن بشود.

دوم، وظیفه این است که اگر راجع به اشخاص، افراد یا مسائلى که ارتباط به اشخاص و افراد پیدا مى‌کند، چیزى شنیدید که باز هم براى شما محقَّق و ثابت نیست، این را دهن به دهن نگردانید. چون مى‌شود شایعه و از قول پیغمبر اکرم،‌صلى‌اللَّه‌علیه‌واله‌، نقل شده است که فرموده‌اند: «کَفَی المرءُ کِذْباً أنْ یحدثَ بِکُلّْ ما یَسْمَعُ» براى دروغ‌گو بودن یک آدم همین کافى است که هر چه مى‌شنود، نقل کند. این است دیگر. فرض بفرمائید که یک مرد سالم نجیبى کاسب سر این محل است. یک نفر مى‌آید مى‌گوید آقا خبر دارى چى شد؟ مى‌گوید، ها چى شده؟ مى‌گوید آره، جوادآقا مثلاً شکر قاچاق مى‌فروشد. خب [نامفهوم‌] شما مى‌گوئید نه بابا، او هم مى‌گوید نخیر این‌جورى است. شما مى‌گوئید نه. آخر هم باور نمى‌کنید. بعد از او که جدا شدید، مى‌رسى به رفیقت، مى‌گوئى آره فلانى آمده بود مى‌گفت جوادآقا شکر قاچاق مى‌فروشد. به دومى مى‌رسى، مى‌گوئى شنیدم جوادآقا شکر قاچاق [مى‌فروشد]. دست سوم و چهارم و پنجم که رسید، مسلّم مى‌شود که جوادآقا شکر قاچاق مى‌فروشد. یعنى شما به دست خودتان، بدون سوء نیت، بدون دشمنى با جوادآقا یک جرمى را بار گردن یک مسلمانى کردید. این هم وظیفه دوم.
شایعه را ضد انقلاب درست مى‌کند، افراد ساده‌لوح و بى‌توجه آن را این جا آن‌جا منتقل مى‌کنند. مثل بلاتشبیه مگس که میکروب را از جایى به جاى دیگرى منتقل مى‌کند. گناه آن مگس از گناه آن میکروب مختصرى کم‌تر است؛ خیلى کمتر نیست. (آقا این اگر آمپلى‌فایر است، خاموشش کنید. یک بلندگوى رو راست بگذارید صدا ندهد.) این وظیفه شماست.

اما وظیفه ما چیه؟ وظیفه ما این است که تا آن جائى که مى‌توانیم سؤال را گوش کنیم تا مطلع بشویم که چه سؤالى شما دارید. که خب ما براى این کار [...] حالا این کار را بنده کردم. هفته‌اى یک مسجد. الان مدت‌هاست که من این مسجد و آن مسجد رفت و آمد مى‌کنم. روزهاى شنبه براى برادرها و خواهرها یک ساعت صرف وقت مى‌کنم تا به سؤال‌هاى آن‌ها پاسخ داده بشود.

دیگران هم کارهایى مشابه این، کم و بیش انجام مى‌دهند. دوم این که آن‌چه در آن مفسده‌اى نیست، با کمال صداقت گفته بشود و بیان بشود. براى این که مردم بدرستى بفهمند.
خب، حالا شما ذهنتان آماده شد. سؤال شما و پاسخ من اگر براى خدا باشد، عبادت است و ما بین دو نماز یک ساعت در این‌جا اگر با این نیت باشیم، مشغول عبادتیم. پس به عنوان پاسخ دادن به یک تکلیف الهى این وظیفه را انجام مى‌دهیم و پاسخ مى‌دهیم. در ضمنى که من سؤال مى‌کنم، اگر از این سؤال‌هایى که این‌جا آمده وقت زیاد آمد، باز برادرها یا خواهرها سؤال‌هاى دیگرى بدهند تا من پاسخ بدهم.

سؤال اوّل یک سؤال فقهى‌-اجتماعى است. البته سؤالى هم هست که ممکن است میانه ما و خانم‌ها را به هم بزند. آیا زن مى‌تواند قاضى و مجتهد بشود؟ اگر نه، چرا؟ و طبق حدیث «زن ناقص‌العقل است»، آیا با آزادى زن منافات ندارد؟
اوّلاً این کسى که این سؤال را کرده، خیلى بى‌سلیقگى کرده. این حرف اوّل. توى این همه سؤال، توى این همه حرفِ لازم، یک‌هو چسبیده به این که زن مى‌تواند قاضى بشود یا نه؟ خب، حالا بفرمائید ببینم توى این خانم‌هاى تحصیل‌کرده، تحصیلات حقوق عالیه کى دارد که برود قاضى بشود؟ توأم با عدالت کامل که شرط قاضى است، کى دارد؟ یک وقت شما پنجاه تا زن تحصیل‌کرده حقوق‌دان داراى شرائط دیگرِ قاضى آن‌جا قطار دارید، ردیف کرده، بعد مى‌پرسید آقا این‌ها چرا نمى‌توانند قاضى بشوند؟ خب، این یک جاى سؤال [دارد]. بنده هم جوابش را مى‌دهم، اما وقتى چنین چیزى زمینه ندارد، موضوع ندارد، این چه سؤالى است که این‌طور این سؤال‌کننده عزیز ما بى‌سلیقگى به خرج دادند این را مطرح کردند.

اما در عین ‌حال، به قول امیرالمؤمنین «[اما بعد] فَلَکَ حَقُّ الْمَسْألَةِ» سؤال کردید، بنده باید جوابش را به‌هرحال بدهم. اگر هم وقت گرفته مى‌شود، به گردن آن برادر یا خواهرى که این سؤال را به من داده. نه آقا. زن قاضى و مجتهد نمى‌تواند بشود. هر مردى هم قاضى و مجتهد نمى‌تواند بشود. مجتهد چرا، مرجع تقلید نمى‌تواند بشود. مجتهد یعنى کسى که درس خوانده قدرت استنباط پیدا کرده، این چه مرد، چه زن اشکالى هم ندارد برود بشود، اما مرجع تقلید نمى‌تواند بشود. یعنى دیگران از او تقلید نمى‌توانند بکنند. هر مردى هم نمى‌تواند بشود. قاضى چندین شرط دارد. مرجع تقلید چندین شرط دارد. صدى هشتاد نود مردها هم این شرط‌ها را ندارند، صدى نودوپنج هم ندارند. اما اگر جائى فرض کردیم که کسانى این شرائط را داشته باشند، اما جزو خانم‌ها و زن‌ها باشند، آن وقت نمى‌شود. چرا؟ ها. نکته‌اش [نامفهوم‌] در یک کلمه کوتاه عرض مى‌کنم.

نکته این حکم الهى این است که قضاوت، یک منصبى است که احتیاج دارد به این که انسان خشک و قاطع باشد. خشک بودن و تحت تأثیر عواطف قرار نگرفتن، چیزى است که به طور معمول زن‌ها این را ندارند و این نقطه قوت زن است نه نقطه ضعف زن. این را توجه داشته باشیم. زن اگر عواطفش جوشان و احساساتش پرخروش نباشد، عیب است. کمال زن در غلبه عواطف اوست و این به دلیل این است که شغل اوّل زن تربیت فرزند است. نمى‌گوئیم شغل دیگر نداشته باشد، داشته باشد. مى‌تواند، هیچ مانعى ندارد داشته باشد. اسلام مانع نیست، اما اوّلین و اساسى‌ترین و پراهمیت‌ترین شغل زن، مادرى است. اگر رئیس جمهور هم بشود، اهمیتش به قدر اهمیت مادرى نیست. من اگر بتوانم تشریح کنم، وقت مى‌بود و مى‌گفتم که مادر بودن چقدر اهمیت دارد؛ یک مادر خوب بودن، قبول مى‌کردید که از ریاست جمهورى هم بالاتر است اهمیت و ارزشش. براى این کار عاطفه لازم است. خدا این موجود را با این عواطف خروشان آفریده تا مادرى لنگ نماند. اگر مادرى لنگ بماند، نسل انسان منقطع مى‌شود. یا انسان‌هائى که به جامعه وارد مى‌شوند، انسان‌هاى کامل و درست و حسابى و معتدلى نخواهند بود. براى این منظور خلق شده. حالا شما مى‌خواهید این موجودى که خدا براى خاطر همین موضوع او را عاطفى آفریده، بگذارید در رأس یک شغلى که بى عاطفه‌گى مى‌خواهد؟ قاطعیت و خشونت مى‌خواهد؟ خشک بودن مى‌خواهد؟ این را خداى متعال قبول ندارد. مجتهد جامع‌الشرائطى که مرجع تقلید مى‌شود نیز همین‌طور. مرجع تقلید باید تحت تأثیر هیچ احساس و عاطفه‌اى قرار نگیرد و این چیزى است که به طور متوسط و معمول در مردها بیشتر است از زن‌ها به این دلیل.

اما آنى که گفتند زن ناقص‌العقل است، این نخواستند بگویند که زن خداى نکرده قوه ادراک ندارد، هرگز. بسیارى از زنان از بسیارى از مردان سطح شعور و درکشان به مراتب بالاتر است؛ نه یک ذره دو ذره. من در تفسیر این جمله در نهج‌البلاغه یک بیانى کردم که این بعد هم منتشر شده. شاید هم شماها بعضیتان دیده باشید. دو احتمال درباره این هست که یکى از این دو احتمال را من این‌جا ذکر مى‌کنم و آن این است که نظر امیرالمؤمنین در «هن ناقصات العقول‌[ان النساء نواقص الایمان نواقص الحظوظ نواقص العقول/128نهج‌البلاغه/ خطبه 80]» به طبیعت زن نیست، بلکه به زنى است که تحت تأثیر فرهنگ ستم‌آلود تمام طول تاریخ که نسبت به زنان این فرهنگ، همیشه توأم با ظلم و ستم بوده، ناقص بار آمده. در زمان امیرالمؤمنین زن در همه جوامع بشرى، نه فقط در میان عرب‌ها، مظلوم بود. نه مى‌گذاشتند درس بخواند، نه مى‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسى تبحر پیدا کند. نه ممکن بود در میدان‌هاى...
 

انفجار بمب و مجروحیت شدید آیت‌الله خامنه‌ای، این سخنرانى را ناتمام گذاشت. 

                                                                                                       «رجانیوز»
 

به مناسبت بیست و نهمین سالگرد عروج شهید دکتر مصطفی چمران

  

             

 نیم قرن عاشقی
¤ 1311 تولد در شهر قم
¤ 1312 مهاجرت به تهران
¤ 1318 شروع تحصیل در دبستان انتصاریه
¤ 1324 ورود به دبیرستان دارالفنون
¤ 1329 ادامه تحصیل در دبیرستان البرز
¤ 1332 ورود به دانشکده فنی دانشگاه تهران، رشته الکترومکانیک
¤ 1336 اتمام تحصیلات، تدریس در دانشکده فنی دانشگاه تهران
¤ 1337 اعزام به آمریکا با استفاده از بورس تحصیلی دانشجویان ممتاز
¤ 1340 پایان دوره فوق لیسانس، آغاز دوره دکترا در دانشگاه «برکلی» رشته فیزیک پلاسما
¤ 1341 قطع بورسیه تحصیلی به علت مبارزه علیه رژیم شاه، آغاز به کار دستیاری تحقیقات در دانشگاه برکلی
¤ 1342 اخذ مدرک دکترا
¤ 1343 آغاز به کار در مؤسسه تحقیقاتی «بل»
¤ 1346 عزیمت به مصر و طی دوره چریکی
¤ 1348 بازگشت دوباره به آمریکا
¤ 1349 ورود به لبنان
¤ 1352 تشکیل جنبش «امل» به فرماندهی او
¤ 1357 پیروزی انقلاب و بازگشت به وطن
¤ 1358 انتصاب به عنوان وزیر دفاع
¤ 1359 انتصاب به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع، انتخاب به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، تشکیل ستاد جنگ های نامنظم
¤ 1360 عروج در دهلاویه
 

دانشمندی که چریک شد
مسعود مشتاق
یکی از سخت ترین کارهای دنیا نوشتن از مردان بزرگ است. مخصوصاً وقتی بخواهی ابر مردی چون مصطفی چمران را در 0003 واژه بگنجانی. چه بنویسی؟ چند واژه سهم شجاعت این مرد می شود؟ چند واژه برای مقام علمی اش؟ چند واژه برای مبارزاتش؟ هنرش را چه کنی؟ عرفانش چه می شود؟ و امان از عشق و سوختن شمع... گمان کن، معجزه ای شد و تمام این پرده ها در این یک مشت واژه گنجید. آیا مصطفی همین بود؟ سوال ها در برابر چشمانت رژه می روند، جواب ها هم. سوال های بی جواب و جواب هایی که روحت را آرام نمی کنند و خود سوال می شوند.
سرگردان و پریشان راهی می شوم. در شلوغی خیابان 51 خرداد- نرسیده به چهار راه سیروس- گذری قدیمی است، گذر سرپولک. شاید جواب برخی سوال ها در خانه پلاک هفت گذر سرپولک باشد، خانه پدری مصطفی که اینک بازسازی شده و برای خودش موزه ای است. عکس بزرگی از مصطفی در میان یاران رزمنده اش که بر پیشانی دیوار کاهگلی نشسته، بهترین راهنماست.
ساعتی بیشتر به غروب آفتاب نمانده و در بسته است. زنگ می زنم. دوستی جوان در را باز می کند و داخل می شوم. قرار می شود اول گشتی در خانه بزنم و سپس با آقای نجابت که مسئول موزه است، گپی داشته باشیم.
وارد حیاط می شوم. حوضی سنگی و تک درختی بلند با تنی زخمی که اگر گوش جان داشتم، حتماً از مصطفی گفتنی ها داشتند. اولین چیزی که به ذهن می رسد، آرامش عجیب خانه است. آرامشی که مانند مه تو را نیز دربرمی گیرد. انگار نه انگار که اینجا یکی از شلوغ ترین مناطق تهران است.
در ایوان روبرو، تندیسی فلزی از مصطفی است. نشسته است. به دیوار تکیه داده، پاهایش را دراز کرده و کتابی در دست دارد. جلو می روم و سرکی می کشم. کویر شریعتی را می خواند. از پله های ایوان بالا می روم و وارد اولین اتاق می شوم. اتاق دوران کودکی و تحصیل مصطفی. دیوارها پر است از مدارک تحصیلی اش. از کارنامه های دبستان که جلوی قسمت اخلاق، همیشه خوب نوشته شده تا مدرک دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی در آمریکا.
اتاق بعدی بزرگ تر و زمینه دیوارها قرمز است و عکس هایی از دوران حضور او در آمریکا، لبنان و کردستان را بر سینه دارد. برخی از نقاشی های مصطفی هم هست. تابلو عروج که مرغی را در حال پرواز به سوی خورشید از دریایی تاریک و طوفانی نشان می دهد و تابلو انفجار نور که شمعی است در تاریکی. اینجاست که می گویم جواب های مصطفی هم خودشان سوال هستند. شمع یکی از نشانه ها برای شناخت اوست. آنقدر دوستش دارد که به همسرش غاده نیز در روز ازدواج، شمع هدیه می کند! آری شمع یکی از راه های رسیدن به مصطفی است اما ما آدمهای معتاد به روزمرگی و سرخوش از برق اجناس بنجل در زیر نور لامپ های هزار واتی، از شمع چه می فهمیم؟
ساعت و جانماز و عینک مصطفی هم آنجاست و گچی که شاید روزی پای مجروح مصطفی را در آغوش داشته است. گوشه ای از دیوار قفسه ای کتاب است. دوست دارم بدانم چه کتاب هایی می خوانده است. الجزایر و مردان مجاهد، عارف و صوفی چه می گویند؟ ، نابسمانی های روشنفکران، خاطرات شارل دوگل، سیری در اندیشه سیاسی عرب، چندین شماره از ماهنامه دانشمند و...
به اتاق آخر می روم. اتاق عکس های خوزستان. روی میز، آرشیوی نه چندان قطور از مطبوعات است. مطالبی از چمران و درباره چمران. کیهان، 26 آبان 1359 مقاله ای به قلم مصطفی با این عنوان؛ جنگ: آزمایشگاه خدا... و مصاحبه ای با میزان در 29 شهریور 59 با این تیتر؛ اگر کسی بدون تخصص مسئولیت کاری را پذیرفت تقوی هم ندارد.
مجاور اتاق خوزستان هم، آشپزخانه منزل است، با تنوری کوچک، خمره ای تقریباً بزرگ، سماوری کهنه و چند آسیاب دستی.
به سراغ آقای نجابت می روم و به گفت و گو می نشینیم و از مصطفی حرف می زنیم. اینکه چرا او در حد و اندازه خودش، خصوصاً برای نسل جوان گمنام است. چرا در پاساژهای خیابان انقلاب انواع و اقسام پوسترهای چه گوآرا یافت می شود و دریغ از یک پوستر چمران. همسر آمریکایی مصطفی که با او در تظاهرات ضد شاه هم شرکت می کرده و روحیه انقلابی داشته، اینک کجاست؟ اصلاً زنده است؟ فرزندانش چه می کنند؟ چه تصوری از پدرشان دارند؟ اصلاً او را می شناسند؟
حرف هایمان بیشتر به یافتن سوالات گذشت. دیگر وقت رفتن بود. از مهمان نوازی دوستان تشکر می کنم و بیرون می آیم. گذر سرپولک هم با تمام دور و درازی اش تمام می شود و مرا با سوالات بیشتری در هیاهوی شهر غرق می کند.
گفته اند «الفضل ما شهدت به الاعداء». آنچه می خوانید مواردی از ده ها گزارش ساواک درباره مصطفی(منتشر شده از سوی مرکز اسناد تاریخی) است. او از اول هم برای تاریک پرستان خطرناک بود، چه آن روز که دانشمند بود و چه آن وقتی که چریکی خانه به دوش شد. کنار هم گذاشتن این قطعات کوچک، شاید بتواند کمک اندکی به تکمیل پاسخ معمای مصطفی باشد.
گزارش خبر
شماره: 111/315
تاریخ: 13/3/46
موضوع: استخدام دکتر چمران ساوه ای
یکی از هدف های دکتر مجتهدی (رئیس دانشگاه صنعتی آریامهر) از مسافرت به آمریکا استخدام دکتر چمران ساوه ای بود و چون نامبرده تا سال 1968 با دانشگاه قرارداد بسته و نمی تواند قبل از این تاریخ به ایران مراجعت نماید.
مشخصات ظاهری- شخصی است محجوب-مؤدب- با شخصیت- باسواد- مرموز- دیرباور- بدبین- دقیق- ضعیف الجثه و بالاخره شیک پوش
ضمناً نامه پیوست از طرف اداره مهاجرت به سرپرستی ارسال شده مبنی بر اینکه از آدرس دکتر چمران ساوه ای خبری ندارد.
نظریه: اداره مهاجرت با آنهمه عرض و طول و هزاران نفر کارمند ورزیده و صدها میلیون دلار بودجه سالیانه نتوانسته است از نامبرده خبری داشته باشد در کشوری مانند آمریکا که همه چیز حساب و کتاب و نظم دارد و اداره مهاجرت آن از کوچکترین کارهای اتباع خارجی آگاهست چطور ممکنست که آدرس شخصی را که مدت 5 تا 6 سال است در یکی از دانشگاه های معتبر آمریکا تدریس می کند معلوم نباشد.
¤¤¤
سازمان اطلاعات و امنیت کشور
به: ریاست ساواک
از: اداره کل سوم
شماره: 22672/312
تاریخ: 10/4/46
موضوع: مصطفی چمران ساوه ای فرزند حسن دارای شناسنامه شماره 42610 صادره تهران- متولد 1311- شغل استاد دانشگاه صنعتی آریامهر
نامبرده بالا پس از طی دوره مهندسی رشته برق دانشکده فنی تهران در سال 36 جهت ادامه تحصیل با گرفتن کمک هزینه تحصیلی به آمریکا عازم گردیده و طبق سوابق موجود در سال 40 به عضویت انجمن دانشجویان ایرانی مقیم شمال کالیفرنیا انتخاب و با شرکت در تظاهرات دانشجویان ناراحت فعالیت های مضره خود را شروع و در سال 41 هنگام تشریف فرمایی اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر به آمریکا به اتفاق همسر آمریکایی خود در تظاهرات بر علیه معظم له شرکت و به علاوه در طرح ریزی و تهیه مقدمات این تظاهرات سهیم و دخیل بوده است. ضمناً نامبرده از تاریخ 6 الی 11 شهریور 43 در یازدهمین کنگره دانشجویان وابسته به جبهه ملی شرکت و سخنرانی نموده و از طرفی یکی از گردانندگان فدراسیون دانشجویان ایرانی در آمریکا و از رهبران کمیته مرکزی جبهه ملی در آن کشور معرفی گردیده است.
علیهذا باتوجه به اینکه با استخدام مشارالیه در دانشگاه صنعتی آریامهر موافقت و نامبرده قریباً به کشور وارد خواهد شد خواهشمند است دستور فرمائید با استفاده از وجود منابع و سایر امکانات موجود مترصد باشند به محض ورود مشارالیه به ایران او را شناسایی و اعمال و رفتارش را دقیقاً و بطور غیرمحسوس تحت نظر قرار داده و از نتایج حاصله به موقع این اداره کل را مستحضر سازند. ضمناً یک قطعه عکس وی متعاقباً ارسال خواهد شد.
¤¤¤
گزارش خبر
به: 315
از: آمریکا
شماره: /315
تاریخ: 17/1/47
موضوع: دکتر مصطفی چمران
در دو هفته گذشته نامبرده در جواب فرهاد پرتوی (رئیس کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آمریکا) درباره ماتریالیسم دیالتیک صحبت می کرد و اظهارات ایشان جنبه علمی داشت و تمام سؤال جواب ها درباره موضوع مذکور در بالا بود این جلسه ها روزهای سه شنبه از ساعت 19 تا 22 و بعضی اوقات تا ساعت 1 نیمه شب ادامه پیدا می کند نامبرده از محصلین دانشکده فنی دانشگاه تهران می باشد بنا به گفته خود وی در جلسه ختم غلامرضا تختی در خانه ایران از موقع شلوغی و سر و صدای دانشکده فنی و کشته شدن سه نفر دانشجو با جبهه ملی و مخالفین شاهنشاه آریامهر همکاری داشته و بعدها از دانشگاه کالیفرنیا در شهر برکلی درجه دکترا دریافت کرده و فعلا مشغول کار است مشخصات نامبرده به شرح زیر است. دارای قد متوسط است و عینک ذره بینی می زند و موی سرش ریخته و طرف راست صورتش دارای خال است.
¤ ¤ ¤
گزارش خبر
به: 315
از: آمریکا
شماره: 714/315
تاریخ: 22/3/47
موضوع: جلسه روز 17/2/47 خانه ایران در برکلی
شب سه شنبه 17/2/47 از ساعت 00/8 جلسه سازمان دانشجویان ایرانی شمال کالیفرنیا در خانه ایران تشکیل گردید در این جلسه دکتر چمران درباره سیاه پوستان آمریکا و انقلاب اخیر آنها صحبت کرد. پس از مقدمه ای از چگونگی آمدن سیاه پوستان به آمریکا گفت که آنها را به عنوان برده و اسیر در ته کشتی ها می ریختند. برای کار در مزارع و کارگاه ها به آمریکا می آوردند و پس از این مقدمه تقریبا طولانی شروع کرد به خواندن قسمتی از نوشته های (یکی از رهبران مسلمانان سیاه پوست که چند سال قبل کشته شد) قسمت های اول مربوط به جریان زندگی او و اینکه پدرش به دست سفیدپوستان و دشمنان آزادی در موقعی که 6 ساله بود به قتل رسیده بود و ادامه داد که بالاخره او پس از پیوستن به مسلمانان سیاه پوست آمریکا جزو پیروان آنها شد و بعدا پس از سفری که به مکه کرد از رهبر آنها یعنی محمد عالیجا جدا شد و اظهار نمود که اسلام در حقیقت بهترین مذهب است و آنکه مسلمان واقعی است باید در احقاق حق و به دست آوردن آزادیش به انقلاب پردازند و در این راه از هیچ چیز و پیشامدی ترس و وحشت نداشته باشد و تا مادام که به هدف خود و آزادی خود نرسد مردانه مبارزه نماید سخنرانی نامبرده تا ساعت 10 ادامه داشت و در این ساعت پس از اینکه یک عده سؤال هایی در این باره از وی کردند در حدود ساعت 5/10 جلسه تمام شد.
¤ ¤ ¤
گزارش خبر
به: 315
از: آمریکا
شماره: 1160/315
تاریخ: 16/5/47
... نامبرده ]مصطفی چمران[ گفت من به آن عده از دوستان که با دیانت و مذهب مخالفت دارند توصیه می نمایم که مخالفت شما با متدینین و مذهب مثل مخالفت محمدرضا پهلوی نباشد زیرا او با اینکه سران مذهبی ایران را که با دستگاه ظالمانه او مخالف هستند و می کوشند او را سرنگون سازند به این طریق رفتار می کند و آنها را به زندان انداخته و تبعید می کند و در عوض خودش از دعای تبریک عده آخوند خائن و بی سواد برخوردار است و برای فریب ملت و گمراهی عده زیادی هر کجا که بخواهد برود در فرودگاه قبل از پروازش در گوش او دعای سفر می خوانند و در جلوی مرقد مطهر حضرت امام رضا در مقابل دوربین های تلویزیون و عکاسی خم و راست می شود و با نماز خواندن مثل گربه زاهد به عوام فریبی می پردازد پس شما اگر می خواهید با دین مخالفت کنید با این قسمت هایش مخالفت نمائید و در خاتمه سخنانش به اقدامات آیت الله خمینی و زندان و تبعید او اشاره کرد.
¤¤¤
گزارش خبر
به:315
از: آمریکا
شماره: 1236/315
تاریخ: 6/6/47
موضوع: دکتر مصطفی چمران ساوه ای
نامبرده فارغ التحصیل در رشته مهندسی الکترونیک- متاهل و دارای چهار فرزند دو پسر و دو دختر می باشد. همسر وی آمریکایی است و نام او پروانه است. دکتر چمران در لانایت زندگی می کند و یک زندگی بی نهایت ساده بدون تجمل دارد مثلا در اطاق پذیرایی وی که در حدود 10 در 14 فوت است یک نیمکت و یک قالیچه ایرانی خیلی کوچک بیش نیست این خانه متحرک در قسمتی از زمین منزل پدرزن او گذاشته شده است و بچه های وی می توانند از استخر شنای پدربزرگ شان استفاده نمایند. نامبرده دارای یک اتومبیل فولکس واگن می باشد و از افراد جبهه ملی بوده و آدمی است بی نهایت مطلع در موضوعات مختلف از نظر مذهب بسیار متدین است و عده از دوستان و دانشجویان از این نظر با او مخالفت می کنند و می گویند یک دانشمند مثل دکتر چمران حیف است که تا این اندازه پای بند دین و مذهب باشد ولی او با خونسردی عجیب که مخصوص اوست به این موضوع می نگرد و در مواقع بحث چون از اغلب آنها مطلع تر و باسوادتر است آنها را قانع می نماید حتی چندی قبل در طی یک سخنرانی با بکار بردن فرمول های ریاضی ایده طبیعیون را رد کرد و وجود خدا را ثابت نمود و او مورد احترام فرد فرد دانشجویان می باشد بی نهایت متواضع و متین است همیشه می کوشد جلوی کسی راه نرود و سعی می کند قبل از اینکه کسی به او سلام کند او سلام کرده باشد نسبت به کمونیست ها بسیار بدبین است ولی طرفدار سوسیالیست می باشد و از توده ای های ایران بسیار بد می گوید و معتقد است آنها از سیاست خارجی تبعیت می نمایند و به مراتب نشان دادند که در مواقع ضروری و دقایقی که ایران و ایرانی به آنها احتیاج داشته از کمک خودداری کرده اند و می گوید لذا آنها قابل اعتماد نمی باشند طرفدار تصوف می باشد و در گفته های خصوصی همیشه از فرمایشات حضرت علی(ع) مثال می آورد با دولت ایران و حکومت ایران مخالف است و در صحبت هایش همیشه متذکر این موضوع می گردد از دوستان نزدیک وی می توان دکتر شایگان- دکتر خسرو پارسا- دکتر مصاحب نیا- دکتر علی خوانساری را اسم برد. در سانفرانسیسکو و اطراف آن می توان حسن لباسچی- دکتر علی طباطبائیان- خسرو کلانتری- رضوی- ولی سیادت- حمید سیادت و مصطفی کمال بهزادپور را اسم برد البته با بهزادپور اخیراً بی نهایت اظهار صمیمیت می نماید و از او خواسته بود که در انتخابات کنگره دانشجویان که در شهریور ماه شروع خواهد شد شرکت نماید.
دکتر چمران طرفدار جنبش های انقلابی است بخصوص سیاه پوستان آمریکایی در عین حال که مخالف کمونیست می باشد از عقاید مارکس طرفداری می نماید و از چه گوارا همیشه به نیکی نام می برد او معتقد است انقلاب همیشه باید به وسیله ملیون صورت گیرد و انقلابی مثمر ثمر خواهد بود که ملت آنرا تشکیل بدهند نه به دولت های خارجی متکی باشد ایشان فعلا در یک مؤسسه کار می کنند.
¤¤¤
از سام
روز سه شنبه 8 ژانویه بیروت
... دکتر از وضع زندگی خود به شرح زیر برایمان توضیح داد- دکتر دارای همسری آمریکایی اهل کالیفرنیا و دارای 3 فرزند 8 و 9 و 10 ساله است و یک فرزند 3 ساله دیگر نیز داشت که در استخر غرق شده است. دکتر از دانشجویان ممتازی فارغ التحصیل دانشکده فنی دانشگاه تهران بود که شاگرد مهندس مهدی بازرگان و دوست صمیمی وی است که در دوران دانشجویی نمره 22 از وی در درس می گیرد- جزو دومین گروه دانشجویان اعزام به خارج است- در آمریکا ضمن تحصیل چاپخانه ای درست می کنند که نام آنجا میترا است که هنوز هم در کالیفرنیا موجود است بعد در ضمن تحصیل یک سلسله سخنرانی ها و مقالات باعث می شود که نام وی جزو لیست سیاه در ایران دربیاید از این نظر است که وی چنانچه می گفت اگر به ایران برود زندانی خواهد شد و حتی سفیر وقت در آمریکا به وی گوشزد کرده بود که مبادا به ایران برگردد که دستگیر و زندانی خواهد شد.
جنگ اعراب و اسرائیل تأثیر عجیبی در روحیه دکتر و همسرش گذارده بود از این نظر درست از نظر روح زندگی با آمریکا به مخالفت برمی خیزد و ضمن تماسی که آقای موسی صدر با وی می گیرد از وی دعوت می نماید که به لبنان بیاید و در محل شیعه نشین آن به فعالیت های خیرخواهانه خود ادامه دهد.
دکتر همراه همسر و فرزندانش به لبنان می آیند و خود سرپرست موسسه و همسرش مسئول بهداشت کودکان در سور می شود ولی وضع بد مالی مانع از تحصیل فرزندان وی در کالج آمریکایی بیروت می گردد و گذشته از آن وضع ناسازگار اجتماعی باعث می گردد که همسر آمریکایی وی از وی می خواهد که به آمریکا برگردند ولی ایشان قبول نمی کنند و به ناچار همسر و فرزندان وی عازم آمریکا می گردند- چند بار دکتر به هوای فرزندان خود تصمیم به بازگشت به آمریکا می کند ولی آقای صدر او را منصرف می کنند ولی هم اکنون دکتر از نظر روحی در وضع خوبی نیست.
علت مخالفت اصلی با ایران کمک ایران به اسرائیل از نظر مالی نفت و غیره است که زیاد در این مورد بحث نگردید...
¤ ¤ ¤
گزارش خبر
به: قزل آلا
شماره: 5184
از: بامداد 334
تاریخ: 14/2/52
موضوع: دکترچمبران1
دکتر مصطفی چمبران ماهیانه 1300 لیره بابت حقوق از موسی صدر دریافت می نماید و در صور بین کلیه دانش آموزان محبوبیت دارد و اصولا تیپی است که هر کس آشنا گردد مردم برای او احترام قائل می شوند.
نظریه سهراب- حسن رفتار و تحرک پرکاری و تعصب شدید مذهبی وی در صور برای وی احترام خاصی در بین اجتماع آنجا به وجود آورده است.
¤ ¤ ¤
خیلی محرمانه
به: بامداد334
از: قزل آلا
شماره:6154
تاریخ:18/8/52
موضوع: غرق شدن پسر دکتر چمران
چندی قبل پسر کوچک دکتر مصطفی چمران در آمریکا در استخر منزل پدربزرگش منظور خانم چمران افتاده و غرق میگردد. این مسئله تأثیر زیادی روی مصطفی گذاشته چون پسر کوچکش را بیش از همه بچه هایش دوست داشته است.
نظریه سهراب: صحت خبر مورد تأیید است.
¤¤¤
گزارش خبر
موضوع: دکتر مصطفی چمران
نامبرده بالا در تابستان امسال تعدادی از دانش آموزان مدرسه خود را به بعلبک برده و با اسلحه به آنها تعلیم و آموزش داده است و خودش اکثراً بین صور و بعلبک در رفت و آمد بوده است.
نظریه: رهبر عملیات: با توجه باینکه قبلاً نیز گزارشی درمورد آموزش چریکی دانش آموزان مدرسه صور واصل گردیده خبر موارد تأیید است.
¤¤¤
گزارش خبر
به: بامداد334
از: قزل آلا
شماره:265/213
تاریخ: 25/4/54
موسی صدر یک گروه مسلح زیرنظر یک دکتر فیزیک شیعه ایران بنام دکتر مصطفی چمران که تحصیلات خود را در آمریکا باتمام رسانیده و همسر آمریکائی دارد بوجود آورده است این شخص از عناصر فعال باصطلاح کنفدراسیون دانشجویان خائن ایرانی است که فعلاً در صور اقامت دارد و رئیس آموزشگاه حرفه ای سیدموسی صدر می باشد.
توضیح اداره کل دوم:
خبر فوق از عرض تیمسار ریاست ساواک گذشت مقرر فرمودند: (اداره کل سوم بررسی و تحقیق کنید دکتر مصطفی چمران در ایران بستگان و دوستانی دارد و آنها را تحت کنترل دارد یا خیر؟)
خواهشمند است دستور فرمائید در اجرای اوامر صادره اقدام لازم معمول دارند.
نخست وزیری
از: 334
درباره: مصطفی چمران
در اجرای اوامر صادره تیمسار ریاست ساواک که در ذیل گزارش اداره کل دوم پی نوشت فرموده بودند (اداره کل دوم بررسی و تحقیق کند دکتر مصطفی چمران در ایران بستگاه یا دوستانی دارد و آنها را تحت کنترل دارد یا خیر) بررسیهای لازم انجام و مراتب بعرض رسید، که تیمسار ریاست ساواک پی نوشت فرمودند:
«1- آیا مصطفی چمران از آمریکا اخراج شده است
2- بررسی کنید آیا مفید است که وضعیت او بزبان عربی بطور اعلامیه چاپ و منتشر شود که این شخص کمونیست که مسئولیت گروه مسلح صدر را دارد و این سؤال را پیش می آورد که آیا صدر هم با شوروی ها تماس دارد خدائی نکرده خودش هم کمونیست است.»
باستحضار میرساند که نه مصطفی چمران از آمریکا اخراج نشده بلکه بخاطر مخالفت با امپریالیست و اینکه آمریکا نباید از فکر و کار ما استفاده کند بنا به میل شخصی از آمریکا خارج شده است ضمناً طبق گزارش واصله در سال 1350 نامبرده دارای یک سند مسافرت آمریکایی است که عنوان رسمی آن اجازه بازگشت مجدد به آمریکاست. این سند به افرادی داده میشود که در شرایط عادی همه مقدمات تغییر تابعیت اصلی و پذیرفتن تابعیت آمریکایی را فراهم ساخته اند ضمناً نامبرده مشهور به مخالفت با کمونیست ها بوده ولی معتقد به مارکس است با توجه به وضعیت نامبرده تبلیغ مبنی بر کمونیست بودن در تغییر وجهه نامبرده مؤثر نمی باشد در صورت تصویب احتمالاً یکی از راههای خاتمه دادن به فعالیتهای مضره وی معرفی او بسرویس اسرائیل می باشد بدین نحو که بسرویس اسرائیل اعلام میگردد نامبرده فوق که مسئول گروههای مسلح موسی صدر است و گروههای مزبور زیرنظر گروههای فلسطینی تعلیم می بینند باذکاوت و زیرکی خاصی که وی دارد میتواند با ائتلاف گروههای چریکی صدر با گروههای تندرو فلسطینی خطری جدی در آینده برای اسرائیل باشد تا بدین طریق علاوه بر اینکه کلیه اعمال و رفتار وی زیرنظر قرار خواهد گرفت امکان اینکه وسیله سرویس اسرائیل مورد «پـذیرائی» نیز واقع شود بسیار است.
موکول به رای عالی است.
گزارش خبر
از: 334
به عرض می رساند
حدود پنج ماه پیش در منزل صادق کشمیری در لبنان (بیروت مصطفی خمینی و احمد خمینی (پسران خمینی ) و چمران و حسینی حائری جمع بودند مصطفی چمران از مبارزات به حق شیعیان و وضع نابسامان کنونی آنها صحبت می کرد و در این مورد اقدامات موسی صدر و سازمان چریکی امل را می ستود. مصطفی چمران احمد خمینی را به جنوب برده تا از نزدیک وضع جنگ های کنونی و وضع زندگی جنگ زده ها را ببیند احمد خمینی خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود چمران به مصطفی خمینی هم توصیه می کرد که از قسمت های جنگ زده جنوب دیدن کند ولی مصطفی خمینی به این پیشنهاد رغبتی نشان نداد مصطفی چمران هنگام رفتن از منزل کشمیری به مصطفی خمینی گفت که یک روزنامه برای شما می فرستم که پس از چندی روزنامه آوردند و مشاهده شدکه روزنامه المجاهد است و در آن از خمینی تعریف زیاد شده بود.
نظریه منبع- چمران قصد داشت مصطفی خمینی را تحت تأثیر قرارداده از این راه بتواند خمینی را از نظر کمک های مالی همراه سازد.
پانوشت:
1- تا مدتی عوامل ساواک در لبنان از چمران در گزارش های خود با نام «چمبران»، «جمارانی» و گاهی هم «شمران» نام می برند. فارغ از بی کفایتی مأموران، شگردهای دکتر چمران نیز در این گمراهی موثر بوده است. 

 

یک خشاب کتاب
یادگاران، کتاب چمران مردی که مثل هیچکس نبود

یکی از کتاب های منتشر شده درباره چمران، یادگاران (نشر روایت فتح) است. رهی رسولی فر در این کتاب
گوشه هایی از زندگی پر فراز و نشیب دکتر چمران را به صورت موجز و جذاب در قالب 100 خاطره کوتاه در پیش چشم خواننده تصویر می کند.
زندگی مردی که «مثل هیچکس نبود، مثل هیچکس زندگی نکرد. زندگی او پر بود از بلندی هایی که روی آن می ایستاد و سخن رانی می کرد و گودال هایی که در آن سنگر می گرفت و کمین می کرد.
تا بالاخره روز رفتن رسید. عشق آمد و چمران را با خودش برد. اندوهی گذاشت برای همرزمان و صبری برای غاده.
نام چمران برای آنها که او را دیده اند، تصویر روشنی است از زندگی مردی که برای خدا آمد، برای خدا زندگی کرد و به سوی خدا رفت.»
تکه هایی از یادگارن چمران را مرور می کنیم.
¤ ¤ ¤
از اهواز راه افتادیم ؛ دوتا لندرور. قبل از سه راهی ماشین اول را زدند. یک خمپاره هم سقف ماشین ما را سوراخ کرد.و آمد تو، ولی به کسی نخورد. همه پریدیم پایین، سنگر بگیریم. دکتر آخر از همه آمد. یک گل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت «کنار جاده دیدمش. خوشگله؟»
¤
بیست و شش تا موشک خراب برگردانده بودند مقر. دکتر گفت «بگیرمشان، اگر شد استفاده کنیم.» گرفتیم، درست کردشان، استفاده کردیم؛ هر بیست و شش تایش.
¤
تا از هلیکوپتر پیاده شدیم، من ترکش خوردم. دکتر برم گرداند توی هلی کوپتر و دستور داد برگردیم عقب. وقتی رسیدیم، هوا تاریک شده بود. دکتر مانده بود وسط دشمن. خلبان نمی توانست پرواز کند. تماس گرفتم تهران، خواستم چند تا فانتوم بفرستند، منطقه را بمباران کنند.خدا خدا
می کردم دکتر طوریش نشود.
¤
از خط که برگشتیم. مرخصی رد کردم و یک راست آمدم خانه. دل توی دلم نبود. قبل از عملیات که زنگ زده بودم، دخترم مریض بود. حالش را پرسیدم، خوب بود. زنم گفت «یک خانم عرب آمد دم در. گفت بچه را بردار برویم دکتر. دوا ها را هم خودش گرفت.»
¤
بلبل لاکردار معلوم نبود چه طور رفته آنجا. به هزار بدبختی رادیاتور را باز کردیم که سالم بیاوریمش بیرون. دکتر این پا وآن پا می کرد تا بالاخره توانست دستش را ببرد لای پره ها و بکشدش بیرون. نگهش داشت تا حالش جا بیاید. می خواند. قشنگ می خواند.
¤
گفتم «دکتر، شما هرچی دستور می دی، هرچی سفارش می کنی، جلوی شما می گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسویه مارو نداده ن. ستاد رفته زیر سؤال.
می گن شما سلاح گم کرده ین...» همان قدر که من عصبانی بودم، او آرام بود. گفت «عزیز جان، دل خور نباش. زمانه ی نابه سامانیه. مگه نمی گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسین مقدم هم سلاح گم کرده. دل خور نشو عزیز.»
¤
هر هفته می آمد، یا حداکثر ده روز یک بار. از اول خط سنگر به سنگر می رفت. بچه ها را بغل
می کرد و می بوسید. دیگر عادت کرده بودیم.یک هفته که می گذشت، دلمان حسابی تنگ می شد.
¤
آب کارون را منحرف کرده بود توی منطقه. باتلاق شده بود چه باتلاقی. عراقی ها نمی توانستند بیایند جلو.
هر بار همه که سد می زدند، یکی دوتا از بچه ها می رفتند و می فرستادندش هوا.
¤
فکر می کردم بدنش مقاوم است که در آن هوای گرم اصلا آب نمی خورد. بعد از اذان، وقتی دیدیم چه طوری آب می خورد، فهمیدیم چه قدر تشنه بوده.
¤
برای نماز که می ایستاد، شانه هایش را باز می کرد و سینه ش را می داد جلو. یک بار به ش گفتم «چرا سر نماز این طورمی کنی؟» گفت «وقتی نماز می خوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ت صاف باشد.»با خودم می خندیدم که دکتر فکر می کند خدا هم تیمسار است.
¤
گیر کرده بودیم زیر آتش. یک آن بلند شدیم که فرار کنیم، دکتر رفت و من جا ماندم. فرصت بعدی سرم را بلند کردم، دیدم دارد به سمت من می آید و یک موشک به سمت او. خواستم داد بزنم، صدا در گلویم ماند. فکر کردم موشک نصفش کرده. خاک که نشست، دیدم کجا پرت شده. سالم بود. با هم فرار کردیم.
¤
از فرمان دهی دستور دادند »پل را بزنید.« همه ی بچه ها جمع شدند، چند گروه داوطلب. دکتر به هیچ کدام اجازه نداد بروند. می گفت «پل زیر دید مستقیم است.» صبحی خبر آوردند پل دیگر نیست. رفتیم آن جا. واقعا نبود. گزارش دادند دکتر و گروهش دیشب از کنار رود برمی گشتند می خندیدند و برمی گشتند.
¤
اصل ایده بود اصلا. لوله را دو تا سوراخ می کرد و می گفت «میخ بذارید این جا، می شه خمپاره». می شد.
¤
ناهار اشرافی داشتیم ؛ ماست. سفره را انداخته و نینداخته، دکتر رسید. دعوتش کردیم بماند. دست هاش را شست و نشست سر همان سفره.یکی می پرسید «این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟»
¤
یک بند داد می زدم. گریه می کردم. کنترل خودم را از دست داده بودم. همه هم نگران اسلحه ای بودند که دستم بود. دکتر رسید و یک کشیده محکم زد زیر گوشم.فکر کنم تنها کشیده ای بود که توی عمرش به کسی زده بود.
¤
دکتر آرپی جی می خواست، نمی دادند. می گفتند دستور از بنی صدر لازم است. تلفن کرده بود به مسئول توپ خانه. آن جا هم همان آش و همان کاسه. طرف پای تلفن نمی دید دکتر از عصبانیت قرمز شده. فقط
می شنید که «من از کجا بنی صدر رو گیر بیارم مجوز بگیرم؟ «رو کرد به من، گفت »برو آن جا آرپی جی بگیر. ندادند به زور بگیر برو عزیز جان.»
¤
نگاه می کرد به چشم هات و تو می شنیدی که حالا دیگر ما دوستیم، برادریم، با هم کار می کنیم.با
چشم هاش، صیغه برادری می خواند. 

                                                                                 «روزنامه کیهان 30خرداد89»

بوسه بر دستان مقتدا

 

   

بعد از پیروزی انقلاب حضرت امام(ره) مدت کوتاهی را در تهران اقامت داشتند و سپس به شهر قم آمدند و نهایتا بعد از چندی به دلیل کسالت مجددا به تهران و منطقه جماران رفتند که تا آخر عمر شریفشان در جماران بودند. 

در مقطعی که ایشان به قم آمدند، ما هم ساکن قم بودیم و من در کلاس سوم راهنمایی درس میخواندم. ما در مدرسه یک گروه سرودی تشکیل داده بودیم و به اتفاق چند تا از همکلاسی ها مرتب زیر نظر یک مربی تمرین میکردیم. دو هفته ای به عید غدیر مانده بود که آقای مربی گفت:بچه ها خوب تمرین کنید که میخواهیم روز عید غدیر به دیدار علما و مراجع تقلید برویم و ما هم تمرینات را به شکل جدی تری دنبال میکردیم. 

سرانجام روز موعود فرا رسید و ما متوجه شدیم که اولین دیدارمان ساعت نه صبح با حضرت امام خمینی(ره) است، از خوشحالی داشتیم بال در می آوردیم،باورمان نمیشد،یکی دو بار زیر دست و پای جمعیت در مدرسه فیضیه موفق شده بودیم حضرت امام(ره) را به سختی زیارت کنیم که برایمان کلی غنیمت بود،حالا میشنیدم که برای یک دیدار خصوصی و خواندن سرود تمرین شده خدمت ایشان میرسیم. آن روزها مردم فوج فوج از اقصی نقاط کشور برای زیارت رهبر خویش به شهر قم می آمدند، حضرت امام(ره) روی پشت بام منزلشان می آمدند و با مردم دیدار داشتند و سپس قدری داخل منزل استراحت میکردند و برای دیدار با گروه بعدی دوباره به بالای پشت بام منزل می آمدند. قرار شده بود که در فاصله دو دیدار که حضرت امام(ره) برای استراحت به داخل منزل تشریف می آورند ما برای خواندن سرود خدمت ایشان برسیم. 

وقتی به درب منزل ایشان رسیدیم جمعیت زیادی آنجا حاضر بودند،ما به داخل منزل رفتیم و وقتی حضرت امام(ره) دیدارشان با آن گروه به پایان رسید به اتاق خودشان که ما هم در آنجا مستقر بودیم آمدند و روی زمین نشستند، محو تماشای ایشان شده بودیم ، چهره نورانی و با صلابت ایشان هر انسانی را در جای خود میخکوب میکرد،با اشاره مربی خود منظم ایستادیم و با اجازه حضرت امام(ره) سرود تمرین شده را اجرا کردیم. پس از خاتمه سرود روی زمین نشستیم و باز محو دیدار ایشان بودیم که یکی از روحانیون همراه حضرت امام(ره) گفت:بچه ها دیگر بروید که مردم بیرون منتظرند و حضرت امام(ره) میخواهند برای دیدار با مردم بروند. ناگهان مربی ما جمله ای گفت که به خاطر این سخن بسیار به موقع ما را تا آخر عمر دعاگوی خودش کرد، ایشان بلافاصله گفت بچه ها سریع به صف شوید و دست حضرت امام(ره) را ببوسید و بیرون بروید. همه همراهان حضرت امام(ره) در یک عمل انجام شده قرار گرفتند. حضرت امام(ره) ایستادند و دست خودشان را جلو آوردند و ما به نوبت دست مبارک ایشان را بوسیده و از اتاق خارج شدیم. هنوز شیرینی آن روز در خاطرم هست و همیشه دعاگوی آن مربی زحمتکش و بزرگوار هستم که باعث شد برای اولین و آخرین بار سعادت بوسیدن دست مقتدا و رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران نصیبم شود. 

بعد از آن خدمت سایر مراجع عظام مانند آیت الله مرعشی،آیت الله گلپایگانی،آیت الله روحانی و ... رسیده و سرود خود را اجرا میکرده و عیدی مخصوص روز عید غدیر را میگرفتیم. حضرت امام(ره) هم آن روز نفری پنجاه تومان عیدی به ما داد که بهترین عیدی عمرم تا به امروز بوده است. 

     

پ ن1:رزمندگان در جبهه عشقشان دیدار حضرت امام(ره) بود و هر جا که در محاصره قرار میگرفتند و یا دشمن پاتک سنگینی میکرد به بچه ها قول داده میشد که اگر محاصره را بشکنید و یا پاتک دشمن را دفع کنید شما را به زیارت حضرت امام(ره) میبریم و آنوقت دیگر کسی را یارای مبارزه با آنان نبود.

پ ن2:این روزها به سالگرد رحلت ملکوتی آن امام همام رحمت الله علیه نزدیک میشویم و بار دیگر مردم از سراسر کشور برای تجدید بیعت با امام(ره) خویش و مقام معظم رهبری به تهران می آیند.  

پ ن3:نماز جمعه را انشاالله به امامت «آقا» در حرم حضرت امام(ره) میخوانیم.

بوسه یک فرمانده بر پای مادر شهید

به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا» شب گذشته همسنگر‌های محمد بروجردی دور هم جمع شده بودند تا بار دیگر خاطرات دوران مجاهدت‌های خاموش را در ذهن بازنگری کنند ولی این جمع شدن در حدود یک ساعت برنامه را به تاخیر انداخت.

مادر محمد که غم مسیح کردستان کمرش را خم کرده بود به سختی از پله‌ها بالا رفت و خود را به جایگاه رساند. 

 


همه منتظر بودند تا خوش‌آمدگویی را از زبان مادر شهید بروجردی بشنوند که مجری از سردار مشایخی هم‌رزم دوران مجاهدت‌های خاموش شهید بروجردی خواهش کرد که او نیز به جایگاه بیاید.
سردار به علت کمبود وقت از رفتن به جایگاه ممانعت می‌کرد ولی وقتی اصرار بیش از حد مجری را دید به ناچار خود را به جایگاه رساند.
حضور هم‌رزم شهید بروجردی در کنار مادر شهید بروجردی هزاران معنا را تولید کرده بود که ناگهان سخنان مجری سکوت را بر مجلس حکم‌فرما کرد.
سردار مشایخی که خلق تصاویر ماندگار را از مسیح کردستان به ارث گرفته بود با آرامش خاصی به پای مادر شهید بروجردی افتاد و بوسه‌ بر پای او زد. 

                                                                               «فاش نیوز»

وزیر سابق و خادم حضرت زینب(س)

دکتر کامران باقری لنکرانی وزیر سابق بهداشت درمان و آموزش پزشکی، هفته گذشته با شرکت در بیست و چهارمین کنگره گوارش و کبد سوریه ضمن ارائه چهار مقاله مهم در زمینه گوارش و کبد که مورد استقبال حاضرین قرار گرفت، به‌عنوان خادم و کفش دار بارگاه حضرت زینب(س) خدمت‌گزاری کرد.

لنکرانی طی این سفر با وزیر بهداشت و درمان سوریه ملاقات و در مورد امکان همکاری های علمی در زمینه بیماری‌های گوارش و کبد گفت‌وگو کرد.

لنکرانی استاد دانشگاه و در حال حاضر رییس مرکز سیاستگذاری سلامت دانشگاه علوم پزشکی شیراز است.

                                                      «رجانیوز»

به یاد فاتح بزرگ خرمشهر

مکالمه بیسیم بین غلامعلى رشید،احمد کاظمى و حسین خرازى در لحظه فتح خرمشهر
احمد کاظمی: ما توی شهریم. مفهوم شد؟ 
 -رشید، رشید، احمد: آقا ما تو شهریم. بهش بگو، به محسن بگو ما تو شهریم، ما تو شهریم و پنج شش هزار نفرم اومدن پناهنده شدن . ما تو شهریم. ما داریم اونارو تخلیه مى کنیم. ما تو شهریم و تمام نیروهامون تو خود شهرن !!!
                            

آن چه خواهید خواند مکالمه بیسیم بین غلامعلى رشید، شهید احمد کاظمى و شهید حسین خرازى در لحظه فتح خرمشهر است که از روى نوار مربوط پیاده شده است:

-حسین ، حسین ، رشید: حسین جان ببین، ببین، شما الان داخل خود شهرید؟
-رشید ، رشید ، حسین: چى؟ کى؟ پیام شما مفهوم نیست رشید جان دوباره بگید؟
-حسین جان: شما ، شمارو مى گم ، خودتون، کجائید؟ الان داخل شهرید؟
-رشید رشید حسین: ببین رشید جان! ما داریم مى ریم جلو. شما با احمد کاظمى هماهنگ کنید. مفهومه؟ ما تو شهر نیستیم. مفهومه؟
-احمد، احمد، رشید: احمد ببین الان حسین منتظر هماهنگى شماست تا کارشونو شروع کنند و عملیاتو با هماهنگى اجرا کنید. شما کجائید الان؟
-رشید ، رشید ، احمد: آقا جان! ما داخل خود شهریم، و اینا که تو شهرن اومدن پناهنده شدن. مفهوم شد؟
-احمد ، احمد ، رشید: احمد جان! قطع و وصل مى شه! دوباره بگو؟ چى گفتى؟
-رشید، رشید، احمد : رشید! با اون یکى دستگاه صحبت کن مفهوم شد؟
-باشه احمد، همین الان... همین الان.
-رشید، رشید، احمد: آقا ما تو شهریم. بهش بگو، به محسن بگو ما تو شهریم، ما تو شهریم و پنج شش هزار نفرم اومدن پناهنده شدن . ما تو شهریم. ما داریم اونارو تخلیه مى کنیم. ما تو شهریم و تمام نیروهامون تو خود شهرن !!!
-رشید، رشید، احمد: رشید جان مفهوم شد؟
-احمد ،احمد، رشید: قابل فهم نبود! شما کجائید احمد؟!! ببین اگه یه پستى در مسیر راه صداى شمارو رله کنه ، من صداتونو متوجه مى شم و به محسن پیامتونو مى گم، به محسن پیامتونو مى گم...
-رشید، رشید، احمد: رشید جان! مى گم من تو شهرم و همه نیروها تو شهر اومدن اسیر و پناهنده شدن. مفهوم شد؟
-احمد جان! بله، بله! من فهمیدم چى گفتید. مى گید من تو شهرم و کلیه نیروها پناهنده شدن!! ببین برادر احمد! مراعاتم کنید، چوبى، چیزى نخوریدا.
-رشید، رشید: بابا نترس، نترس الان بیش از شش هزار نفر به ما پناهنده شدن. بیش از شش هزار نفر. مفهوم شد رشید جان؟
-احمد جان: چقدر؟ نفهمیدم دوباره بگو چند هزار نفر؟
-رشید: بابا گفتم بیش از شش هزار نفر ، شش هزار نفر .مفهوم شد؟ و دارن هى زیاد مى شن. مفهوم شد؟
-احمد، احمد، رشید: بیش از شش هزار نفر؟ بله؟ خدا اجرت بده. مفهوم شد، بله ، فهمیدم.
-رشید رشید احمد: رشید جان! بله ،بله، تو شهر خرمشهر تا چند لحظه پیش تظاهرات بود، تظاهرات بود، و کلیه اسرا یا حسین مى گفتند و الله اکبر و تسلیم مى شدن. خوب مفهوم شد؟
-احمد جان: این یه قسمت حرفت نامفهوم بود. دوباره تکرار کن؟
-رشید، رشید، احمد: مى گم توشهر خرمشهر تا چند لحظه پیش تظاهرات بود و کلیه اسراى عراقى الله اکبر و یا حسین مى گفتن و تسلیم مى شدن.
-احمد، احمد، رشید: بله، بله! مام اینجا فهمیدیم. تشکر. آقا الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر. همه چیو فهمیدیم.
-رشید، رشید، احمد: رشید جان! خداوند خرمشهر رو آزادش کرد. آزادش کرد...
-احمد پیام تو کاملا دریافت شد. به امید پیروزى واقعى بر استکبار جهانی

                                                                   «ویژه دفاع مقدس در خبرگزاری فارس»