خاک های نرم کوشک ۱

زندگینامه 

در سال هزار و سیصد و بیست و یک، در روستای « گلبوی کدکن»، از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصۀ هستی نهاد. نام زیبنده اش گویی از لحظه هایی نشأت می گرفت که در فرمایش« الست بربکم»، مردانه و بی هیچ نفاقی، ندا در داد: « بلی»؛ عبدالحسین.

روحیۀ ستیزه جویی با کفر و طاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می گردد؛ کما این که در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی ، و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها می کند. در سال هزار و سیصد و چهل و یک،به خدمت زیر پرچم احضار می شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا، مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می گیرد.

سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سال ازدواج اوست. برای این مهم، خانواده ای مذهبی و روحانی را انتخاب می نماید و همین، سرآغاز دیگری می شود برای انسجام مبارزات بی وقفۀ او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور؛ همین سال، اعتراضات او به برخی خدعه های رژیم پهلوی(مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خود می رسد که در نهایت، به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آن جا می انجامد، که این نیز فصل نوینی را در زندگی او رقم می زند.

پس از چندی، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می آورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز می شود. بعد ها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتنهای پی در پی و شکنجه های وحشیانۀ ساواک، و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران، از این مهم باز می ماند.

با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روزهای جنگ، به جبهه روی می آورد که این دوران، برگ زرین دیگری می شود در تاریخ زندگی او.

به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان میدهد، مسئولیت های مختلفی را بر عهدۀ او می گذارند که آخرین مسئولیت او، فرماندهی تیپ هیجده جوادالائمه(سلام الله علیه) است، که قبل از عملیات خیبر، عهده دار آن می شود.

با همین عنوان، در عملیات بدر، در حالی که شکوه ایثار و فداکاری را به سر حد خود می رساند، مرثیۀ سرخ شهادت را نجوا می کند.

تاریخ شهادت این سردار افتخار آفرین، روز 23/12/1363 می باشد که جنازۀ مطهرش، با توجه به آرزوی قلبی خود او در این زمینه، مفقودالاثر می شود و روح پاکش، در تاریخ 9/2/1364، در شهر مقدس مشهد تشییع می گردد.

بهترین دلیل

مادر شهید

روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود. آن وقتها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس می خواند. با اینکه کار هم می کرد، نمره هاش همیشه خوب بود. یک روز از مدرسه که آمد، بی مقدمه گفت: از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم. من و باباش با چشمهای گرد شده به هم نگاه کردیم. همچین درخواستی حتی یک بار هم سابقه نداشت. باباش گفت: تو که مدرسه رو دوست داشتی، برای چی نمی خوای بری؟ آمد چیزی بگوید، بغض گلوش را گرفت. همان طور بغض کرده گفت: بابا از فردا برات کشاورزی می کنم، خاکشوری می کنم، هر کاری که بگی می کنم، ولی دیگه مدرسه نمیرم.

این را گفت و یکدفعه زد زیر گریه. حدس می زدیم باید جریانی اتفاق افتاده باشد، آن روز ولی هر چه بهش اصرار کردیم، چیزی نگفت. روز بعد دیدیم جدی ـ جدی نمی خواهد مدرسه برود. باباش به این سادگی ها راضی نمی شد، پا تو یک کفش کرده بود که: یا باید بری مدرسه، یا بگی چرا نمی خوای بری.

آخرش عبدالحسین کوتاه آمد. گفت: آخه بابا روم نمی شه به شما بگم. گفتم: ننه به من بگو. سرش را انداخته بود پایین و چیزی نمی گفت. فکر کردم شاید خجالت می کشد. دستش را گرفتم و بردمش تو اتاق دیگر. کمی ناز و نوازشش کردم. گفت و با گریه گفت: ننه اون مدرسه دیگه نجس شده!

تعجب کردم. پرسیدم: چرا پسرم؟ اسم معلمش را با غیظ آورد وگفت: روم به دیوار ، دور از جناب شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک دختری دیدم، داشت... .

شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد. فقط صدای گریه اش بلندتر شد و باز گفت: اون مدرسه نجس شده، من دیگه نمیرم. آن دبستان تنها یک معلم داشت. او را هم می دانستیم طاغوتی است، از این کارهاش ولی دیگر خبر نداشتیم.

موضوع را به باباش گفتم. عبدالحسین پیش ما حتی سابقۀ یک دروغ هم نداشت. رو همین حساب، پدرش گفت: حالا که این طور شده، خودم هم دیگه میلم نیست بره مدرسه.

توی آبادی ما، علاوه بر آن دبستان، یک مکتب هم بود. از فردا گذاشتیمش آن جا به یاد گرفتن قرآن. 

(زمان وقوع این خاطره بر می گردد به حول و حوش سال 1333).

خاکهای نرم کوشک ـ مقدمه

خیلی وقت بود که دلم میخواست کتاب خاکهای نرم کوشک نوشته برادر بزرگوار٬نویسنده ارزشی و متعهد جناب سعید عاکف را که در این کتاب به شرح زندگی شهید عالیمقام استاد عبدالحسین برونسی پرداخته را در وبلاگ بگذارم لیکن چون اجازه این کار را نداشتم به تاخیر می افتاد.  

تا اینکه در جلسه ای که خدمت جناب عاکف بودم این اجازه را از ایشان گرفتم و همین جا از ایشان صمیمانه تشکر میکنم. 

بدلیل اینکه دوستانی که کتاب را نخوانده اند در جریان کامل قرار بگیرند از ابتدا و با مقدمه آن را شروع میکنم. 

ضمنا از زحمات همسر گرامی ام که همچون کتاب تپه های برهانی زحمت تایپ این کتاب را نیز متقبل شده است سپاسگزاری مینمایم. 

*************************************************************** 

هوالله العلی الاعلی   

مقدمه چاپ اول 

                  آدمی چون نور گیرد از خدا                                هست مسجود ملایک زاجتبا 

چند روز قبل از عملیات بدر،بارها شهید برونسی، به مناسبتهای مختلف از شهادتش در عملیات قریب الوقوع بدر خبر می دهد. گاهی آن قدر مطمئن حرف می زند که می گوید: اگر من در این عملیات شهید نشدم، در مسلمانی ام شک کنید! و از آن بالاتر این که به بعضی ها، از تاریخ و از محل شهادتش نیز خبر می دهد که چند روز بعد،همان طور هم می شود. 

از این دست وقایع اعجاب آور، در زندکی شهید برونسی بارها و بارها رخ داده است. آنچه ما را به تأمل در زندگی این بزرگوار وامی دارد، رمز همین موفقیتهای بسیارش است در زمینه های مختلف. 

در ظاهر امر، او کارگری بنا است که در دروران قبل از انقلاب رنج و شکنجه بسیاری را در راه اسلام تحمل می کند؛ و در دوران بعد از انقلاب هم، که زمینه برای رشد او مهیا می شود، چنان لیاقتی از خود نشان می دهد که زبان زد همگان می گردد و نامش حتی به محافل خبری استکبار جهانی نیز کشیده می شود، و سرمدمداران کفر برای سر او جایزه تعیین می کنند. 

اما در باطن امر، موردی که قابل تامل است و می توان به عنوان رمز موفقیت، و در واقع رمز رستگاری او نام برد؛ عبودیت و بندگی بی قید و شرط آن شهید والامقام است در مقابل حق و حقیقت.   

همین تسلیم محض بودن او بر درگاه مقدس و ملکوتی امام زمان(عجل الله  تعالی فرجه الشریف)، و پیروی خالصانه و صادقانه اش،او را چنان مورد عنایت و لطف آن حضرت و اهل بیت عصمت و طهارت(صلوات الله علیهم اجمعین)قرار می دهد که نتیجه اش می شود برای آفرینش شگفتی ها.

اهل کفر و نفاق،هیچگاه نخواستند این حقیقت را در مورد افرادی این چنین،و هم در مورد انقلاب و نظام ما درک کنند؛ و تا هنوز نیز نفهمیده اند که نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، بیمه شده قدرت و نیرویی لایزالی است که از برکت آن تاکنون تمام نقشه ها و حربه های آنان بی اثر، و محکوم به شکست گردیده است. 

مجموعه حاضر تلاشی است ـ هر چند ناچیزـ برای نشان دادن گوشه ای از زندگی سراسر شگفتی و حماسه سردار رشید اسلام، شهید حاج عبد الحسین برونسی؛ نیز کوششی است برای ابراز این موضوع که؛ تا پیروان حقیقی ولایت اهل بیت(علیهم السلام) در اقصی نقاط گیتی باشند، که هستند، فکر نابود نمودن دین و معنویت، فکری است منحط و مردود،و فکری است محکوم به شکست و زوال. 

                                                                                                   سعید عاکف  

هوالله العلی الاعلی 

مقدمه چاپ سوم 

من کلب آستان و گدای تو یا علی  

من دشمنم به خصم دغای تو یا علی  

جانم هزار بار فدای تو یا علی  

امروز زنده ام به ولای تو یا علی 

فردا به روح پاک امامان گواه باش  

همیشه سعی کرده ام فرمایشی از سعدی شیرازی(علیه الرحمه) را سرلوحه کار خود قراربدهم؛ فرمایشی که شاید بیراه نباشد اگر بگویم رسیدن به آن،همواره جزو یکی از بزرگترین آمال و اهداف زندگی ام بوده است؛ و همواره از حضرت صاحب الزمان(سلام الله علیه) توفیق رسیدن تام و تمام به آن غایت و آرزو را طلب داشته ام، و آن سخن این که: 

هر چه گفتیم جز حکایت دوست؛در همه عمر از آن پشیمانیم. 

گاهی از حقیر پرسیده اند به کدام یک از نوشته هایت دلبستگی و علاقه بیشتری داری؟ در جواب چنین افرادی، فورا گفته ام به نوشته و مکتوبی که در آن اثری از خود و خودیتم، و از اوهام و خیالاتم وجود نداشته باشد؛ نوشته ای که هر چه در آن اثر هست، از اوست، و لاغیر. 

غرض از نگارش این جملات،تنظیم مقدمه ای بود برای ذکر این مطلب که؛اگر نبود حس حقیقت جویی در وجودم،هرگز نه تنها علاقه ای به تحقیق و تألیف پیدا نمی کردم، بلکه مرگ را بسیار و بسیار بر زندگی بدون طلب و پویایی ترجیح می دادم. این را هم مقدمه دیگری بدانید برای ورودم به ذکر مطالبی درباره کتاب حاضر؛ یعنی کتاب خاک های نرم کوشک. 

جریان آشنایی حقیر با شهید عبدالحسین برونسی، بر می گردد به دیدن عکسی از آن بزرگوار در مقر لشکر نود و دو زرهی ارتش،در شهر اهواز؛ عکسی زنده و سخنگو که معنویت و جاودانگی را در باطن خود به ودیعت داشت،و البته هر عکسی چنین خصوصیتی ندارد. زیر آن عکس، با خط درشتی نوشته شده بود؛ سردار رشید سپاه اسلام، شهید عبدالحسین برونسی؛ فرمانده تیپ هجده جوادالائمه(سلام الله علیه).*و پای همان عکس بود که یکی از دوستان رزمنده ام از این گفت که؛ برونسی کارگری بنا بوده است و از این گفت که؛ حضرت صدیقه طاهره(سلام الله علیها)زمان و مکان شهادت او را به وی فرموده بودند؛ همین جایگاه شهید برونسی نزد اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) و علاقه و ارادت بی پایان او نسبت به آن بزرگواران، انگیزه ای شد برای حقیر تا بعدها به توفیق الهی، ابتدا قدم در مسیر تألیف و تدوین رمان رقص در دل آتش، و پس از آن، کتاب خاک های نرم کوشک بگذارم؛ و در حقیقت وارد عرصه تحقیق و  پژوهش درباره اسرار و حقایق دوران دفاع مقدس بشوم. 

بعد از آن، به لطف و مدد مولا، توفیقات مکرری در این زمینه نصیبم شد، و با وجود کم لطفی های فراوان، و بعضاً بی مهری های برخی دست اندرکاران و مسئولین فرهنگی ـ که به قول یکی از دوستان؛ بنیان گذار نهضت انگیزه کشی در امور ارزشی هستند ـ هنوز این توفیق از حقیر سلب نشده است، و ان شاءالله بعد از این هم سلب نشود. این جملات گله آمیز را به این خاطر نوشتم چون؛ تمام شمارگان چاپ دوم کتاب خاک های نرم کوشک بیشتر از دو سال است که تمام شده، و در طول این مدت، بارها سعی نمودم نظر مساعد برخی از مسئولین مربوطه را برای تأمین هزینه های چاپ سوم آن جلب کنم که متأسفانه آن سعی و تلاش به جایی نرسید؛ حتی حاضر به دادن یک وام هم نشدند. فقط تنها لطف شان این بود که؛ بنده را حواله می دادند  به ناشران خصوصی و می گفتند آنها کتابی را که مشتری داشته  باشد، چاپ می کنند! نمی دانم این ها واقعاً غافل هستند، یا خودشان را به غفلت فراوان می زنند که؛ گویی هرگز خبر ندارند بسیاری از این ناشران محترم، برای مؤلف ـ مخصوصاً مؤلفی که می خواهد قلمش هم به بیراهه نرود ـ حکم یک غلتک له کننده را دارند؛ آن هم در مملکتی که ـ جسارت نشود ـ حتی برای بعضی از حیوانات  کارت شناسایی مخصوص و کارت بیمه صادر می کنند، اما مؤلف از این حداقل حقوق هم محروم است!(البته این مصیبت شامل حال آن عده از مؤلفین نمی شود که پست های دولتی، و بعضاً کلیدی دارند؛ و یا صدای شان از جای گرم دیگری می آید.) در این باره حرف های به رنگ خون بسیار است که مجالش این جا نیست، و برای کسی مثل بنده که دستمایۀ کارش خون های پاک است، شاید بهتر باشد که اصلاً وارد چنین مقولاتی نشوم.

به هر حال، حقیر نمی توانستم نسبت به درخواست های مکرر بسیاری از علاقه مندان و طالبان جویای این کتاب بی تفاوت باشم؛ این شد که با وجود مشغله و مشکلات فراوانی که داشتم، با توکل بر خدای تعالی، و با مدد جستن از وجود مقدس حضرت صاحب الامر(صلوات الله علیه)، شخصاً اقدام به چاپ این کتاب نمودم. در همین جا، جا دارد از مساعدت برادران ارجمند، آقای مجید مناف پور، و آقایان سوقندی و زابلی پور کمال تشکر و قدردانی را داشته باشم، که اگر مساعدت این عزیزان نبود، شاید چاپ سوم این کتاب، یکی دو سال دیگر هم به تأخیر می افتاد.

لازم به توضیح است که؛ تمام متن کتاب حاضر، مجدداً توسط نگارنده بازخوانی و ویرایش شده که با طرح جلد وصفحه آرایی جدید، ارائه گردیده است. طرح آوردن عکس های متفاوت و اکثراً مربوط با موضوع در ابتدای هر خاطره؛ طرحی است کاملاً نو و بکر، که یکی از فرماندهان کم نظیر و بی ادعای هشت سال دفاع مقدس، پیشنهاد آن را دادند که حقیر ابتدا در جلد یک و دو کتاب مسافران ملک اعظم(که در دست چاپ و نشر می باشند)، و در کتاب تازه به نشر رسیدۀ مسافر ملکوت، و سپس در کتاب حاضر از آن بهره جستم. این کار، کار پر مشقتی بود، و اگر بگویم که جمع آوری، اسکن، روتوش، تطبیق با خاطرات، و صفحه آرایی عکس های هر کتاب، بیشتر از تألیف آن کتاب وقت نگارنده را گرفت، اغراق نکرده ام. در انتهای این کتاب هم علاوه بر آوردن عکس های جدید، گزیده ای از نامه های تعدادی از خوانندگان محترم را آورده ام تا انشاءالله به عنوان اسنادی تاریخی، همراه با کتاب ثبت و ضبط شوند؛ خصوصاً که شروع این نامه ها، با نامۀ برادر سفر کرده ام، نویسندۀ توانا و گمنام، سردار محمد حسین عصمتی پور می باشد که در روز یکشنبه 7/4/1383 به خاطر اثرات ناشی از مجروحیت شیمیایی اش، به خیل قافلۀ شهیدان پیوست. این عزیز در امر جمع آوری آثار و اسناد مربوط به تعدادی از فرماندهان شهید، حق بزرگی به گردن حقیر دارد که امیدوارم بیش از پیش، غریق رحمت های رب و معبودش بگردد.

درپایان جا دارد به موجب فرمایش« من لم یشکر المخلوق، لم یشکر الخالق» از همسر گرامی ام کمال امتنان و قدردانی  را داشته باشم که همیشه اولین خواننده و منتقد آثار حقیر است؛ یقیناً اگر صبوری های او در تحمل سختی های زندگی با آدم پرمشغله ای مثل من، و نیز اگر کمک دادن های فکری و فرهنگی اش نبود، بعید بود چنین آثاری به ثمر بنشیند؛ ضمناً جا دارد از دو نور دیده ام، محسن و عبدالقائم نیز تشکر کنم که آنها هم از همین اوان زندگی و کودکی شان، تمام نبودن های مرا تحمل می کنند؛ البته به عشق شهدا، و بالاتر از آن، به عشق آنهایی که شهیدان در راه شان جان داده اند. به هر جهت، مثل همیشه رجای این را دارم که؛ این سعی و تلاش هم مورد رضایت و تأیید سید و مولای کونین، حضرت بقیة الله الأعظم(ارواحنافداه) قرار بگیرد؛ چرا که در غیر این صورت، به اندازۀ پشیزی و کمتر از پشیزی، قدر و ارزش نخواهد داشت.

                                          سعید عاکف؛ مشهد مقدس( اردیبهشت 1384)