به گزارش رجانیوز، متن کامل سخنرانی ناتمام آیتالله خامنهای در مسجد ابوذر به این شرح است:
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم
امیدواریم که این دیدار با شما برادران و خواهران، یک دیدار مفید و ثمربخشى باشد و بتواند ما و شما را به هدفهاى اسلامیمان نزدیک کند. قبلاً لازم است عذرخواهى کنم از نیامدن هفته قبل. با این که چنین قرارى ما داشتیم، همان طورى که مىدانید، هفته گذشته روز شنبه مجلس به کار مهمى سرگرم بود و تا ساعت یک بعد از ظهر یا یکونیم جلسه ادامه داشت؛ نمىتوانستیم ما مجلس را ترک کنیم. وقتى هم که آمدیم بیرون، وقت گذشته بود و امکان آمدن نبود. حالا انشاءاللَّه این هفته با کمکى که خواهرها مىکنند از بالا، یعنى سکوت را در آنجا رعایت مىکنند، ما مىتوانیم کارمان را انجام بدهیم. خواهش مىکنم برادرها دخالت نکنند، من وقتى از پشت بلندگو دارم با خواهرها حرف مىزنم، صدایم از شما بیشتر به آنها مىرسد، شماها که شلوغ مىکنید خودِ این بدتر مىکند. خواهرهایى که بالا نشستهاند، خواهش مىکنم توجه بکنند که همهمهاى که در آنجا هست، محیط ساکت ما را از آرامش مىاندازد. سکوت کنید و بگذارید ما با فراغت یک ساعتى در اینجا به پرسش و پاسخ بپردازیم.
یک مقدمهاى قبلاً درباره سؤال و جواب بگویم. «سؤال» چیز خوبى است. دستور شرع هم این است که انسان چیزهایى را که نمىداند، بپرسد. و بر کسانى که مىدانند، واجب است که سؤالِ سؤالکننده را پاسخ بدهند، مگر این که در آن پاسخ دادن مفسدهاى مترتب بشود. در روزگار ما سؤال زیاد است و این سؤالها سه نوع است؛ یک نوع سؤالهاى فکرى و ایدئولوژیک است راجع به اسلام، راجع به مقررات و احکام دینى. چون شعور مردم و فکر مردم پیشرفت کرده، براى آنها سؤال مطرح مىشود، مىخواهند از اسلام چیزهاى زیادى را بدانند.
نوع دوم سؤالات مربوط به مسائل جارى کشور یا کلاً مسائل سیاسى است. مىخواهند بدانند که سیاست دولت در زمینههاى اقتصادى یا رفاهى یا تولیدى چیست، سخنگویان دولتى سرگرم کارند، نمىرسند همه سؤالهاى مردم را پاسخ بدهند. ضد انقلاب هم به شدت مشغول کار است؛ از کاهى کوهى مىسازد و سؤال ایجاد مىکند. در ذهن مردم ما -که خدا این مردم ما را یعنى همین شماها را حفظ کند و خیر بدهد و توفیق بدهد و از شما راضى باشد- این سؤالها در ذهنشان مىنشیند؛ لذاست که سؤال مىکنند.
نوع سوم سؤالهاى مربوط به افراد است. آقا شما بابت نماز جمعه هر ماهى چهل هزار تومان مىگیرید؟ هر هفتهاى، یک روایت این است، چهل هزار تومان مىگیرید؟ آقا آقاى فلانى تو خانه عَلَم مىنشیند؟ آقا آقاى فلانى شرکت تولیدى دارد؟ کارخانهدار است؟ آقا آقاى کلانترى وزیر راه داماد آقاى موسوى اردبیلى است؟ و از این قبیل سؤالها که بنده که اصلاً دختر ندارم تا حالا، چند تا داماد براى خود من فقط پیدا شده و هر کسى که یک جایى پیدا مىشود، اگر دختر است مىگویند این دختر فلانى یا فلانى یا فلانى است، چند تا را اسم مىآورند. اگر مرد جوانى است مىگویند این داماد آنهاست، در حالى که خداى متعال نه به ما دختر داده و نه هم داماد.
این سؤالات هم زیاد است، پس سه نوع ما سؤال داریم. وظیفه شما چیه؟ وظیفه ما چیه؟ وظیفه شما دو چیز است؛ اوّل، قبل از تحقیق قضاوت نکردن و منتظر روشن شدن بودن. این یک. وقتى که درباره فلان مسأله راجع به امور سیاست اطلاع ندارید، کسى را هم پیدا نکردید دم دستتان که بیاید بایستد اینجا و جواب بدهد، یا نامه نوشتید و جواب نگرفتید، از روى حدس و گمان قضاوت نکنید. این یک. و سؤال کنید تا روشن بشود.
دوم، وظیفه این است که اگر راجع به اشخاص، افراد یا مسائلى که ارتباط به اشخاص و افراد پیدا مىکند، چیزى شنیدید که باز هم براى شما محقَّق و ثابت نیست، این را دهن به دهن نگردانید. چون مىشود شایعه و از قول پیغمبر اکرم،صلىاللَّهعلیهواله، نقل شده است که فرمودهاند: «کَفَی المرءُ کِذْباً أنْ یحدثَ بِکُلّْ ما یَسْمَعُ» براى دروغگو بودن یک آدم همین کافى است که هر چه مىشنود، نقل کند. این است دیگر. فرض بفرمائید که یک مرد سالم نجیبى کاسب سر این محل است. یک نفر مىآید مىگوید آقا خبر دارى چى شد؟ مىگوید، ها چى شده؟ مىگوید آره، جوادآقا مثلاً شکر قاچاق مىفروشد. خب [نامفهوم] شما مىگوئید نه بابا، او هم مىگوید نخیر اینجورى است. شما مىگوئید نه. آخر هم باور نمىکنید. بعد از او که جدا شدید، مىرسى به رفیقت، مىگوئى آره فلانى آمده بود مىگفت جوادآقا شکر قاچاق مىفروشد. به دومى مىرسى، مىگوئى شنیدم جوادآقا شکر قاچاق [مىفروشد]. دست سوم و چهارم و پنجم که رسید، مسلّم مىشود که جوادآقا شکر قاچاق مىفروشد. یعنى شما به دست خودتان، بدون سوء نیت، بدون دشمنى با جوادآقا یک جرمى را بار گردن یک مسلمانى کردید. این هم وظیفه دوم.
شایعه را ضد انقلاب درست مىکند، افراد سادهلوح و بىتوجه آن را این جا آنجا منتقل مىکنند. مثل بلاتشبیه مگس که میکروب را از جایى به جاى دیگرى منتقل مىکند. گناه آن مگس از گناه آن میکروب مختصرى کمتر است؛ خیلى کمتر نیست. (آقا این اگر آمپلىفایر است، خاموشش کنید. یک بلندگوى رو راست بگذارید صدا ندهد.) این وظیفه شماست.
اما وظیفه ما چیه؟ وظیفه ما این است که تا آن جائى که مىتوانیم سؤال را گوش کنیم تا مطلع بشویم که چه سؤالى شما دارید. که خب ما براى این کار [...] حالا این کار را بنده کردم. هفتهاى یک مسجد. الان مدتهاست که من این مسجد و آن مسجد رفت و آمد مىکنم. روزهاى شنبه براى برادرها و خواهرها یک ساعت صرف وقت مىکنم تا به سؤالهاى آنها پاسخ داده بشود.
دیگران هم کارهایى مشابه این، کم و بیش انجام مىدهند. دوم این که آنچه در آن مفسدهاى نیست، با کمال صداقت گفته بشود و بیان بشود. براى این که مردم بدرستى بفهمند.
خب، حالا شما ذهنتان آماده شد. سؤال شما و پاسخ من اگر براى خدا باشد، عبادت است و ما بین دو نماز یک ساعت در اینجا اگر با این نیت باشیم، مشغول عبادتیم. پس به عنوان پاسخ دادن به یک تکلیف الهى این وظیفه را انجام مىدهیم و پاسخ مىدهیم. در ضمنى که من سؤال مىکنم، اگر از این سؤالهایى که اینجا آمده وقت زیاد آمد، باز برادرها یا خواهرها سؤالهاى دیگرى بدهند تا من پاسخ بدهم.
سؤال اوّل یک سؤال فقهى-اجتماعى است. البته سؤالى هم هست که ممکن است میانه ما و خانمها را به هم بزند. آیا زن مىتواند قاضى و مجتهد بشود؟ اگر نه، چرا؟ و طبق حدیث «زن ناقصالعقل است»، آیا با آزادى زن منافات ندارد؟
اوّلاً این کسى که این سؤال را کرده، خیلى بىسلیقگى کرده. این حرف اوّل. توى این همه سؤال، توى این همه حرفِ لازم، یکهو چسبیده به این که زن مىتواند قاضى بشود یا نه؟ خب، حالا بفرمائید ببینم توى این خانمهاى تحصیلکرده، تحصیلات حقوق عالیه کى دارد که برود قاضى بشود؟ توأم با عدالت کامل که شرط قاضى است، کى دارد؟ یک وقت شما پنجاه تا زن تحصیلکرده حقوقدان داراى شرائط دیگرِ قاضى آنجا قطار دارید، ردیف کرده، بعد مىپرسید آقا اینها چرا نمىتوانند قاضى بشوند؟ خب، این یک جاى سؤال [دارد]. بنده هم جوابش را مىدهم، اما وقتى چنین چیزى زمینه ندارد، موضوع ندارد، این چه سؤالى است که اینطور این سؤالکننده عزیز ما بىسلیقگى به خرج دادند این را مطرح کردند.
اما در عین حال، به قول امیرالمؤمنین «[اما بعد] فَلَکَ حَقُّ الْمَسْألَةِ» سؤال کردید، بنده باید جوابش را بههرحال بدهم. اگر هم وقت گرفته مىشود، به گردن آن برادر یا خواهرى که این سؤال را به من داده. نه آقا. زن قاضى و مجتهد نمىتواند بشود. هر مردى هم قاضى و مجتهد نمىتواند بشود. مجتهد چرا، مرجع تقلید نمىتواند بشود. مجتهد یعنى کسى که درس خوانده قدرت استنباط پیدا کرده، این چه مرد، چه زن اشکالى هم ندارد برود بشود، اما مرجع تقلید نمىتواند بشود. یعنى دیگران از او تقلید نمىتوانند بکنند. هر مردى هم نمىتواند بشود. قاضى چندین شرط دارد. مرجع تقلید چندین شرط دارد. صدى هشتاد نود مردها هم این شرطها را ندارند، صدى نودوپنج هم ندارند. اما اگر جائى فرض کردیم که کسانى این شرائط را داشته باشند، اما جزو خانمها و زنها باشند، آن وقت نمىشود. چرا؟ ها. نکتهاش [نامفهوم] در یک کلمه کوتاه عرض مىکنم.
نکته این حکم الهى این است که قضاوت، یک منصبى است که احتیاج دارد به این که انسان خشک و قاطع باشد. خشک بودن و تحت تأثیر عواطف قرار نگرفتن، چیزى است که به طور معمول زنها این را ندارند و این نقطه قوت زن است نه نقطه ضعف زن. این را توجه داشته باشیم. زن اگر عواطفش جوشان و احساساتش پرخروش نباشد، عیب است. کمال زن در غلبه عواطف اوست و این به دلیل این است که شغل اوّل زن تربیت فرزند است. نمىگوئیم شغل دیگر نداشته باشد، داشته باشد. مىتواند، هیچ مانعى ندارد داشته باشد. اسلام مانع نیست، اما اوّلین و اساسىترین و پراهمیتترین شغل زن، مادرى است. اگر رئیس جمهور هم بشود، اهمیتش به قدر اهمیت مادرى نیست. من اگر بتوانم تشریح کنم، وقت مىبود و مىگفتم که مادر بودن چقدر اهمیت دارد؛ یک مادر خوب بودن، قبول مىکردید که از ریاست جمهورى هم بالاتر است اهمیت و ارزشش. براى این کار عاطفه لازم است. خدا این موجود را با این عواطف خروشان آفریده تا مادرى لنگ نماند. اگر مادرى لنگ بماند، نسل انسان منقطع مىشود. یا انسانهائى که به جامعه وارد مىشوند، انسانهاى کامل و درست و حسابى و معتدلى نخواهند بود. براى این منظور خلق شده. حالا شما مىخواهید این موجودى که خدا براى خاطر همین موضوع او را عاطفى آفریده، بگذارید در رأس یک شغلى که بى عاطفهگى مىخواهد؟ قاطعیت و خشونت مىخواهد؟ خشک بودن مىخواهد؟ این را خداى متعال قبول ندارد. مجتهد جامعالشرائطى که مرجع تقلید مىشود نیز همینطور. مرجع تقلید باید تحت تأثیر هیچ احساس و عاطفهاى قرار نگیرد و این چیزى است که به طور متوسط و معمول در مردها بیشتر است از زنها به این دلیل.
اما آنى که گفتند زن ناقصالعقل است، این نخواستند بگویند که زن خداى نکرده قوه ادراک ندارد، هرگز. بسیارى از زنان از بسیارى از مردان سطح شعور و درکشان به مراتب بالاتر است؛ نه یک ذره دو ذره. من در تفسیر این جمله در نهجالبلاغه یک بیانى کردم که این بعد هم منتشر شده. شاید هم شماها بعضیتان دیده باشید. دو احتمال درباره این هست که یکى از این دو احتمال را من اینجا ذکر مىکنم و آن این است که نظر امیرالمؤمنین در «هن ناقصات العقول[ان النساء نواقص الایمان نواقص الحظوظ نواقص العقول/128نهجالبلاغه/ خطبه 80]» به طبیعت زن نیست، بلکه به زنى است که تحت تأثیر فرهنگ ستمآلود تمام طول تاریخ که نسبت به زنان این فرهنگ، همیشه توأم با ظلم و ستم بوده، ناقص بار آمده. در زمان امیرالمؤمنین زن در همه جوامع بشرى، نه فقط در میان عربها، مظلوم بود. نه مىگذاشتند درس بخواند، نه مىگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسى تبحر پیدا کند. نه ممکن بود در میدانهاى...
انفجار بمب و مجروحیت شدید آیتالله خامنهای، این سخنرانى را ناتمام گذاشت.
«رجانیوز»
نیم قرن عاشقی
¤ 1311 تولد در شهر قم
¤ 1312 مهاجرت به تهران
¤ 1318 شروع تحصیل در دبستان انتصاریه
¤ 1324 ورود به دبیرستان دارالفنون
¤ 1329 ادامه تحصیل در دبیرستان البرز
¤ 1332 ورود به دانشکده فنی دانشگاه تهران، رشته الکترومکانیک
¤ 1336 اتمام تحصیلات، تدریس در دانشکده فنی دانشگاه تهران
¤ 1337 اعزام به آمریکا با استفاده از بورس تحصیلی دانشجویان ممتاز
¤ 1340 پایان دوره فوق لیسانس، آغاز دوره دکترا در دانشگاه «برکلی» رشته فیزیک پلاسما
¤ 1341 قطع بورسیه تحصیلی به علت مبارزه علیه رژیم شاه، آغاز به کار دستیاری تحقیقات در دانشگاه برکلی
¤ 1342 اخذ مدرک دکترا
¤ 1343 آغاز به کار در مؤسسه تحقیقاتی «بل»
¤ 1346 عزیمت به مصر و طی دوره چریکی
¤ 1348 بازگشت دوباره به آمریکا
¤ 1349 ورود به لبنان
¤ 1352 تشکیل جنبش «امل» به فرماندهی او
¤ 1357 پیروزی انقلاب و بازگشت به وطن
¤ 1358 انتصاب به عنوان وزیر دفاع
¤ 1359 انتصاب به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع، انتخاب به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، تشکیل ستاد جنگ های نامنظم
¤ 1360 عروج در دهلاویه
دانشمندی که چریک شد
مسعود مشتاق
یکی از سخت ترین کارهای دنیا نوشتن از مردان بزرگ است. مخصوصاً وقتی بخواهی ابر مردی چون مصطفی چمران را در 0003 واژه بگنجانی. چه بنویسی؟ چند واژه سهم شجاعت این مرد می شود؟ چند واژه برای مقام علمی اش؟ چند واژه برای مبارزاتش؟ هنرش را چه کنی؟ عرفانش چه می شود؟ و امان از عشق و سوختن شمع... گمان کن، معجزه ای شد و تمام این پرده ها در این یک مشت واژه گنجید. آیا مصطفی همین بود؟ سوال ها در برابر چشمانت رژه می روند، جواب ها هم. سوال های بی جواب و جواب هایی که روحت را آرام نمی کنند و خود سوال می شوند.
سرگردان و پریشان راهی می شوم. در شلوغی خیابان 51 خرداد- نرسیده به چهار راه سیروس- گذری قدیمی است، گذر سرپولک. شاید جواب برخی سوال ها در خانه پلاک هفت گذر سرپولک باشد، خانه پدری مصطفی که اینک بازسازی شده و برای خودش موزه ای است. عکس بزرگی از مصطفی در میان یاران رزمنده اش که بر پیشانی دیوار کاهگلی نشسته، بهترین راهنماست.
ساعتی بیشتر به غروب آفتاب نمانده و در بسته است. زنگ می زنم. دوستی جوان در را باز می کند و داخل می شوم. قرار می شود اول گشتی در خانه بزنم و سپس با آقای نجابت که مسئول موزه است، گپی داشته باشیم.
وارد حیاط می شوم. حوضی سنگی و تک درختی بلند با تنی زخمی که اگر گوش جان داشتم، حتماً از مصطفی گفتنی ها داشتند. اولین چیزی که به ذهن می رسد، آرامش عجیب خانه است. آرامشی که مانند مه تو را نیز دربرمی گیرد. انگار نه انگار که اینجا یکی از شلوغ ترین مناطق تهران است.
در ایوان روبرو، تندیسی فلزی از مصطفی است. نشسته است. به دیوار تکیه داده، پاهایش را دراز کرده و کتابی در دست دارد. جلو می روم و سرکی می کشم. کویر شریعتی را می خواند. از پله های ایوان بالا می روم و وارد اولین اتاق می شوم. اتاق دوران کودکی و تحصیل مصطفی. دیوارها پر است از مدارک تحصیلی اش. از کارنامه های دبستان که جلوی قسمت اخلاق، همیشه خوب نوشته شده تا مدرک دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی در آمریکا.
اتاق بعدی بزرگ تر و زمینه دیوارها قرمز است و عکس هایی از دوران حضور او در آمریکا، لبنان و کردستان را بر سینه دارد. برخی از نقاشی های مصطفی هم هست. تابلو عروج که مرغی را در حال پرواز به سوی خورشید از دریایی تاریک و طوفانی نشان می دهد و تابلو انفجار نور که شمعی است در تاریکی. اینجاست که می گویم جواب های مصطفی هم خودشان سوال هستند. شمع یکی از نشانه ها برای شناخت اوست. آنقدر دوستش دارد که به همسرش غاده نیز در روز ازدواج، شمع هدیه می کند! آری شمع یکی از راه های رسیدن به مصطفی است اما ما آدمهای معتاد به روزمرگی و سرخوش از برق اجناس بنجل در زیر نور لامپ های هزار واتی، از شمع چه می فهمیم؟
ساعت و جانماز و عینک مصطفی هم آنجاست و گچی که شاید روزی پای مجروح مصطفی را در آغوش داشته است. گوشه ای از دیوار قفسه ای کتاب است. دوست دارم بدانم چه کتاب هایی می خوانده است. الجزایر و مردان مجاهد، عارف و صوفی چه می گویند؟ ، نابسمانی های روشنفکران، خاطرات شارل دوگل، سیری در اندیشه سیاسی عرب، چندین شماره از ماهنامه دانشمند و...
به اتاق آخر می روم. اتاق عکس های خوزستان. روی میز، آرشیوی نه چندان قطور از مطبوعات است. مطالبی از چمران و درباره چمران. کیهان، 26 آبان 1359 مقاله ای به قلم مصطفی با این عنوان؛ جنگ: آزمایشگاه خدا... و مصاحبه ای با میزان در 29 شهریور 59 با این تیتر؛ اگر کسی بدون تخصص مسئولیت کاری را پذیرفت تقوی هم ندارد.
مجاور اتاق خوزستان هم، آشپزخانه منزل است، با تنوری کوچک، خمره ای تقریباً بزرگ، سماوری کهنه و چند آسیاب دستی.
به سراغ آقای نجابت می روم و به گفت و گو می نشینیم و از مصطفی حرف می زنیم. اینکه چرا او در حد و اندازه خودش، خصوصاً برای نسل جوان گمنام است. چرا در پاساژهای خیابان انقلاب انواع و اقسام پوسترهای چه گوآرا یافت می شود و دریغ از یک پوستر چمران. همسر آمریکایی مصطفی که با او در تظاهرات ضد شاه هم شرکت می کرده و روحیه انقلابی داشته، اینک کجاست؟ اصلاً زنده است؟ فرزندانش چه می کنند؟ چه تصوری از پدرشان دارند؟ اصلاً او را می شناسند؟
حرف هایمان بیشتر به یافتن سوالات گذشت. دیگر وقت رفتن بود. از مهمان نوازی دوستان تشکر می کنم و بیرون می آیم. گذر سرپولک هم با تمام دور و درازی اش تمام می شود و مرا با سوالات بیشتری در هیاهوی شهر غرق می کند.
گفته اند «الفضل ما شهدت به الاعداء». آنچه می خوانید مواردی از ده ها گزارش ساواک درباره مصطفی(منتشر شده از سوی مرکز اسناد تاریخی) است. او از اول هم برای تاریک پرستان خطرناک بود، چه آن روز که دانشمند بود و چه آن وقتی که چریکی خانه به دوش شد. کنار هم گذاشتن این قطعات کوچک، شاید بتواند کمک اندکی به تکمیل پاسخ معمای مصطفی باشد.
گزارش خبر
شماره: 111/315
تاریخ: 13/3/46
موضوع: استخدام دکتر چمران ساوه ای
یکی از هدف های دکتر مجتهدی (رئیس دانشگاه صنعتی آریامهر) از مسافرت به آمریکا استخدام دکتر چمران ساوه ای بود و چون نامبرده تا سال 1968 با دانشگاه قرارداد بسته و نمی تواند قبل از این تاریخ به ایران مراجعت نماید.
مشخصات ظاهری- شخصی است محجوب-مؤدب- با شخصیت- باسواد- مرموز- دیرباور- بدبین- دقیق- ضعیف الجثه و بالاخره شیک پوش
ضمناً نامه پیوست از طرف اداره مهاجرت به سرپرستی ارسال شده مبنی بر اینکه از آدرس دکتر چمران ساوه ای خبری ندارد.
نظریه: اداره مهاجرت با آنهمه عرض و طول و هزاران نفر کارمند ورزیده و صدها میلیون دلار بودجه سالیانه نتوانسته است از نامبرده خبری داشته باشد در کشوری مانند آمریکا که همه چیز حساب و کتاب و نظم دارد و اداره مهاجرت آن از کوچکترین کارهای اتباع خارجی آگاهست چطور ممکنست که آدرس شخصی را که مدت 5 تا 6 سال است در یکی از دانشگاه های معتبر آمریکا تدریس می کند معلوم نباشد.
¤¤¤
سازمان اطلاعات و امنیت کشور
به: ریاست ساواک
از: اداره کل سوم
شماره: 22672/312
تاریخ: 10/4/46
موضوع: مصطفی چمران ساوه ای فرزند حسن دارای شناسنامه شماره 42610 صادره تهران- متولد 1311- شغل استاد دانشگاه صنعتی آریامهر
نامبرده بالا پس از طی دوره مهندسی رشته برق دانشکده فنی تهران در سال 36 جهت ادامه تحصیل با گرفتن کمک هزینه تحصیلی به آمریکا عازم گردیده و طبق سوابق موجود در سال 40 به عضویت انجمن دانشجویان ایرانی مقیم شمال کالیفرنیا انتخاب و با شرکت در تظاهرات دانشجویان ناراحت فعالیت های مضره خود را شروع و در سال 41 هنگام تشریف فرمایی اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر به آمریکا به اتفاق همسر آمریکایی خود در تظاهرات بر علیه معظم له شرکت و به علاوه در طرح ریزی و تهیه مقدمات این تظاهرات سهیم و دخیل بوده است. ضمناً نامبرده از تاریخ 6 الی 11 شهریور 43 در یازدهمین کنگره دانشجویان وابسته به جبهه ملی شرکت و سخنرانی نموده و از طرفی یکی از گردانندگان فدراسیون دانشجویان ایرانی در آمریکا و از رهبران کمیته مرکزی جبهه ملی در آن کشور معرفی گردیده است.
علیهذا باتوجه به اینکه با استخدام مشارالیه در دانشگاه صنعتی آریامهر موافقت و نامبرده قریباً به کشور وارد خواهد شد خواهشمند است دستور فرمائید با استفاده از وجود منابع و سایر امکانات موجود مترصد باشند به محض ورود مشارالیه به ایران او را شناسایی و اعمال و رفتارش را دقیقاً و بطور غیرمحسوس تحت نظر قرار داده و از نتایج حاصله به موقع این اداره کل را مستحضر سازند. ضمناً یک قطعه عکس وی متعاقباً ارسال خواهد شد.
¤¤¤
گزارش خبر
به: 315
از: آمریکا
شماره: /315
تاریخ: 17/1/47
موضوع: دکتر مصطفی چمران
در دو هفته گذشته نامبرده در جواب فرهاد پرتوی (رئیس کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آمریکا) درباره ماتریالیسم دیالتیک صحبت می کرد و اظهارات ایشان جنبه علمی داشت و تمام سؤال جواب ها درباره موضوع مذکور در بالا بود این جلسه ها روزهای سه شنبه از ساعت 19 تا 22 و بعضی اوقات تا ساعت 1 نیمه شب ادامه پیدا می کند نامبرده از محصلین دانشکده فنی دانشگاه تهران می باشد بنا به گفته خود وی در جلسه ختم غلامرضا تختی در خانه ایران از موقع شلوغی و سر و صدای دانشکده فنی و کشته شدن سه نفر دانشجو با جبهه ملی و مخالفین شاهنشاه آریامهر همکاری داشته و بعدها از دانشگاه کالیفرنیا در شهر برکلی درجه دکترا دریافت کرده و فعلا مشغول کار است مشخصات نامبرده به شرح زیر است. دارای قد متوسط است و عینک ذره بینی می زند و موی سرش ریخته و طرف راست صورتش دارای خال است.
¤ ¤ ¤
گزارش خبر
به: 315
از: آمریکا
شماره: 714/315
تاریخ: 22/3/47
موضوع: جلسه روز 17/2/47 خانه ایران در برکلی
شب سه شنبه 17/2/47 از ساعت 00/8 جلسه سازمان دانشجویان ایرانی شمال کالیفرنیا در خانه ایران تشکیل گردید در این جلسه دکتر چمران درباره سیاه پوستان آمریکا و انقلاب اخیر آنها صحبت کرد. پس از مقدمه ای از چگونگی آمدن سیاه پوستان به آمریکا گفت که آنها را به عنوان برده و اسیر در ته کشتی ها می ریختند. برای کار در مزارع و کارگاه ها به آمریکا می آوردند و پس از این مقدمه تقریبا طولانی شروع کرد به خواندن قسمتی از نوشته های (یکی از رهبران مسلمانان سیاه پوست که چند سال قبل کشته شد) قسمت های اول مربوط به جریان زندگی او و اینکه پدرش به دست سفیدپوستان و دشمنان آزادی در موقعی که 6 ساله بود به قتل رسیده بود و ادامه داد که بالاخره او پس از پیوستن به مسلمانان سیاه پوست آمریکا جزو پیروان آنها شد و بعدا پس از سفری که به مکه کرد از رهبر آنها یعنی محمد عالیجا جدا شد و اظهار نمود که اسلام در حقیقت بهترین مذهب است و آنکه مسلمان واقعی است باید در احقاق حق و به دست آوردن آزادیش به انقلاب پردازند و در این راه از هیچ چیز و پیشامدی ترس و وحشت نداشته باشد و تا مادام که به هدف خود و آزادی خود نرسد مردانه مبارزه نماید سخنرانی نامبرده تا ساعت 10 ادامه داشت و در این ساعت پس از اینکه یک عده سؤال هایی در این باره از وی کردند در حدود ساعت 5/10 جلسه تمام شد.
¤ ¤ ¤
گزارش خبر
به: 315
از: آمریکا
شماره: 1160/315
تاریخ: 16/5/47
... نامبرده ]مصطفی چمران[ گفت من به آن عده از دوستان که با دیانت و مذهب مخالفت دارند توصیه می نمایم که مخالفت شما با متدینین و مذهب مثل مخالفت محمدرضا پهلوی نباشد زیرا او با اینکه سران مذهبی ایران را که با دستگاه ظالمانه او مخالف هستند و می کوشند او را سرنگون سازند به این طریق رفتار می کند و آنها را به زندان انداخته و تبعید می کند و در عوض خودش از دعای تبریک عده آخوند خائن و بی سواد برخوردار است و برای فریب ملت و گمراهی عده زیادی هر کجا که بخواهد برود در فرودگاه قبل از پروازش در گوش او دعای سفر می خوانند و در جلوی مرقد مطهر حضرت امام رضا در مقابل دوربین های تلویزیون و عکاسی خم و راست می شود و با نماز خواندن مثل گربه زاهد به عوام فریبی می پردازد پس شما اگر می خواهید با دین مخالفت کنید با این قسمت هایش مخالفت نمائید و در خاتمه سخنانش به اقدامات آیت الله خمینی و زندان و تبعید او اشاره کرد.
¤¤¤
گزارش خبر
به:315
از: آمریکا
شماره: 1236/315
تاریخ: 6/6/47
موضوع: دکتر مصطفی چمران ساوه ای
نامبرده فارغ التحصیل در رشته مهندسی الکترونیک- متاهل و دارای چهار فرزند دو پسر و دو دختر می باشد. همسر وی آمریکایی است و نام او پروانه است. دکتر چمران در لانایت زندگی می کند و یک زندگی بی نهایت ساده بدون تجمل دارد مثلا در اطاق پذیرایی وی که در حدود 10 در 14 فوت است یک نیمکت و یک قالیچه ایرانی خیلی کوچک بیش نیست این خانه متحرک در قسمتی از زمین منزل پدرزن او گذاشته شده است و بچه های وی می توانند از استخر شنای پدربزرگ شان استفاده نمایند. نامبرده دارای یک اتومبیل فولکس واگن می باشد و از افراد جبهه ملی بوده و آدمی است بی نهایت مطلع در موضوعات مختلف از نظر مذهب بسیار متدین است و عده از دوستان و دانشجویان از این نظر با او مخالفت می کنند و می گویند یک دانشمند مثل دکتر چمران حیف است که تا این اندازه پای بند دین و مذهب باشد ولی او با خونسردی عجیب که مخصوص اوست به این موضوع می نگرد و در مواقع بحث چون از اغلب آنها مطلع تر و باسوادتر است آنها را قانع می نماید حتی چندی قبل در طی یک سخنرانی با بکار بردن فرمول های ریاضی ایده طبیعیون را رد کرد و وجود خدا را ثابت نمود و او مورد احترام فرد فرد دانشجویان می باشد بی نهایت متواضع و متین است همیشه می کوشد جلوی کسی راه نرود و سعی می کند قبل از اینکه کسی به او سلام کند او سلام کرده باشد نسبت به کمونیست ها بسیار بدبین است ولی طرفدار سوسیالیست می باشد و از توده ای های ایران بسیار بد می گوید و معتقد است آنها از سیاست خارجی تبعیت می نمایند و به مراتب نشان دادند که در مواقع ضروری و دقایقی که ایران و ایرانی به آنها احتیاج داشته از کمک خودداری کرده اند و می گوید لذا آنها قابل اعتماد نمی باشند طرفدار تصوف می باشد و در گفته های خصوصی همیشه از فرمایشات حضرت علی(ع) مثال می آورد با دولت ایران و حکومت ایران مخالف است و در صحبت هایش همیشه متذکر این موضوع می گردد از دوستان نزدیک وی می توان دکتر شایگان- دکتر خسرو پارسا- دکتر مصاحب نیا- دکتر علی خوانساری را اسم برد. در سانفرانسیسکو و اطراف آن می توان حسن لباسچی- دکتر علی طباطبائیان- خسرو کلانتری- رضوی- ولی سیادت- حمید سیادت و مصطفی کمال بهزادپور را اسم برد البته با بهزادپور اخیراً بی نهایت اظهار صمیمیت می نماید و از او خواسته بود که در انتخابات کنگره دانشجویان که در شهریور ماه شروع خواهد شد شرکت نماید.
دکتر چمران طرفدار جنبش های انقلابی است بخصوص سیاه پوستان آمریکایی در عین حال که مخالف کمونیست می باشد از عقاید مارکس طرفداری می نماید و از چه گوارا همیشه به نیکی نام می برد او معتقد است انقلاب همیشه باید به وسیله ملیون صورت گیرد و انقلابی مثمر ثمر خواهد بود که ملت آنرا تشکیل بدهند نه به دولت های خارجی متکی باشد ایشان فعلا در یک مؤسسه کار می کنند.
¤¤¤
از سام
روز سه شنبه 8 ژانویه بیروت
... دکتر از وضع زندگی خود به شرح زیر برایمان توضیح داد- دکتر دارای همسری آمریکایی اهل کالیفرنیا و دارای 3 فرزند 8 و 9 و 10 ساله است و یک فرزند 3 ساله دیگر نیز داشت که در استخر غرق شده است. دکتر از دانشجویان ممتازی فارغ التحصیل دانشکده فنی دانشگاه تهران بود که شاگرد مهندس مهدی بازرگان و دوست صمیمی وی است که در دوران دانشجویی نمره 22 از وی در درس می گیرد- جزو دومین گروه دانشجویان اعزام به خارج است- در آمریکا ضمن تحصیل چاپخانه ای درست می کنند که نام آنجا میترا است که هنوز هم در کالیفرنیا موجود است بعد در ضمن تحصیل یک سلسله سخنرانی ها و مقالات باعث می شود که نام وی جزو لیست سیاه در ایران دربیاید از این نظر است که وی چنانچه می گفت اگر به ایران برود زندانی خواهد شد و حتی سفیر وقت در آمریکا به وی گوشزد کرده بود که مبادا به ایران برگردد که دستگیر و زندانی خواهد شد.
جنگ اعراب و اسرائیل تأثیر عجیبی در روحیه دکتر و همسرش گذارده بود از این نظر درست از نظر روح زندگی با آمریکا به مخالفت برمی خیزد و ضمن تماسی که آقای موسی صدر با وی می گیرد از وی دعوت می نماید که به لبنان بیاید و در محل شیعه نشین آن به فعالیت های خیرخواهانه خود ادامه دهد.
دکتر همراه همسر و فرزندانش به لبنان می آیند و خود سرپرست موسسه و همسرش مسئول بهداشت کودکان در سور می شود ولی وضع بد مالی مانع از تحصیل فرزندان وی در کالج آمریکایی بیروت می گردد و گذشته از آن وضع ناسازگار اجتماعی باعث می گردد که همسر آمریکایی وی از وی می خواهد که به آمریکا برگردند ولی ایشان قبول نمی کنند و به ناچار همسر و فرزندان وی عازم آمریکا می گردند- چند بار دکتر به هوای فرزندان خود تصمیم به بازگشت به آمریکا می کند ولی آقای صدر او را منصرف می کنند ولی هم اکنون دکتر از نظر روحی در وضع خوبی نیست.
علت مخالفت اصلی با ایران کمک ایران به اسرائیل از نظر مالی نفت و غیره است که زیاد در این مورد بحث نگردید...
¤ ¤ ¤
گزارش خبر
به: قزل آلا
شماره: 5184
از: بامداد 334
تاریخ: 14/2/52
موضوع: دکترچمبران1
دکتر مصطفی چمبران ماهیانه 1300 لیره بابت حقوق از موسی صدر دریافت می نماید و در صور بین کلیه دانش آموزان محبوبیت دارد و اصولا تیپی است که هر کس آشنا گردد مردم برای او احترام قائل می شوند.
نظریه سهراب- حسن رفتار و تحرک پرکاری و تعصب شدید مذهبی وی در صور برای وی احترام خاصی در بین اجتماع آنجا به وجود آورده است.
¤ ¤ ¤
خیلی محرمانه
به: بامداد334
از: قزل آلا
شماره:6154
تاریخ:18/8/52
موضوع: غرق شدن پسر دکتر چمران
چندی قبل پسر کوچک دکتر مصطفی چمران در آمریکا در استخر منزل پدربزرگش منظور خانم چمران افتاده و غرق میگردد. این مسئله تأثیر زیادی روی مصطفی گذاشته چون پسر کوچکش را بیش از همه بچه هایش دوست داشته است.
نظریه سهراب: صحت خبر مورد تأیید است.
¤¤¤
گزارش خبر
موضوع: دکتر مصطفی چمران
نامبرده بالا در تابستان امسال تعدادی از دانش آموزان مدرسه خود را به بعلبک برده و با اسلحه به آنها تعلیم و آموزش داده است و خودش اکثراً بین صور و بعلبک در رفت و آمد بوده است.
نظریه: رهبر عملیات: با توجه باینکه قبلاً نیز گزارشی درمورد آموزش چریکی دانش آموزان مدرسه صور واصل گردیده خبر موارد تأیید است.
¤¤¤
گزارش خبر
به: بامداد334
از: قزل آلا
شماره:265/213
تاریخ: 25/4/54
موسی صدر یک گروه مسلح زیرنظر یک دکتر فیزیک شیعه ایران بنام دکتر مصطفی چمران که تحصیلات خود را در آمریکا باتمام رسانیده و همسر آمریکائی دارد بوجود آورده است این شخص از عناصر فعال باصطلاح کنفدراسیون دانشجویان خائن ایرانی است که فعلاً در صور اقامت دارد و رئیس آموزشگاه حرفه ای سیدموسی صدر می باشد.
توضیح اداره کل دوم:
خبر فوق از عرض تیمسار ریاست ساواک گذشت مقرر فرمودند: (اداره کل سوم بررسی و تحقیق کنید دکتر مصطفی چمران در ایران بستگان و دوستانی دارد و آنها را تحت کنترل دارد یا خیر؟)
خواهشمند است دستور فرمائید در اجرای اوامر صادره اقدام لازم معمول دارند.
نخست وزیری
از: 334
درباره: مصطفی چمران
در اجرای اوامر صادره تیمسار ریاست ساواک که در ذیل گزارش اداره کل دوم پی نوشت فرموده بودند (اداره کل دوم بررسی و تحقیق کند دکتر مصطفی چمران در ایران بستگاه یا دوستانی دارد و آنها را تحت کنترل دارد یا خیر) بررسیهای لازم انجام و مراتب بعرض رسید، که تیمسار ریاست ساواک پی نوشت فرمودند:
«1- آیا مصطفی چمران از آمریکا اخراج شده است
2- بررسی کنید آیا مفید است که وضعیت او بزبان عربی بطور اعلامیه چاپ و منتشر شود که این شخص کمونیست که مسئولیت گروه مسلح صدر را دارد و این سؤال را پیش می آورد که آیا صدر هم با شوروی ها تماس دارد خدائی نکرده خودش هم کمونیست است.»
باستحضار میرساند که نه مصطفی چمران از آمریکا اخراج نشده بلکه بخاطر مخالفت با امپریالیست و اینکه آمریکا نباید از فکر و کار ما استفاده کند بنا به میل شخصی از آمریکا خارج شده است ضمناً طبق گزارش واصله در سال 1350 نامبرده دارای یک سند مسافرت آمریکایی است که عنوان رسمی آن اجازه بازگشت مجدد به آمریکاست. این سند به افرادی داده میشود که در شرایط عادی همه مقدمات تغییر تابعیت اصلی و پذیرفتن تابعیت آمریکایی را فراهم ساخته اند ضمناً نامبرده مشهور به مخالفت با کمونیست ها بوده ولی معتقد به مارکس است با توجه به وضعیت نامبرده تبلیغ مبنی بر کمونیست بودن در تغییر وجهه نامبرده مؤثر نمی باشد در صورت تصویب احتمالاً یکی از راههای خاتمه دادن به فعالیتهای مضره وی معرفی او بسرویس اسرائیل می باشد بدین نحو که بسرویس اسرائیل اعلام میگردد نامبرده فوق که مسئول گروههای مسلح موسی صدر است و گروههای مزبور زیرنظر گروههای فلسطینی تعلیم می بینند باذکاوت و زیرکی خاصی که وی دارد میتواند با ائتلاف گروههای چریکی صدر با گروههای تندرو فلسطینی خطری جدی در آینده برای اسرائیل باشد تا بدین طریق علاوه بر اینکه کلیه اعمال و رفتار وی زیرنظر قرار خواهد گرفت امکان اینکه وسیله سرویس اسرائیل مورد «پـذیرائی» نیز واقع شود بسیار است.
موکول به رای عالی است.
گزارش خبر
از: 334
به عرض می رساند
حدود پنج ماه پیش در منزل صادق کشمیری در لبنان (بیروت مصطفی خمینی و احمد خمینی (پسران خمینی ) و چمران و حسینی حائری جمع بودند مصطفی چمران از مبارزات به حق شیعیان و وضع نابسامان کنونی آنها صحبت می کرد و در این مورد اقدامات موسی صدر و سازمان چریکی امل را می ستود. مصطفی چمران احمد خمینی را به جنوب برده تا از نزدیک وضع جنگ های کنونی و وضع زندگی جنگ زده ها را ببیند احمد خمینی خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود چمران به مصطفی خمینی هم توصیه می کرد که از قسمت های جنگ زده جنوب دیدن کند ولی مصطفی خمینی به این پیشنهاد رغبتی نشان نداد مصطفی چمران هنگام رفتن از منزل کشمیری به مصطفی خمینی گفت که یک روزنامه برای شما می فرستم که پس از چندی روزنامه آوردند و مشاهده شدکه روزنامه المجاهد است و در آن از خمینی تعریف زیاد شده بود.
نظریه منبع- چمران قصد داشت مصطفی خمینی را تحت تأثیر قرارداده از این راه بتواند خمینی را از نظر کمک های مالی همراه سازد.
پانوشت:
1- تا مدتی عوامل ساواک در لبنان از چمران در گزارش های خود با نام «چمبران»، «جمارانی» و گاهی هم «شمران» نام می برند. فارغ از بی کفایتی مأموران، شگردهای دکتر چمران نیز در این گمراهی موثر بوده است.
یک خشاب کتاب
یادگاران، کتاب چمران مردی که مثل هیچکس نبود
یکی از کتاب های منتشر شده درباره چمران، یادگاران (نشر روایت فتح) است. رهی رسولی فر در این کتاب
گوشه هایی از زندگی پر فراز و نشیب دکتر چمران را به صورت موجز و جذاب در قالب 100 خاطره کوتاه در پیش چشم خواننده تصویر می کند.
زندگی مردی که «مثل هیچکس نبود، مثل هیچکس زندگی نکرد. زندگی او پر بود از بلندی هایی که روی آن می ایستاد و سخن رانی می کرد و گودال هایی که در آن سنگر می گرفت و کمین می کرد.
تا بالاخره روز رفتن رسید. عشق آمد و چمران را با خودش برد. اندوهی گذاشت برای همرزمان و صبری برای غاده.
نام چمران برای آنها که او را دیده اند، تصویر روشنی است از زندگی مردی که برای خدا آمد، برای خدا زندگی کرد و به سوی خدا رفت.»
تکه هایی از یادگارن چمران را مرور می کنیم.
¤ ¤ ¤
از اهواز راه افتادیم ؛ دوتا لندرور. قبل از سه راهی ماشین اول را زدند. یک خمپاره هم سقف ماشین ما را سوراخ کرد.و آمد تو، ولی به کسی نخورد. همه پریدیم پایین، سنگر بگیریم. دکتر آخر از همه آمد. یک گل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت «کنار جاده دیدمش. خوشگله؟»
¤
بیست و شش تا موشک خراب برگردانده بودند مقر. دکتر گفت «بگیرمشان، اگر شد استفاده کنیم.» گرفتیم، درست کردشان، استفاده کردیم؛ هر بیست و شش تایش.
¤
تا از هلیکوپتر پیاده شدیم، من ترکش خوردم. دکتر برم گرداند توی هلی کوپتر و دستور داد برگردیم عقب. وقتی رسیدیم، هوا تاریک شده بود. دکتر مانده بود وسط دشمن. خلبان نمی توانست پرواز کند. تماس گرفتم تهران، خواستم چند تا فانتوم بفرستند، منطقه را بمباران کنند.خدا خدا
می کردم دکتر طوریش نشود.
¤
از خط که برگشتیم. مرخصی رد کردم و یک راست آمدم خانه. دل توی دلم نبود. قبل از عملیات که زنگ زده بودم، دخترم مریض بود. حالش را پرسیدم، خوب بود. زنم گفت «یک خانم عرب آمد دم در. گفت بچه را بردار برویم دکتر. دوا ها را هم خودش گرفت.»
¤
بلبل لاکردار معلوم نبود چه طور رفته آنجا. به هزار بدبختی رادیاتور را باز کردیم که سالم بیاوریمش بیرون. دکتر این پا وآن پا می کرد تا بالاخره توانست دستش را ببرد لای پره ها و بکشدش بیرون. نگهش داشت تا حالش جا بیاید. می خواند. قشنگ می خواند.
¤
گفتم «دکتر، شما هرچی دستور می دی، هرچی سفارش می کنی، جلوی شما می گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسویه مارو نداده ن. ستاد رفته زیر سؤال.
می گن شما سلاح گم کرده ین...» همان قدر که من عصبانی بودم، او آرام بود. گفت «عزیز جان، دل خور نباش. زمانه ی نابه سامانیه. مگه نمی گفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسین مقدم هم سلاح گم کرده. دل خور نشو عزیز.»
¤
هر هفته می آمد، یا حداکثر ده روز یک بار. از اول خط سنگر به سنگر می رفت. بچه ها را بغل
می کرد و می بوسید. دیگر عادت کرده بودیم.یک هفته که می گذشت، دلمان حسابی تنگ می شد.
¤
آب کارون را منحرف کرده بود توی منطقه. باتلاق شده بود چه باتلاقی. عراقی ها نمی توانستند بیایند جلو.
هر بار همه که سد می زدند، یکی دوتا از بچه ها می رفتند و می فرستادندش هوا.
¤
فکر می کردم بدنش مقاوم است که در آن هوای گرم اصلا آب نمی خورد. بعد از اذان، وقتی دیدیم چه طوری آب می خورد، فهمیدیم چه قدر تشنه بوده.
¤
برای نماز که می ایستاد، شانه هایش را باز می کرد و سینه ش را می داد جلو. یک بار به ش گفتم «چرا سر نماز این طورمی کنی؟» گفت «وقتی نماز می خوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ت صاف باشد.»با خودم می خندیدم که دکتر فکر می کند خدا هم تیمسار است.
¤
گیر کرده بودیم زیر آتش. یک آن بلند شدیم که فرار کنیم، دکتر رفت و من جا ماندم. فرصت بعدی سرم را بلند کردم، دیدم دارد به سمت من می آید و یک موشک به سمت او. خواستم داد بزنم، صدا در گلویم ماند. فکر کردم موشک نصفش کرده. خاک که نشست، دیدم کجا پرت شده. سالم بود. با هم فرار کردیم.
¤
از فرمان دهی دستور دادند »پل را بزنید.« همه ی بچه ها جمع شدند، چند گروه داوطلب. دکتر به هیچ کدام اجازه نداد بروند. می گفت «پل زیر دید مستقیم است.» صبحی خبر آوردند پل دیگر نیست. رفتیم آن جا. واقعا نبود. گزارش دادند دکتر و گروهش دیشب از کنار رود برمی گشتند می خندیدند و برمی گشتند.
¤
اصل ایده بود اصلا. لوله را دو تا سوراخ می کرد و می گفت «میخ بذارید این جا، می شه خمپاره». می شد.
¤
ناهار اشرافی داشتیم ؛ ماست. سفره را انداخته و نینداخته، دکتر رسید. دعوتش کردیم بماند. دست هاش را شست و نشست سر همان سفره.یکی می پرسید «این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟»
¤
یک بند داد می زدم. گریه می کردم. کنترل خودم را از دست داده بودم. همه هم نگران اسلحه ای بودند که دستم بود. دکتر رسید و یک کشیده محکم زد زیر گوشم.فکر کنم تنها کشیده ای بود که توی عمرش به کسی زده بود.
¤
دکتر آرپی جی می خواست، نمی دادند. می گفتند دستور از بنی صدر لازم است. تلفن کرده بود به مسئول توپ خانه. آن جا هم همان آش و همان کاسه. طرف پای تلفن نمی دید دکتر از عصبانیت قرمز شده. فقط
می شنید که «من از کجا بنی صدر رو گیر بیارم مجوز بگیرم؟ «رو کرد به من، گفت »برو آن جا آرپی جی بگیر. ندادند به زور بگیر برو عزیز جان.»
¤
نگاه می کرد به چشم هات و تو می شنیدی که حالا دیگر ما دوستیم، برادریم، با هم کار می کنیم.با
چشم هاش، صیغه برادری می خواند.
«روزنامه کیهان 30خرداد89»