بعضی از وقایع گاهی شبیه خواب میماند. باور نمیکنی آنچه را که میبینی حقیقت است. میخواهی بیتفاوت بگذری، یکی آهسته میگوید: آقا، خواب نیست! درست دیدی. حسن احمدی، نویسندهی ادبیات دفاع مقدس با ابراز گلایه از نوع رسیدگی به جانبازان و ایثارگران دفاع مقدس در بیانی ادبی توصیفی از وضعیت جانباز دفاع مقدس عبدالله نورانی را چنین تشریح کرده است: «و من بر میگردم: جزیره مینو، سال 1360 کجا و اینجا، بیمارستان لبافینژاد بخش چشم و تخت 24 و سال 1389 کجا؟! او «عبدالله نورانی» بزرگ مردی است از سالهایی که خدا درهای آسمانهایش را باز کرده بود، آن ایام گروهی آمدند، مدت زمان کوتاهی بودند و آنگاه به سوی آسمانها اوج گرفتند. کسی که روی تخت بیمارستان است، یکی از همان آسمانیهاست. او از قافله جا مانده است. عبدالله نورانی. برادر دو شهید سالهای دفاع مقدس. برادر دو جانباز جنگ که اکنون بیناییشان را از دست دادهاند، مجروحان شیمیایی، تحفهی صدام تکریتی! عبدالله از مبارزان قبل از انقلاب است. زمان شاه اعلامیههایشان را میان لباسهای برادرش رسول مخفی میکردند و رسول کوچک راهی میدان میشد! رسول معصوم با روح بزرگ، که خدا عاشقش شد و او را در سال 60، در آبادان برای خود برد. عبدالله ماند. برادرش محمدعلی هم. محمدعلی نورانی که ادبیات دفاع مقدس بسیار چیزها را مدیون اوست. او که در همان سالهای جنگ چشم راستش را برای خدا داد، و اکنون انواع ترکشها را در بدنش حفظ کرده است! عبدالله هم مثل اوست. این برادرها خیلی شبیه هم هستند. دردشان همیشه درد انقلاب و دفاع مقدس است.» احمدی در ادامه آورده است: «عبدالله که از دست مقام معظم رهبری نشان مدال فتح گرفته است، عکسهای بزرگش را کنار رهبر بزرگوار، در بزرگداشت آزادی خرمشهر توی بزرگراهها و خیلی جاها و شهرها دیدهایم. جوانی ریزنقش با چهرهای معصوم.» «ابتدا با دیدن او خوشحال میشوم. طولی نمیکشد غم سنگینی تمام وجودم را احاطه میکند. مگر ممکن است یلی از دوران دفاع مقدس چنین افتاده باشد؟! مگر ممکن است بر و بچههای بنیاد شهید امثال او را فراموش کرده باشند؟!... مگر او از ذخایر، و شهدای زنده نیست؟! » «عبدالله چندی پیش بینایی یک چشمش را از دست داده است. اکنون بینایی چشم دیگرش کاملا در خطر است. دلم میخواهد زار زار گریه کنم. سر خودم فریاد بزنم. او توی جبههها بهترین ماهها و سالهای عمرش را برای خاطر من باقی گذاشته است! بارها مجروح شده است. شیمیایی سالهای دفاع مقدس است. اکنون انتظار چه را میکشد؟ آیا فردا برای او روشنایی سالهای گذشته را خواهد داشت؟ آیا کسی به او میاندیشد؟ آیا عبدالله را فراموش کردهاند؟ او که فرماندهی تیپ بود.» «میدانم... نه!. نمیدانم. نگران فردا هستم. کسی به دیدن او نرفته است. کسی برایش چارهای نیندیشیده است. به یاد شهدای خرمشهر میافتم. میگویم: سید بزرگوار! جهان آرا، محمد! بهروز مرادی، منصور مفید، محمود ربیعی، ابراهیم قاطع، تقی محسنیفر، جمشید برون، و ... برای عبدالله دعا کنید. او حق دیدن دارد. او حق زندگی دارد. او چشم و چراغ این ملت است. او شیهد زنده است. او را دریابیم!...» «فاش نیوز» |