شب ز اسرار علی آگاه است دل شب محرم سرّالله است |
فارس: متن کامل شعر طنزی که از سوی سعید بیابانکی سروده شده و در دیدار فرهیختگان و شعرا با رهبر انقلاب خوانده شد، به شرح زیر است:
پنجشنبه ۷/۲/۷۴ بعد از خواندن نماز مغرب و عشاء در ایوان بقیع نشستیم٬ ظرف یک ساعت و نیم در ایوان دیگر جایی برای نشستن نبود٬ خبر رسید که در صحن مطهر نیز جا برای نشستن سخت پیدا میشود٬ حدود ساعت ۹ بود که وسایل سیستم صوتی از قبیل بلندگو و سیم و میکروفن داخل پلاستیکهای مشکی بصورت مخفی از بین مردم عبور داده شد و سریعا بلندگوها نصب گردید و بعد از آن یک گروه حدودآ ۱۰ نفره از بانوان ایرانی که زیر چادرشان باندهای صوتی داشتند از کنار جایگاه عبور کردند و آنها را در جای خود گذاشتند و رفتند. بعد چند تن از برادران بعثه رهبری با ساکهایی که حمل میکردند آمدند و وسایل فیلمبرداری را در جای خود قرار دادند.
ادامه مطلب ...دریافته هایی را که این بنده، از دوران ریاضت و خودسازی به دست آورده ام، مربوط به زمانی است که به مطالعه و تحقیق تفاسیر پرداخته بودم، شبی بین خواب و بیداری حضرت محمد(ص) را زیارت کردم. با خود گفتم که: شایسته است تا در کمالات و اخلاق وی دقیق شوم، هرچه تدبر من فزونتر می گشت، عظمت و نورانیت آن حضرت گسترده تر و روشنتر می نمود. از این روی، دریافتم که خلق و سرشت او، قرآن است، و باید در قرآن بیندیشم. هرچه دقت من در آیه ای بیشتر می شد، دریافت فزونتری از حقایق نصیبم می گردید. به گونه ای که یک باره حقایق بیکرانی به جانم سرازیر می شد و چنین موهبتی، درپی هر تدبر من در آیه ای پدید می آمد.
ادامه مطلب ...دوشنبه چهارم اردیبهشت ۷۴ ساعت ۱۲ شب با آقای قلی پور به ایوان بقیع مشرف شدیم و تا ساعت ۵/۲ بامداد برنامه زیارت و مداحی بود که قریب به اتفاق زائرین ایرانی بودند٬ سپس به صحن مطهر حضرت رسول(ص) آمدیم و پشت درب منتظر ماندیم٬ به محض باز شدن درب مردم به داخل حرم دویدند
اوایل سال 1349 در کلاس آموزش زبان انگلیسی مرکز آموزشهای هوایی درس می خواندم و سمت ارشدی کلاس را داشتم؛ از آغاز تشکیل کلاس چند روزی می گذشت که دانشجوی تازه واردی به ما ملحق شد که بعدها فهمیدم نامش عباس بابایی است. مقررات کلاس در ارتش حکم می کرد، آن کس که درجهاش بالاتر است ارشد کلاس باشد. درجه من «هنرآموز» بود و درجه او «دانشجو» و از من بالاتر بود. لذا طبیعی بود که او باید به من اعتراض کند و دست کم از من فرمانبرداری نکند؛ ولی برخلاف انتظار همه، خیلی عادی، مثل دیگران آنچه را که من می گفتم انجام می داد. از وظایف ارشد، یکی این بود که باید هر روز در پایان درس «اتیکت» یکی از شاگردان را جهت نظافت کلاس می گرفت و به مسئول ساختمان می داد. آن روز نوبت بابایی بود.
ادامه مطلب ...از سه راه پایگاه شهید نوژه داشتیم به سمت همدان می رفتیم که از دور دیدیم یک خودرو استیشن توقف کرده، یک نفر هم کنار آن ایستاده و چند نفر هم روی زمین خوابیده اند. 200 تا 300متری آن ها، ماشین مان را نگه داشتیم. 4نفر بودیم. دو نفر از یک طرف جاده و دو نفر دیگر از سمت دیگر جاده به سمت آن ها حرکت کردیم، وقتی به آنها نزدیک شدیم، دیدیم که تا 4 جنازه روی زمین افتاده و یکی هم سرپا هست. دیدم یکی از آن هایی که روی زمین افتاده بود، حرکت می کند. رفتم کنارش، دیدم به سختی مجروح شده پرسیدم: کی هستی؟ گفت:« من از خودتان هستم.» بعد هم افتاد و شهید شد.
ادامه مطلب ...شب آخری داشت یه چیزی می نوشت. نوشته اش هنوز مانده: «ای برادر عرب که به دنبال من می گردی تا گلوله ات را در سینه ام بنشانی، در روز قیامت من به دنبال تو خواهم گشت تا نزد خداوند تو را شفاعت کنم.» |
ادامه مطلب ...
وقتی خبر رو در خونه گفتم همسرم خیلی خوشحال شد. منم خوشحال بودم ولی در عین حال نگرانی خاصی داشتم٬ این نگرانی برا این بود که فکر میکردم تو این سفر کی کمکم میکنه؟من که همراه ندارم چطور میتونم تو سفر به این بزرگی با سختیایی که از دیگران شنیده بودم کنار بیام؟
اواخر سال ۷۳ از بنیاد جانبازان با من تماس گرفتن و گفتن که اسم تو در لیست اعزام به مکه مکرمه جهت حج تمتع قرار گرفته و بایستی برای ثبت نام مدارک لازمو به بنیاد بیاری. من که از خوشحالی سر از پا نمیشناختم، سریعا به دفتر منطقه رفتم و اونا معرفینامه ای به من دادن تا برای ثبت نام به قسمت حج و زیارت بنیاد برم. این کارو انجام دادم و مانع اصلی سر راهم قرار گرفت...