محمد، کافرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کارگاه آفرینش
سر و سرهنگ، میدان وفا را
سپهسالار و سرخیل، انبیا را
ریاحین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی
یتیمان را نوازش در نسیمش
از آنجا نام شد درّ یتیمش
میگویند اینجا که نام و نشانی هم ندارد و نمیدانم چه اسمی رویش بگذارم از آن زوریسازیهایی است که هرکس از شدت بدبختی، زورش زیادتر شده است، آمده و چند آجر روی هم گذاشته و با خانوادهاش توی آن چپیده است. اسمش را نمیتوان خانه گذاشت. اینجا چهاردیواریهایی است که اگر کسی مجبور نشود و زندگیاش به خطر نیفتد، پا توی آن نمیگذارد؛ ولی چه میشود کرد که مشتری این حلبیآبادهای مدرن کم نیستند.
سلام آقای نجف زاده!
نمی دانم این یادداشت منتشر می شود یا نه که بپرسم شما آن را می خوانید یا نه؟ اما می دانم که شما روزگاری «نسل سومی» بودید و هنوز نیز خود را نسل سومی می دانید. آقای خبرنگار! شما برای نسل من نمونه یک خبرنگار خلاق هستید، خارج از چارچوب ها و قواعد مصنوعی خبری، همیشه جریان ساز بوده اید و همواره هم دوست داشتنی و حرفه ای. اما گویا دیگر نای پریدن ندارید، سوژه هاتان نم کشیده و انگار حرف هاتان تمام شده است دیگر مشخص است که برای مصاحبه ها از قبل مطالعه ندارید و متنی هم آماده نمی کنید. دیگر ناگفته و نادیده معلوم است که به جمع «کارمندان» صداوسیما پیوسته اید و کارمند جماعت را با خلاقیت و نوآوری رفاقتی نیست چرا که کارمندها بدون خلاقیت و تنها با چند ساعت اضافه کاری رستگار می شوند...
احمد با ناراحتی گفت:خوب من خجالت کشیدم که دستم رو پس بکشم و نمیتونستم تو اون لحظه براش توضیح بدم. گفتم به هر حال اتفاقی است که افتاده و در همین حال به اتوبوس رسیدیم و وارد شدیم. داخل اتوبوس آقایان محمد کریمی اهل مشهد و محمود رمضانعلی زاده اهل کاشان از دوستان جانباز ۷۰٪ و قدیمی تیم ملی و در عین حال شوخ طبع نشسته بودند و از دور ما را نظاره میکردند٬
ادامه مطلب ...نفر اول از سمت راست جناب آقای دقاقله است که البته این عکس حدودا هشت سال بعد از این خاطره و مربوط با بازیهای پارالمپیک پکن در سال گذشته میباشد و احمد آقا در آن موقع خیلی جوانتر از این عکس بود.
چند سال پیش برای برگزاری مسابقات آسیایی بسکتبال با ویلچر به ژاپن رفته بودیم٬ جوانترین عضو تیم ایران احمد دقاقله بچه اهواز٬ فوق العاده فنی به لحاظ بازی بسکتبال و شیرین زبان که در کودکی در بمباران اهواز قطع نخاع شده است هم یکی از اعضاء تیم ایران بود.
ادامه مطلب ...چند سال قبل به اتفاق خانواده تصمیم گرفتیم که با قطار به زیارت حضرت امام رضا(ع) مشرف شویم. در سالهای قبل راه آهن تهران آسانسور نداشت و ما مجبور بودیم با ویلچر تعداد زیادی پله را پایین رفته و از آنطرف بالا بیاییم تا بتوانیم سوار قطار شویم که اینکار مشکلات خاص خود را داشت ولی به هر حال این زحمت روی دوش پسرم حسین بود که انجام میشد و تقریبا به آن عادت کرده بودیم. ولی در سال مورد نظر وقتی یک ساعت قبل از ساعت حرکت قطار وارد ایستگاه شدیم و منتظر اعلام سوار شدن مسافرین به قطار بودیم نگاهمان به اتاقی افتاد که تابلوی خدمات ویژه بر روی آن خودنمایی میکرد.
ادامه مطلب ...
هاشمی رفسنجانی؛ عضو و سخنگوی وقت «شورای عالی دفاع» در کتاب کارنامه و خاطرات خود از وقایع سال 1361، تهاجم اسرائیل به لبنان و آثار مترتّب بر این حمله بر روی کشورهای منطقه؛ روند جنگ با عراق و تصمیم گیری مقامات ارشد نظام جمهوری اسلامی در قبال مسائل لبنان را این گونه تشریح کرده است:
پس از فتح خرمشهر جاویدالاثر احمد متوسلیان در دیدار با رزمندگان فاتح عنوان میکند که مردم به ما خیلی کمک کردند در خط مقدم برای ما بستنی و هندوانه آوردند و ما از این مردم غیور تشکر میکنیم. سپس عظمت فتح خرمشهر را یادآوری کرده و میفرماید بعدها تاریخ قضاوت خواهد کرد که شما چه کار بزرگی انجام دادید و شنیده ام مردم مثل ۲۲ بهمن ۵۷ خوشحال به خیابانها ریخته اند و به جشن و شادی پرداخته اند و از همه مهمتر اینکه وقتی حضرت امام شنیده اند که خرمشهر آزاد شده لبخند زده اند. ایشان این لبخند و رضایت امام (ره) را از همه مهمتر عنوان مینمایند٬ با خواندن این جمله واقعا قلب انسان درد می آید وقتی میبیند امروزه کسانی برای کسب قدرت نه تنها کاری نمیکنند که ولی فقیه لبخند بزند بلکه رفتارشان باعث میشود که دل رهبر معظم انقلاب به فرمایش خودشان خون شود. خداوند همه ما را عاقبت به خیر فرماید انشاالله. با هم این بخش از سخنان جاویدالاثر متوسلیان را که برگرفته از کتاب نفیس همپای صاعقه است مرور میکنیم.
ادامه مطلب ...بخش دیگری از کتاب نفیس همپای صاعقه را در خصوص فتح خرمشهر و ذلت دشمن مرورمیکنیم.
فرمانده عراقی، سرهنگ ستادصبار فلاح در خاطرات خود از این واقعه ی عجیب، این گونه یاد کرده است:
ادامه مطلب ...