اسراری از آقای خمینی می دانم که...

یکی از نکاتی که مرحوم آیت الله بهجت خیلی سربسته در باره امام خمینی (رحمة الله علیه) مطرح کردند، این بود که فرمودند :

"اسراری از آقای خمـــینی میدانم که تاکنون نگفته ام و نخواهم گفت."

هرچند آیت الله بهجت هیچ گونه توضیحی درباره اسراری که از امام خمینی (رحمة الله علیه) می دانستند ، بیان نکردند ، ولی از همین اشاره کوتاه ایشان می توان فهمید که :

اولا : امام خمینی (رحمة الله علیه) ، نه یک سرّ ، بلکه اسراری داشته اند که برخی از خواص از آنها مطلع بوده اند ؛ ولی پرده برداری از آنها را مصلحت نمی دانسته و یا اجازه فاش کردن آنها را نداشته اند.

ثانیا : امام خمینی (رحمة الله علیه)، درباره راز و رمزهای سیر و سلوک معنوی خود ، آن قدر کتوم بوده که اسرار معنوی او حتی پس از وفاتش و تاکنون فاش نشده ، در صورتی که کرامات بسیاری از اولیای الهی ، لااقل پس از وفات آنها معلوم گردیده است.   «مشرق» 

 

پ ن : فردا صبح(چهارشنبه ۵/۵/۹۰) انشاالله عازم بیت الله الحرام هستم و نائب الزیاره همه دوستان حقیقی و مجازی...صمیمانه از همه دوستان تقاضای عفو و بخشش دارم.با توجه به اینکه سفر در ماه مبارک رمضان است مدت اقامت ما در مدینه النبی و مکه مکرمه ۲۱ روز خواهد بود.

به یاد سرلشکر خلبان شهید عباس دوران



30 تیر سالروز حماسه ای ماندگار در دفاع مقدس است که با نام سرداری بزرگ از خلبانان شجاع و رشید یعنی سرلشکر خلبان شهید عباس دوران گره خورده است و تا همیشه تاریخ نام زیبای عباس عزیز در کنار شهیدان همیشه سرافراز اسلام و انقلاب اسلامی می درخشد.

با هم به گوشه هایی از زندگی سراسر اخلاص و ایمان او نگاهی داریم، امید که چراغ راه آینده مان باشد...

از تولد تا خلبانی

سر لشکر خلبان شهید عباس دوران در سال ۱۳۲۹ در شهرستان شیراز در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود و پس از گذراندن دوران ابتدایی پای به دبیرستان نهاد.


در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرک دیپلم طبیعی از دبیرستان سلطانی شیراز شد و در همین سال به استخدام فرماندهی مرکز آموزش هوایی در آمد. در سال ۱۳۴۹ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوران مقدماتی پرواز در ایران، در سال ۱۳۵۱ برای تکمیل دوره خلبانی به آمریکا رفت.

او نخست در پایگاه «اکلند» دوره تکمیلی زبان انگلیسی را گذراند و سپس در پایگاه «کلمبوس» در ایالت «می سی سی پی» موفق به آموختن فن خلبانی و پرواز با هواپیماهای «بونانزا تی۴۱ – تی ۳۷» شد.

در یکی از تمرینات ورزش اسکیت، متاسفانه در اثر برخورد با زمین پای چپ او مصدوم شد و به مدت دو ماه از برنامه پروازی بازماند. پس از بهبود، دوباره آموزش خلبانی را ادامه داد و پس از دریافت نشان خلبانی در سال ۱۳۵۲ به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمایی F4 ابتدا در پایگاه یکم شکاری و سپس در پایگاه سوم شکاری مشغول انجام وظیفه شد.

با آغاز جنگ تحمیلی سر از پا نشناخته به دفاع از کیان جمهوری اسلامی پرداخت و با 120 سورتی پرواز جنگی در طول عمر کوتاه اما پر بارش، یکی از قهرمانان دفاع مقدس شناخته شد.

هرگز تن به ذلت نخواهم داد

شهید خلبان عباس دوران همواره به دوستان و همکارانش تأکید می کرد که هرگز تن به ذلت نخواهد داد و اگر در حین پرواز مورد اصابت موشک دشمن قرار گیرد، هواپیمای سانحه دیده را بر سر دشمن زبون خواهد کوبید و همان گونه که دیدیم بر این پیمان خویش صادقانه ایستاد و جان فدا کرد و مصداق آیه شریفه «من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله …» شد.

حماسه مروارید

شهید عباس دوران در هفتم آذر ۱۳۵۹ در عملیات «مروارید» حماسه ای بزرگ آفرید و به کمک شهید خلبان حسین خلعتبری پنج فروند ناوچه عراقی را در حوالی اسکله «الامیه» و «البکر» منهدم ساخت و بقایای آن را به قعر آب های نیلگون خلیج فارس فرستاد.

به گفته یکی از همرزمان خلبانش، در یکی از نبردهای هوایی که فرماندهی دو فروند هواپیما را به عهده داشت، به مصاف ۹ فروند از جنگنده های دشمن رفت و با ابتکار عمل و مهارتی خاص، یک فروند از هواپیماهای دشمن را سرنگون و هشت فروند هواپیمای دیگر را مجبور به فرار از آسمان میهن نمود.


خیابان عباس دوران

در بهار سال 1360 مسئولان استان فارس تصمیم گرفتند به پاس دلاوری های عباس یکی از خیابان های شیراز را به نام او کنند که این مراسم با حضور او و جمعی از مسئولان و مردم قهرمان پرور شیراز برگزار شد.

حواله زمین را پاره کردم

عباس در یکی از یادداشت هایش نوشته است: دلم نمی خواهد از سختی ها با همسرم حرفی بزنم. دلم می خواهد وقتی خانه می روم جز شادی و خنده چیزی با خود نبرم؛ نه کسل باشم، نه بی حوصله و نه خواب آلود تا دل همسرم هم شاد شود... اما چه کنم؟!

نسبت به همه چیز حساسیت پیدا کرده ام. معده ام درد می کند. دکتر می گوید: فقط ضعف اعصاب است. چطور می توانم عصبانی نشوم؟ آن روز وقتی بلوار نزدیک پایگاه هوایی شیراز را به نام من کردند غرور و شادی را در چشم های همسرم دیدم. خانواده ام نیز خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط  به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم که این همه محبت دارند پشت تریبون رفتم ولی همین که پایم به خانه رسید دیگر طاقت نیاوردم. حواله را پاره کردم و ریختم زمین. یعنی فکر می کنند ما پرواز می کنیم و می جنگیم تا شجاعت های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند؟

 ممکن است دیگر زنده برنگردم

شهید دوران در آخرین یاداشت خود نوشت: ساعت 3 صبح است. تا یک ساعت دیگر باید گردان باشم. امروز پرواز سختی داریم. می دانم مأموریت خطرناکی است، حتی ممکن است دیگر زنده برنگردم؛ اما من خود داوطلبانه خواسته ام که این مأموریت را انجام بدهم.

پرواز شهادت

خلبان شهید عباس دوران همواره در عملیات جنگی پیش قراول بود و برای دفاع از میهن اسلامی و حفظ و حراست آن لحظه ای آرام و قرار نداشت. او سرانجام در سحرگاه روز ۳۰ تیر ماه سال ۱۳۶۱ که لیدری دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبکه دفاعی و امنیتی نفوذ ناپذیر مورد ادعای صدام به پنج نفر از زبده ترین خلبان نیروی هوایی در حالی که هنوز ستیغ آفتاب ندمیده بود، با اراده ای پولادین به پالایشگاه «الدوره» یورش بردند و چندین تن بمب هواپیماهای خود را بر قلب دشمن حاکمان جنگ افروز عراق ریختند و پس از نمایش قدرت و شکستن دیوار صوتی در آسمان بغداد، هنگام بازگشت، هواپیمای لیدر مورد اصابت موشک دشمن واقع شد و شهید دوران اگر چه اجازه ترک هواپیما را به همرزم خلبانش «ستوان یکم منصور کاظمیان» در عقب کابین داد، اما خود به رغم اینکه می توانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آید، صاعقه وار خود و هواپیمایش را به هتل محل برگزاری اجلاس سران غیر متعهدها کوبید و بدین ترتیب مانع از برگزاری اجلاس سران غیر متعهدها به ریاست صدام در بغداد شد.

بازگشت به وطن

پس از سالها انتظار در مرداد ماه ۱۳۸۱ بقای پیکر شهید دوران توسط کمیته جستجوی مفقودین به میهن منتقل شد و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طی مراسمی رسمی با حضور مسئولان کشوری و لشکری، خانواده شهید و بستگان در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی، بر دوش همرزمان خلبانش تشییع شد. پیکر مطهر آن شهید تیز پرواز سپس برای خاک سپاری با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به زادگاهش شیراز منتقل شد.  

  

آنچه در ادامه مطلب خواهید خواند اولین نامه ای است که شهید عباس دوران برای همسرش در روزهای جنگ تحمیلی نوشته است.

خاتون من ، مهناز خانم گلم سلام

بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه کرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمی شناسد.

نوشته بودی دلت می خواهد برگردی بوشهر. مهناز به جان تو کسی اینجا نیست همه زن و بچه ها یشان را فرستادند تهران و شیراز و اصفهان و ...

علی هم (سرلشگر خلبان شهید علیرضا یاسینی ) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچه ها را بیاورد شیراز دیشب یک سر رفتم آن جا . علیرضا برای ماموریت رفته بود همدان از آنجا تلفن زد من تازه از ماموریت برگشته بودم می خواستم برای خودم چای بریزم که گفتند تلفن . علی گفت : مهرزاد مریضه پروانه دست تنهاست . قول گرفت که سر بزنم گفت : نری خونه مثل نعش بیفتی بعد بگی یادم رفت و از خستگی خوابم رفت ، می دانی این زن و شوهر چه لیلی و مجنونی هستند.

پروانه طفلک از قبل هم لاغر تر شده مهرزاد کوچولو هم سرخک گرفته و پشت سرش هم اوریون پروانه خانم معلوم بود یک دل سیر گریه کرده . به علی زنگ زدم و گفتم علی فکر کنم پروانه خانم مریضی مهرزاد را بهانه کرده و حسابی برات گریه کرده است . علی خندید و گفت : حسود چشم نداری توی این دنیا یکی لیلی من باشه؟

دلم اینجا گرفته عینکم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتین هایی که چند روز واکس نخورده نشستم تا آفتاب کم کم طلوع کنه باد آن روزی افتادم که آورده بودمت اینجا ، تو رستوران متل ریسکس نمی دونم شاید سالگرد ازدواج یکی از بچه ها بود.

اگر پروانه خانم و بچه ها توی این یکی دو روز راهی شیراز شدند برایت پول می فرستم .
خیلی فرصت کم می کنم به خونه سر بزنم ، علی هم همینطور حتی فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم . دوش که پیشکش پوتینهایم را هم دو سه روز یکبار هم وقت نمی کنم از پایم خارج کنم . علی که اون همه خوش تیپ بود رفته موهایش رو از ته تراشیده من هم شده ام شبیه آن درویشی که هر وقت می رفتیم چهارراه زند آنجا نشسته بود .

بچه های گردان یک شب وقتی من و علی داشت کم کم خوابمون می برد دست و پایمان را گرفتند و انداختند توی حمام آب را هم رویمان بازکردند . اولش کلی بد و بی راه حواله شان کردیم اما بعد فکر کردیم خدا پدر و مادرشان را بیامورزد چون پوتینهایمان را که در آوردیم دیدیم لای انگشتهایمان کپک زده است.

مهناز مواظب خودت باش این حرفها را نزدم که ناراحت بشی بالاخره جنگ است و وضعیت مملکت غیر عادی. نمی شود توقع داشت چون یک سال است ازدواج کردیم و یا چون ما همدیگر را خیلی دوست داریم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توی خانه . از جیب این مردم برای درس خواندن امثال من خرج شده است پیش از جنگ زندگی راحتی داشتیم و به قدر خودمان خوشی کردیم و خوش بخت بودیم به قول بعضی از بچه های گردان خوب خوردیم و خوابیدیم الان زمان جبران است اگر ما جلوی این پست فطرتها نایستیم چه بر سر زن و بچه و خاکمان می آید . بگذریم

از بابت شیراز خیالت راحت آن جا امن است کوه های بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمی دهد هواپیماهای دشمن خدای ناکرده آنجا را بزنند . درباره خودم هم شاید باورت نشه اما تا بحال هر ماموریتی انجام دادم سر زن و بچه های مردم بمب نریختم اگر کسی را هم دیدم دوری زدم تا وقتی آدمی نبوده ادامه دادم .

لابد خیلی تعجب کردی که توی همین مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به یک آدم پر حرف تبدیل شده خودم هم نمی دانم به همه سلام برسان به خانه ما زیاد سر بزن مادرم تورا که می بیند انگار من را دیده .

سعی می کنم برای شیراز ماموریتی دست و پا کنم و بیایم تو راهم ببینم همه چیز زود درست می شود دوستت دارم خیلی زیاد .

مواظب خودت باش
همسرت عباس - مهر ماه 1359
                                                                  «تابناک»