تپه برهانی ـ ۷

۱۳۶۲/۵/۲ 

هوا کم کم روشن می شد و خورشید از پس کوهها سربرمی آورد تا حماسۀ شکوهمند خونین بَدَنانی را که اکنون پیکرهای پاکشان، در گرداگرد پاسگاه، با چهره های نورانی و مطمئن، آرام خفته بود گویی با لبخندی که بر لب داشتند و در زیر آتش بی امان دشمن، به خفتگان غافل خاکدانِ دنیا می خندیدند، نظاره کند. اکنون دیگر کار انتقال مجروحین به سنگرها پایان یافته بود و بر سطح تپه، جز بدنهای پاک، اما خون آلود عزیزان شهید و قامتهای استوار و مردانۀ شاهدانی که در پشت دیوارهای پاسگاه و سنگرهای کمین، موضع گرفته بودند و از حماسه یاران شهیدشان پاسداری می کردند، چیز چشمگیر دیگری دیده نمی شد. آتش دشمن همچنان ادامه داشت و هاله ای از دود و غبار، سطح تپه را می پوشانید. هر از گاهی از بین عزیزان رزمنده، مخلص ترها انتخاب می شدند و سند قبولیشان، با خط سرخ بر سینه شان نگاشته می شد.

دلم می خواست از نحوۀ شهادت برادرعلاقه مندان باخبر شوم تا این که برادرمسعود رهنما به داخل سنگر آمد. او را صدا کردم و گفتم:« برادررهنما، شما علاقه مندان را دیدید؟»

گفت:« بلی دیدم.»

گفتم:« چطوری به شهادت رسید؟»

ادامه مطلب ...

روایتی از رویارویی دو فرمانده ایرانی و عراقی، سالها پس از جنگ


 

 جنگ در سر میز شام! 

«در آبادان بودم، در یکی از هتل هایی که در زمان جنگ یکی از مراکز فرماندهی بوده. رفته بودم تا برای یکی از داستان هایی که می خواستم بنویسم، تحقیق کنم و جاهایی را ببینم. روز دوم یا شاید سوم بود که چند نفر از کسانی را که از زمان جنگ می شناختم، دیدم. یکی از آنها، از فرماندهان جنگ 8ساله بود. در سرسرای هتل همدیگر را دیدیم و خیلی زود بحث کشیده شد به روزهای جنگ و او خنده خنده پرسید امشب کجایی و بعد دعوتم کرد به یک ضیافت. او درباره آن چیزی نگفت و من هم بیشتر نپرسیدم.
هوا تاریک شده بود و من تازه از بیانگردی برگشته بودم هتل که آمدند دنبالم. لباس عوض کردم و رفتم پایین. در یکی از سالن های کوچک، 3نفر دور میز نشسته بودند؛ آرام و ساکت. فرمانده، آن 2نفر را معرفی کرد؛ ایشان فرمانده لشکر یکم عراق در عملیات فتح المبین هستند.
پیر ژنرالی بود قد بلند، سیه چرده، با پیشانی چروک که همان طور نشسته، به عصای دسته اطلسی خود تکیه داده بود. آن دیگری مترجم بود.

ادامه مطلب ...

تپه برهانی ـ ۶

چند لحظه بعد نظاره گر صحنۀ دلخراش دیگری بودم، یکی دیگر از برادران آرپی جی زن، هدف تیربار دشمن قرار گرفته بود. اما گلوله ها به کوله پشتی او اصابت کرده و موجب آتش گرفتن خرج آرپی جی ها شده بود. آتش از پشت او، سر به آسمان می کشید. برادران با نگرانی این صحنه راتماشا می کردند و با سر و صدا، سعی در راهنمایی او داشتند. آتش، پشت این برادر را می سوزاند و از او کاری ساخته نبود. وی از شدت سوزش آتش، به هر طرف می دوید و یا خود را بر زمین می غلتاند؛ اما آتش هر لحظه فروزانتر می شد، عاقبت با انفجار گلوله های آرپی جی، به شهادت رسید. ماندن در این نقطه، نتیجه ای جز این نداشت، می بایست با از خودگذشتگی و رشادت، موانع ایذائی را پشت سر گذارده و آتش تیربارها و دوشکای دشمن را خاموش می کردیم. در غیر این صورت نیروها یکی پس از دیگری در پشت سیمهای خاردار به شهادت می رسیدند.

ادامه مطلب ...

تشریح ولایت همه جانبه و مطلقه فقیه از دیدگاه حضرت امام(ره)

برگرفته از سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی 

 

ماجرای تبیین ولایت مطلقه فقیه:

 

شمااز جمله افراد نادری هستیدکه چون خورشید روشنی می دهید. 

 

 
                               
امام در قضیه نمازجمعه مشهور آیت الله خامنه ای، به آیت الله خامنه ای یادآوری میکنند که ولایت فقیه فراتر از قانون اساسی است. در نامه ای بعد از آن آیت الله خامنه ای هم حرف امام را تایید میکنند و منظور خود را بیان میکنند.نامه تاریخی حضرت امام خمینی (ره) به آیت الله خامنه ای در پی سخنرانی ایشان در نماز جمعه در سال 66(دو سال قبل از رحلت امام خمینی)در رسانه ها منتشر شدو پرده از «ولایت مطلقه فقیه» برداشت.
ادامه مطلب ...

تپه برهانی ـ ۵

ارتفاعات 2519 دو رشته ارتفاع موازی است که در جلو پادگان« حاج عمران» قرار گرفته است. ادامۀ این ارتفاعات به جادۀ تدارکاتی مهم دشمن منتهی می شد که با استفاده از این جاده، لشکرهای زرهی و نیروهای پیادۀ خود را تدارک می کردند. این جاده از آن جهت برای ما اهمیّت داشت که با کنترل آن، پادگان« حاج عمران» عراق، برای همیشه از خطر نفوذ و ضربات دشمن محفوظ مانده و در عین حال ارتفاعات استراتژیک منطقه نیز که بر شهرهای شمالی عراق تسلط داشت، زیر نفوذ رزمندگان قرار می گرفت

در واقع این جاده، تنها امید دشمن برای دست یافتن به پادگان حاج عمران و حفظ شهرهای شمالی عراق محسوب می شد. ما برای این که بتوانیم به این جاده دست یابیم، مجبور بودیم از تنگۀ بین این دو رشته ارتفاعات موازی، عبور کرده و به جاده برسیم. این تنگه را « تنگۀ دربند» می نامیدند. در این تنگه که از برخورد دامنۀ دو رشته ارتفاع موازی 2519 پدید آمده بود، سه تپه به ارتفاع تقریبی هفتصد تا هزار متر وجود داشت که عراقیها بر روی هر یک از این تپه ها، پاسگاه کوچکی ساخته و نیروهای خود را درآن مستقر کرده بودند و از این پاسگاه ها برای حفاظت از تنگه و ممانعت از عبور رزمندگان اسلام و دست یافتن به جادۀ تدارکاتی دشمن استفاده می شد.

ادامه مطلب ...

مسابقات بسکتبال با ویلچر

با سلام 

امروز جمعه ۱۷ مهر ۸۸ جهت مسابقات بسکتبال با ویلچر جانبازان عازم مشهد مقدس میشوم و چهارشنبه ۲۲ مهر برمیگردم.انشاالله  نائب الزیاره همه دوستان خواهم بود. 

التماس دعا و خدا نگهدار

تپه برهانی ـ ۴

آثار خستگی در چهرۀ برادران موج می زد، زیرا گردان از صبح، دائم سر پا در حال انتقال از شهری به شهر دیگر بود. پس از سخنان برادر خرازی، برادر عباس قربانی رشتۀ سخن را به دست گرفت. به اطراف خود که نگاه کردم، اکثر برادران را در حال چُرت زدن دیدم. برادر قربانی در پایان از ما خواست که پس از اقامۀ نماز، آماده عملیات شویم. بعد از نماز به خوردن شام که شامل نان خشکۀ محلی و کنسرو ماهی بود مشغول شدیم. آثار خستگی و خواب در چهرۀ همه برادران کاملاً مشخص بود و بالاخره فرماندهان دریافتند که گردان برای انجام عملیات آمادگی ندارد. و بدون آن که حرفی به ما بزنند دستور دادند که سوار کامیونها شویم. کامیونها به راه افتادند و پس از طی مسیری کوتاه، به ساختمان بتونی بزرگی رسیدیم. این ساختمان در واقع رستوران و آسایشگاه فرماندهان ارشد عراقی بود که اکنون درتصرف رزمندگان اسلام قرار داشت. ساختمان در اثر عملیات، مخروبه شده و به هم ریخته بود. اما به هر جهت قرار شد شب را در همانجا بخوابیم...

ادامه مطلب ...

تپه برهانی - ۳

گردان را به تفکیک گروهانها به خط کردند. فرمانده هر گروهان، در پیشاپیش آن به راه افتاد و برادران با انضباطی دیدنی پشت سر او به حرکت در آمدند. گردان در نزدیکی در پادگان متوقف شد. فرماندهان جهت آمارگیری و بررسیهای دیگر دستور دادند که همه برزمین بنشینند. بعد از چند لحظه برادر محمد علاقه مندان آمد پیش من و گفت:« من کاری خصوصی با شما دارم، ممکن است چند لحظه با هم به گوشه ای برویم؟» به سرعت برخاستم و همراه او به گوشه ای رفتیم. او در حالی که دستهایم را در دست خود گرفت، با لحنی جدّی که برایم غیرمنتظره بود ...

ادامه مطلب ...

بنازم به این اقتدار!

1- «خب! آقایان شروع بفرمائید!» این اولین جمله ای بود که دکتر جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی و مسئول تیم مذاکره کننده ایران اسلامی بعد از رسمی شدن نشست ژنو و پس از رد و بدل تعارفات دیپلماتیک خطاب به نمایندگان کشورهای موسوم به 1+5 بر زبان آورد. نمایندگان هر یک از 6 کشور آمریکا، فرانسه، انگلیس، آلمان، چین و روسیه، به طور جداگانه موضوع واحدی را پیش کشیدند؛ «جمهوری اسلامی ایران درباره پیشنهاد قبلی 1+5 با عنوان توقف در مقابل توقف -FREEZE- تاکنون چه اقدامی انجام داده و چه نظری دارد»؟ بعد از پایان اظهارات نمایندگان 1+5، لبخندی بر لب دکتر جلیلی می نشیند، از آن لبخندها که در عرف دیپلماتیک ترجمان تعریف شده ای دارد و سپس خطاب به نمایندگان 6 کشور طرف مذاکره می گوید؛ «همه شما آقایان تازه کار هستید بنابراین، ایرادی بر شما نیست که از تاریخچه مذاکرات اطلاع چندانی نداشته باشید و در حالی که جمهوری اسلامی ایران بارها تأکید ورزیده هرگز فرآیند غنی سازی را متوقف نمی کند، امروز، از آن نقطه عبور شده آغاز کنید». دکتر جلیلی سپس از خاویر سولانا می پرسد؛ مگر جنابعالی موافقت با «بحث پیرامون بسته پیشنهادی ایران» را به عنوان موضوع نشست امروز به اطلاع آقایان نرسانده اید؟ و در ادامه با تأکید بر ضرورت حفظ احترام حاضران و مرور آنچه گذشته است برای تازه کاران، مواضع روشن و تغییرناپذیر جمهوری اسلامی ایران مبنی بر توقف ناپذیر بودن فرآیند غنی سازی اورانیوم در ایران را همراه با مستندات قانونی آن برای نمایندگان 1+5 بازگو می کند و براین نکته نیز اصرار می ورزد که آنچه گفته است، خارج از دستور اصلی جلسه است و کماکان بحث درباره بسته پیشنهادی ایران را موضوع اصلی جلسه می داند.
2- نشست بعدی نیز- بعد از ظهر همان روز- حاشیه های شنیدنی و عبرت انگیز فراوانی دارد که اشاره به آن می تواند در برداشت دقیق تر از «متن» مؤثر باشد.
قبل از آغاز جلسه، نمایندگان کشورهای 1+5 باتفاق آقای سولانا اعلام می کنند که برای شور و تبادل نظر به سالن دیگری می روند و سپس در جلسه حاضر خواهند شد ولی بعد از بازگشت و اعلام آمادگی برای شروع جلسه، دکتر جلیلی که اقدام آنها را نامناسب تشخیص داده بود، خطاب به آنان می گوید که قصد دارد مدتی در باغ محل برگزاری اجلاس قدم بزند و به این ترتیب، پاسخ هوشمندانه و مقتدرانه ای به حرکت قبلی آنها می دهد. نمایندگان 1+5 و سولانا، در ایوان مشرف به باغ منتظر می مانند و سرانجام، خاویر سولانا نزد جلیلی رفته و می پرسد آیا دارید «تمرکز» می گیرید؟ و بعد از آن که پاسخ مثبت دکتر جلیلی را می شنود، خطاب به او می گوید «اما جنابعالی تمرکز ما را برهم زده اید»!...
شاید تصور شود که اشاره به این حواشی ضرورت چندانی ندارد ولی باید توجه داشت در پاره ای از موارد، حاشیه ها نه فقط بیرون از متن تلقی نمی شوند، بلکه بخشی از متن و توضیح دهنده و گویا کننده آن نیز هستند. حواشی یاد شده، از این دسته است و نگارنده برخلاف دکتر جلیلی و سایر اعضای هیئت مذاکره کننده کشورمان بر این باور است که مردم شریف و فداکارمان حق دارند بدانند- و ضروری است بدانند- که نمایندگانشان می توانند با اتکال به خدا و پشتیبانی ملت، در طراز ایران مقتدر اسلامی با نمایندگان قدرت های بزرگ روبرو شوند... راستی دکتر جلیلی، جانباز قطع پا و حافظ کل قرآن نیز هست... چه عیبی دارد که این نیز گفته شود... و گفته شد!
بخشی از یادداشت روز کیهان۱۴/۶/۸۸

تپه برهانی ـ ۲

من نیز وقتی در گوشه ای به خود فرو رفتم نا خودآگاه گذشته زندگیم را مروری دوباره کردم. پدر، مادر، خانواده، عزیزان قرآنی، نادر، ناصر همه و همه برایم مجسّم شد. از خود پرسیدم:« آیا باید باور کنم که من هم لیاقت قُرب حق را دا رم؟ نکند حرفی که نادر در خواب به من زد در حال تعبیر است؟ آیا موعد سوار شدن بر مرکبی که نادر بلیطش را از پیش رزرو کرده بود رسیده است؟» در همان لحظه، در یک تحلیل عمیق درونی به این نتیجه رسیدم که هیچ ابزاری که خود تدارک دیده باشم برای نائل آمدن به چنین مقامی درگذشتۀ خویش سراغ ندارم. پس آیا مورد عنایت و لطف پروردگار قرار گرفته ام.  ناگهان شنیدم که قاری قرآن با صدای زیبایی از بلندگوی پادگان چنین تلاوت کرد:

ادامه مطلب ...