بار دیگر بهارى بى‌حضور «مهدی عج»

 

       زیبا ترین بهار پایان انتظار!

         

پنجره را که می‌گشایی بوی بهار و تازگی از هر گوشه‌ای از ایران به مشام می‌رسد؛ از گنبد سلطانیه، باغ ارم شیراز، آبشار مارگون، قلعه آوارسین، آبشارهای اطراف رامسر، قلعه رودخان، فومن، قلعه فلک الافلاک خرم آباد، گرفته تا نقش رستم مرودشت، غار کتله‌خور استان زنجان، آرامگاه شیخ زاهد گیلانی لاهیجان، باغ فردوس، قلعه توت ایلام و ....

در سرزمین من خورشیدی نور می‌دهد که صاحبانش با عشق و عرفان آشنایند، اینجا نوروز با رنگی به زیبایی خورشید تجلی دارد. این جا هرسال، نوروز با ندای مردی آسمانی از مشهد آغاز می‌شود با کلام بهاری بزرگ‌مردی که تبارش به نور می‌رسد و شجره نامه‌اش به آل‌الله.
سفره هفت سین هر خانه با هنری دو چندان از زمان‌های دور گره خورده است، صفای سبزه تا صداقت آب، صدای نرمش سنجد تا شیرینی سمنو....

امروز زهدان عالم در گرو یا مقلب القلوب‌هاست، امروز برگی دیگر رقم خواهد خورد امروز با مدبر الیل گفتن‌ها تمنای توجهی دوچندان را ازلبان بندگی ادا می‌کنیم تا شاید محول الحول و الاحوال تدبیر دیگری را به سبب رحمانیت خود برای همیشه روزگار رقم زند.

امروز همانی است که در انتظارش بودیم، همانی که در خفقان زمان همه در پی گدایی آن آرامش هستند، امروز سرزمین من با علمداری رهبری از جنس ایمان پیش می‌رود و من در سایه لوای او در آرامش می‌خوانم؛ «یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الا احسن الحال»

سرزمین من از دیرباز خطه شاعران و اهالی ایمان است، تجلی عمل نشان از اراده ایران و ایرانی دارد، خاک وطنم در گوشه گوشه دلم جا دارد در نجوای کنار سفره هفت سین خانه، تنها به یاد عزت وطنم آرزوی سلامتی می‌کنم.

آرام برای همه با نگاهی به سین دیگر سفره، سکه را برای روزی یاد کرده و رزق حلال و وسعت آن را خواهانم، سرزمین من ایران دارائی‌هایی از جنس علم و قلم دارد ادبایی که تنها بر کلک خود تکیه کرده و بر ارتقای آن کوشایند.

سفره‌های هفت‌سین را با صافی و صداقت، ایمان به قرآن، سخاوت و احسان پهن می‌کنیم تا شاید در گرداگرد دعا برای دیگران دعای خودمان هم مستجاب حضرت عشق شود.

بار دیگر بهارى دیگر بى‌حضور تو از راه مى‏رسد، و آن‏چه که زیبا نیست زندگى نیست بلکه تهی بودن زمان بدون وجود توست...

گاهی دلم برای بهاری تنگ می‌شود که تنها و تنها یکبار انتظارش را می‌کشیم .... پس الهم عجل لولیک الفرج را با امیدی برای ظهور در این بهار برای تا ابد می‌خوانیم...    «فارس»

کاروانهای مردمی حرکت دسته جمعی خود را به طرف بحرین آغاز کنند

                                           

اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا طی بیانیه‌ای اعلام کرد: کاروانهای "انسان دوستی و آزادیخواهی " شامل پزشکان، امدادرسانان داوطلب و کمکهای دارویی، هر چه سریعتر حرکت دسته جمعی خود را به طرف بحرین آغاز کنند. 

اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا طی بیانیه‌ای اعلام کرد: کاروانهای "انسان دوستی و آزادیخواهی " شامل پزشکان، امدادرسانان داوطلب و کمکهای دارویی، هر چه سریعتر حرکت دسته جمعی خود را به طرف بحرین آغاز کنند.

متن این بیانیه به شرح زیر است: 
 

بسم الله القاصم الجبارین

بیانیه شماره 1 اتحادیه انجمن های اسلامی اروپا در حمایت از مردم مظلوم بحرین

« وَمَا لَکُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـیذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا »

انجمنها و تشکلهای دانشجویی ایران، سازمانهای مردم نهاد و هیأتهای دوست داران اهل بیت (ع)، و مردم شریف و قهرمان ایران!

در روزهایی بسر می بریم که به طور مستمر شاهد به خاک و خون کشیده شدن هزاران نفر انسان بی گناه از مردم مظلوم بحرین توسط جلادان رژیم خونخوار و خونریز "آل خلیفه " می باشیم که با چراغ سبز کامل اربابان آمریکایی شان و بایکوت حیرت انگیز رسانه ای غرب در صددند تا گوی سبقت از صدامیان و یزیدیان ربوده و برگ ننگین دیگری را در تاریخ جنایات بشری رقم زنند.

به راستی، مگر می توان جمجمه له شده و مغز متلاشی شده‌ى "شهید احمد فرحان " را برروی دست های مردم دید و استغاثه ها و فریادهای "یا زهرا(س) " و "یا حسین(ع) " را شنید و دم فرو بست؟ مگر می توان تصاویر اجساد سیاه شده‌ى مردم رنج دیده بحرین را در سردخانه ها مشاهده کرد و آرام نشست؟ مگر می توان ضجّه ها و شیون های پدران و مادران داغدیده‌ و اشکها و گریه های یتیمان بحرینی را به چشم دید و ساکت بود؟ و به راستی مگر می توان لشکرکشی هزاران نفر از سپاهیان یزیدیان زمان و خونریزان وهابی را فقط نظاره گر شد و دست روی دست گذاشت؟

حقیقتا آیا تنهامحکوم کردن این جنایت، در چنین شرایطی تنها وظیفه‌ى ماست یا آنکه می بایست در عمل به یاری مردم مظلوم بحرین شتافت؟

دنیای امروز، دنیای جنگ نرم و نبرد رسانه ای است. در این عرصه، کاراترین و برنده ترین سلاح، افکار عمومی جهانی است. سنگین ترین هزینه ها و بیشترین فشارها بر نظامها و کشورها، نه از طریق حمله نظامی به آنها و جنگ سخت؛ بلکه از طریق تهاجم رسانه ای به آنها وارد می شود. در جریان مسائل مربوط مصر، اگر پوشش رسانه ای گسترده نبود، رژیم سفاک "نا مبارک " مصر هیچ ابایی از خونریزیها و کشتارهای وسیع به مانند عادت سابقش نداشت. در ماجرای دردناک غزه نیز، که تحت بایکوت رسانه ای شدید غرب بود، بزرگترین گشایش برای مردم محاصره شده‌ى غزه پس از به راه افتادن کشتی آزادی از ترکیه و فداکاری سرنشینان آن کشتی فراهم شد که یکی از بزرگترین ضربه های رسانه ای در سالیان اخیر را به رژیم غاصب صهیونیستی وارد آورد.

و امّا در مورد بحرین، هم اکنون مردم مسلمان این کشور - اعم از شیعه وسنی - در محاصره هستند. این محاصره نه محاصره نظامی صرف از جانب "آل خلیفه " و اربابان آمریکایی و انگلیسی شان، بلکه مهمتر از همه محاصره ای خبری-رسانه ای می باشد. در رسانه های غرب، اخبار مظلومیت مردم بحرین یا به محاق برده شده و یا با انتساب خیزش مردم مظلوم بحرین به نهادهای دولتی ایران، انعکاس منفی پیدا می کند. در این شرایط که دست دولت ایران و مجاری رسمی بخاطر بسیاری ملاحظات بین المللی، حقوقی - و مخصوصا رسانه ای - بسته می باشد، بر سازمانهای مردم نهاد، انجمنها و تشکلهای دانشجویی، هیأتهای مذهبی و مردم انسان دوست کشورمان است که برای یاری مردم مظلوم بحرین قدم در صحنه گذاشته و در این راستا حرکتی مؤثر و هوشمندانه انجام دهند.

حرکتی گسترده - همانند حرکت کشتی آزادی در جریان غزه - می تواند در این شرایط، به یاری الهی بسیار کارساز و مؤثر باشد. در وضعیت کمبود امداد رسانی، عدم امنیت جانی مجروحان و مشکلات جدی بیمارستانها در رسیدگی به آسیب دیدگان، حرکت گسترده‌ى کاروانهای خودجوش مردمی از سواحل ایران به سمت بحرین پاسخی مناسب و هوشمندانه است به لشکرکشی سفّاکان "آل خلیفه " ، "آل سعود " و "آل نهیان ". لشکری از انسانیت و نوع دوستی برای مقابله با لشکری از حیوانیت و درنده خویی.

حرکت گسترده و همزمان صدها - و چه بسا هزاران - قایق، لنج و کشتی با سرنشینانی از پزشکان و امدادرسانان فداکار برای کمک به مصدومین و مجروحین، و برای جلو گیری از کشتار و به خون کشیدن مردم مظلوم و بیدفاع، از نقطه نظر وارد آوردن فشار بر دولت سفاک بحرین، می تواند در شرایط حاضر بسیار قویتر و مؤثرتر از چنگ و دندان نشان دادن سیاسی و به پیش کشیدن بحث مداخله نظامی و براه انداختن مباحث استشهادی باشد. نبایستی فراموش کرد که دولت خونریز بحرین به پشتوانه اربابان آمریکایی اش واهمه چندانی از تهدیدات سیاسی و نظامی ندارد؛ و چه بسا اینگونه موارد بهانه ای شود برای سرکوب هر چه قساوت آمیزتر مردم بیگناه. امّا حرکت گسترده کاروان مردمی "انسان دوستی و آزادیخواهی " با پوشش رسانه ای مناسب، بطور بالقوه می تواند دارای دو دستاورد باشد: یا سبب می شود دولت بحرین به کمک ناوگان اربابانش راه آن را سد کند، که در این صورت سبب حاصل شدن بزرگترین دستاورد می شود، که آن برافتادن پرده نفاق و آشکارشدن چهره واقعی آمریکا نزد افکار عمومی جهان و خصوصا ملتهای بپا خاسته‌ منطقه می باشد؛ و یا اینکه مشابه کاروان دوم کمک به غزه، امکان شکستن محاصره به مدد الهی میسر می گردد و این امر سبب تقویت قوا، بالا رفتن روحیه و افزایش امید در ملّت مظلوم بحرین خواهد شد.

در این راستا، ما به عنوان اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا، از تشکلهای مردمی در ایران و دیگر کشورهای همجوار می خواهیم که با راه اندازی فوری کاروانهای "انسان دوستی و آزادیخواهی " شامل پزشکان، امدادرسانان داوطلب و کمکهای دارویی، هر چه سریعتر حرکت دسته جمعی خود را به طرف بحرین آغاز کنند. برد رسانه ای چنین اقدامی و روشنگری آن در شرایط حاضر، حقیقتا بی نظیر بوده و سبب وارد آوردن ضربه ای سنگین بر رژیم سفّاک و خونریز "آل خلیفه " و حامیان ظالم آن خواهد بود.

ما به عنوان اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا، در سطح تمامی انجمنها و در شهرهای مختلف - خصوصا محیط های دانشگاهی - همکاری کامل خود را برای شکستن این محاصره‌ رسانه ای به کار خواهیم بست. هر ساعت و هر لحظه زودتر حرکت کردن کاروانهای "انسان دوستی و آزادیخواهی "، می تواند باعث نجات سریعتر جان انسانهای بی گناه شود و در مقابل هر لحظه تعلل و دست روی دست گذاشتن، و نشستن و تنها محکوم کردن، ایجاد فرصتی است برای به خاک وخون کشیده شدن بیشتر این مردم مظلوم و بیدفاع.


« الَّذِینَ آمَنُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِیَاءَ الشَّیْطَانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا »

اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا          «خبرگزاری فارس»

اینک راه کربلا از منامه می گذرد

در تهران نشسته ای و تصاویری را از گیرنده ها دریافت می کنی که غیر از بهت و حیرت، حاصلی دیگر ندارد و راهی نداری جز آن که فریاد برآوری، 'ای کاش ما با شما بودیم'.

  

این روزها، کمتر کسی را می توانید پیدا کنید که وقتی نام بحرین به گوشش می رسد، از یک کشور کوچک در خلیج فارس سخن بگوید. این روزها، منامه، پایتخت بحرین نیست. این روزها، منامه پایتخت آنهایی است که در دل، تمنای آزادی و آزادگی دارند. این روزها هر آن کس سودای انسانیت دارد، راهش از منامه می گذرد. و جالب است که مدعیان آزادی و حقوق انسانی، در پستوی موسسات و مراکز پژوهشی خزیده اند و حتی از خود نمی پرسند، به راستی، اینان را به کدامین جرم، اینگونه ذبح می کنند؟ کجایند آنهایی که خود را فرشتگان آزادی و دموکراسی می نامند؟ البته، مردم بحرین مدت ها است که دانسته اند راهشان با راه اینان، نزدیکی ندارد.

 

• کربلا نه یک روز و نه یک ارض است
و به راستی، "کل یوما عاشورا و کل ارضا کربلا". تاویل این جمله را این روزها می توان در همین نزدیکی ها دید. تا به آنجا که رجب طیب اردوغان که نخست وزیر کشوری لائیک است، فریاد بر می آورد که بحرین، کربلایی دیگر است. این یعنی، بار دیگر، خون خدا در حال جاری شدن است؛ اما این بار قاتلان و اشقیا نام عوض کرده و صورتکی بر چهره زده اند. و چه ساده اند آنان که می پندارند آل خلیفه و آل سعود، مردانی از تباری غیر امویان و زبیریانند.
آری، منامه را این روزها خون می شوید و تطهیر می کند. هر روز بر میزان اسلحه بدستان آل سعود و آل نهیان و آل های تن داده به صهیونیسم و غرب افزوده می شود؛ اما به راستی که "کم من فِئَةٍ غَلَبَتْ فِئَةٍ کثیرةً و الله مع الصابرینِ". شما در برابر فوج تفنگ به دستان شاید کم باشید؛ اما مگر فریاد 72 مرد در طول تاریخ و عرض جغرافیا، چنان طنین افکن نشد که اینک، به قبور آنها نیز با بغض و کین می نگرند؟ فریاد حسین و حسینیان در تاریخ چنان طنین انداز است که دیگر کسی را یارای موقت برابر آن نیست.
نامه شما را هم وقتی می خواندیم، گویی بر جگر سوخته مان نمک می پاشند. آن گاه که شما به جای ناله و فغان از دوران و رنجش از ستمگران، فقط به "کوچک تر از آنیم که درخواستی کنیم، مع ذلک رنج این آلام و مصیبت ها را که از هر طرف ما را احاطه کرده، جز با حضرتعالی با چه کسی در میان بگذاریم؟" بسنده می کنید و التماس دعایی از مرد مردستان عشق. آری، مردان خدا چنین اند و شما نیز مشق کربلا می کنید؛ خوشا به حال شما مردان و زنان بحرینی.

 

• کاش اینک کنار شما بودیم
ساعت از 10 صبح گذشته است. جمعی از دانشجویان پایتخت جمهوری اسلامی ایران، در خیابان افریقا جمع شده اند. قرار است گروهی از طلاب هم از قم مقدس برسند تا برابر سفارت خاندان خلیفه، فریاد برآورند "بالروح، بالدم، لبیک یا شهید". هنوز نیامده اند که به یک باره، اسم خیابان انسان را هوایی می کند.
اینجا افریقاست، هم نام سرزمینی که می پنداری از بدو خلقت، زیر یوق چکمه های استعمار و استثمار بوده است. اینجا افریقاست، هم نام سرزمینی که اکنون عرصه توحش کسی است که سال ها هم پیاله جاهلیت و زنانی بوده که برای در اختیار گرفتنشان، شرط ها داشت و شروط ها. امروز، قصه افریقا نیز چون پوست مردمانش، سیاه است؛ البته با این سرخی چه می کند؟ آری، لیبی را می گوییم که سیاهی آن به سرخی می زند و خود قصه ای مفصل دارد که بدان خواهیم رسید.
چه همراهی و هماهنگی میان این سرزمین سوخته و آن سرزمینی است که امروز برایش از اقوام مختلف جمع شده اند! اینجا همه فریاد می زنند "ای کاش ما کنار شما بودیم". این جمله چقدر آشنا است. این جمله حس غریبی دارد. مگر نه این است که آن را زمانی بر زبان می آوریم که به یاد شهید نینوا، ذکری و نوحه ای می خوانیم؟ پس بر ما چه آمده است که مدام این را می گوییم؟ بر ما چه آمده است که فریاد بر می آوریم "هیهات من الذله"؟ اینها مگر نجواهای تکایای حسینی نیست؟
راستی، مگر رسم دسته های عزادار ثارالله نیست که زنان در پی مردان می آیند؟ این هم خود ریشه در دشت نینوا دارد که زنان را در دسته اسیران، در ردیف آخر قرار دادند؟ اینک چه شده که بار دیگر این اتفاق تکرار شده است؟ البته، این بار در خیابان افریقا، برابر سفارت آل خلیفه که برای ماندن، دست به دامان رو به مرگ آل سعود دراز کرده است؟ سینه زنان به سوی سفارت خادمین حرمین می روند و فریاد "الموت" بر می آورند تا چه بگویند.؟
این مردان و زنان و میلیون ها مسلمان و آزاده دیگر، در ورای تمام این نجواها و سوزها، یک غایت را پی می گیرند؛ ای کاش ما کنار شما بودیم. همین.   «مشرق نیوز محمد جماعت»

بعثی‌ها برای سرش جایزه تعیین کرده بودند

                                     

همرزم شهید برونسی گفت: بعثی‌ها برای سر شهید برونسی جایزه تعیین کرده بودند؛ در عملیات بدر وقتی به اتیکت لباسش نگاه کردم متوجه شدم اسمش بر روی آن نیست که معلوم بود این سردار شهید به این مسئله توجه داشته است.

عباس خوشبو، پیک تیپ 18 جواد‌الائمه (ع) و از همرزمان سردار شهید «عبدالحسین برونسی» در عملیات بدر در خصوص نحوه آشنایی‌ با شهید برونسی اظهار داشت: سال 62 بعد از قبول شدن در دانشگاه فردوسی برای تحصیل در رشته الکتروتکنیک از تهران عازم مشهد شدم و با آشنایی با «محمد رجب‌زاده» مسئول توزیع نیروهای اعزامی به جبهه به لشگر 5 نصر و سپس تیپ جوادالائمه (ع) معرفی شده و به عنوان راننده تدارکات، مشغول خدمت شدم.
خوشبو بیان داشت: بعد از عملیات میمک که به خاطر لو رفتن، ادامه نیافت، به مرخصی آمدم؛ ترم دوم دانشگاه بودم که با شروع مجدد عملیات به منطقه اعزام شدم و در این دوران بود که با شهید برونسی و خانواده وی و حتی دو فرزندش که به منطقه آمده بودند، آشنا شدم.
پیک تیپ 18 جوادالائمه (ع) در عملیات بدر یادآور شد: یک روز شهید برونسی به من گفت «عباس دعا می‌کنم شهید نشوی» زمانی که علتش را پرسیدم گفت «برای اینکه تا آخرش بیایی» من هم گفتم «توکل برخدا».
خوشبو با اشاره به اینکه شهید برونسی در عملیات بدر به او الهام شده بود که شهید می‌شود، عنوان کرد: یکی از همرزمان و همسالان نزدیک شهید برونسی به نقل از وی می‌گوید «زمانی که از چادر ستاد تیپ بیرون آمدم، یک خانمی را مشاهده کردم که ایستاده است» به او گفتم «چرا اینجا ایستاده‌ای اینجا منطقه‌ جنگی است»، گفت «مگر شما مرا صدا نزدید» بعد از این اتفاق بود که سردار برونسی می‌گوید ‌«اگر در این عملیات شهید نشوم باید به مسلمانی خودم شک کنم».
این رزمنده دفاع مقدس با اشاره به حضور سردار محمد باقر قالیباف در عملیات بدر گفت: با عبور 10 قایق از نیروهای گردان ولی‌الله بر روی خط سردار قالیباف در سه راهی منتهی به هور به «مجید گرایلی» گفت «گردان کجاست» و مجید پاسخ داد «از 30 قایق گردان همین 10 قایق توانستند برسند.» سردار قالیباف گفت «سریع به سمت سه راهی جلو بروید، اوضاع خوب نیست».

* مجید گرایلی روی پاهای من به شهادت رسید

وی در ادامه افزود: نزدیک به یک کیلومتر به سمت شرق دجله حرکت کردیم، نزدیک صبح مشخص شد که باید تا سه راهی عقب بیائیم و از همان موقع معلوم شد فضای خوبی در منطقه حکم فرما نیست.
این همرزم شهید برونسی ادامه داد: در آغاز عملیات بدر من به همراه «مجید گرایلی» نزدیک خطوط دشمن بودیم و با کمک سایر رزمندگان توانستیم 15 تانک دشمن را منهدم کنیم و‌ هلی‌کوپتر عراقی‌ها که با بدنه شیشه‌ای برای بازدید منطقه آمده بود، توسط شهید «داورزنی» ‌از فاصله 200 متری سرنگون شد و درست تا ساعت 9 صبح عملیات ما نسبت به دشمن برتری داشتیم.
خوشبو یادآور شد: نزدیک ساعت 10 عراقی‌ها در حال پیش روی بودند که «مجید گرایلی» توسط تک تیراندازهای نیروهای بعثی هدف قرار گرفت و روی زمین افتاد و در حالی که او را به آغوش گرفته بودم با گفتن شهادتین به شهادت رسید.
وی با اشاره به آتش سنگین دشمن در پدافند موشکی و زرهی گفت: آرپی‌جی‌های دشمن 2 تا 3 نفر از رزمندگان را به شهادت رساند و عراقی‌ها با استفاده از این سلاح،‌ ما را همانند سیبلی مورد هدف موشک‌های زرهی و آرپی‌جی خود قرار داده بود.
پیک تیپ 18 جواد الائمه (ع) با اشاره به نحوه‌ شهادت سردار برونسی خاطرنشان کرد: خبر شهادت «مجید گرایلی» را برای فرمانده‌ام شهید برونسی بردم و او بدون وقفه مرا با یک نیروی بسیجی که یک تیربارچی هم داشت، دوباره به همان منقطه مأمور کرد که متأسفانه آن بسیجی‌ نیز با تیر مستقیم دشمن به شهادت رسید.
این رزمنده دفاع مقدس در ادامه اظهار داشت: در اثر انفجار یک خمپاره 60 در نزدیکی‌ام، مجروح شدم که با وسایل امدادی آن شهید بسیجی به مداوای خودم مشغول شدم؛ زمانی که می‌خواستم خودم را دوباره به سردار برونسی برسانم، در فاصله 15 متری آنها بودم که ناگهان خمپاره‌ای دیگر در وسط جمع سردار برونسی و بی‌سیم‌چی‌ها به زمین اصابت کرد که همگی به شهادت رسیدند.
همرزم شهید برونسی یادآور شد: بر اثر ترکش آن خمپاره از ناحیه سر مجروح شده و برزمین افتادم؛ در همین زمان دو عراقی به بالای خاکریز آمدند و دو نارنجک پرتاب کردند و دوباره به عقب برگشتند که این نارنجک‌ها در نزدیکی شهید برونسی و همرزمانش منفجر شد.
خوشبو با پرداختن به ادامه این عملیات گفت: به دلیل مجروحیت سخت و هوای گرم منطقه هور به عقب برگشتم و توسط یکی از نیروهای «تعاون» با یک قایق که مخصوص حمل مجروحین بود به بیمارستان صحرایی منتقل شدم؛ دو قایق برای حمل مجروحین درنظر گرفته شده بود که قایق نخست با برخورد موشک منهدم شد و تنها قایق‌ ما توانست به عقب برگردد.

* بعثی‌ها برای سر شهید برونسی جایزه تعیین کرده بودند

وی با اشاره به شجاعت،‌ اخلاص و ایمان سردار شهید برونسی اظهار داشت:‌ شهید برونسی به خاطر موفقیت‌هایی که در عملیات‌های قبلی داشت، بعثی‌ها برای سر او جایزه تعیین کرده بودند؛ او این مسئله را می‌دانست و در عملیات بدر زمانی که به اتکت لباسش نگاه کردم متوجه شدم اسمش بر روی آن نیست که معلوم بود این شهید عزیز به این مسئله توجه داشته است.

* برونسی؛ سردار شجاع جبهه‌های حق

به گزارش فارس «عبدالحسین برونسی» به تاریخ 23 شهریور ماه‌ 1321‌ درگلبوعلیای کدکن تربت حیدریه به دنیا آمد؛ از آنجایی که علاقه وافری به درس داشت وارد مدرسه شد اما به دلایل بی‌حجابی معلمش از رفتن به مدرسه امتناع کرد و در مکتب‌خانه روستا به آموزش قرآن پرداخت.
با ورود مأمورین‌ اصلاحات‌ ارضی‌ شاه‌ به روستا و عدم‌ قبول‌ آب‌ و ملک،‌ باعث‌ مهاجرتش‌ به‌ مشهد شد. مشاغل‌ متفاوت‌ را تجربه کرد و چون‌ در هر کدام ‌شبهه‌ای‌ بود دست‌ به‌ شغل بنایی‌ زد. با ارشادات‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ با مسایل‌ سیاسی‌ آشنا شد و پا در رکاب‌ مبارزه‌ با رژیم‌ پهلوی‌ گذاشت‌ و توسط مأمورین‌ ساواک دستگیر و‌ در زیر شکنجه‌ دندان‌هایش‌ شکست.
انقلاب‌ که‌ پیروز شد، جزو نخستین‌ افراد اعزامی‌ به‌ کردستان‌ بود، عرصه‌های‌ نبرد حق‌ علیه‌ باطل‌ بستر مناسبی‌ بود که‌ استعداد بالقوه‌ او شکوفا شود‌ و از فرماندهی‌ گروهان‌، به‌ فرماندهی‌ تیپ‌ هجدهم جوادالائمه (ع) ‌برسد و در این‌ سال‌ها رشادت‌ و ایثارگری‌ او زبانزد خاص‌ و عام‌ بود تا آنجا که ‌دشمن‌ چنان‌ هراسی‌ از این فرمانده بسیجی‌ داشت‌ که‌ برای‌ سرش‌ جایزه‌ تعیین‌ کرد. این‌ سردار سرفراز بعد از زیارت‌ خانه‌ خدا به‌ مرحله‌ای‌ از شهود رسیده‌ بود که‌ زمان‌ و مکان‌ شهادت‌ خودش‌ را می‌دید و سرانجام‌ در عملیات‌ بدر، پس‌ از رشادت‌ بسیار در 23 اسفند ماه 63 در چهار راه‌ خندق‌ به‌ شهادت‌ رسید.
آخرین مسئولیت سردار شهید «عبدالحسین برونسی» در دوران دفاع مقدس، فرماندهی تیپ هجده جواد الائمه (ع) بود که پیش از عملیات خیبر، آن را بر عهده داشت. پیکر شهید برونسی بعد از شهادت مفقودالاثر بود و بعد از غریب به دو ماه در 9 اردیبهشت 64 در شهر مشهد بر شانه ملائک تشییع شد.

*اگر در هر کار خدا را در نظر بگیرید انحراف ایجاد نمی‌شود

درفرازی‌ از وصیت‌نامه سردار شهید عبدالحسین برونسی آمده است «شما ای‌ زن‌، چون‌ زینب‌ کبری‌ (سلام‌الله علیها) فرزندانم‌ را هم‌ پدری‌ کن‌ و هم‌ مادری‌، مادری‌ که‌ اسلام‌ می‌گوید. برای‌ چندمین‌ بار باز هم ‌می‌گویم‌ هر کس‌ آمد و گفت‌ فرزند بی‌ بابا نمی‌خواهم‌ باید توی‌ دهنش ‌بزنید. همسر عزیزم‌ شما هفت‌ فرزند دارید، باید آنها را آنچنان‌ با اسلام‌ آشنا کنید که‌ روز قیامت‌ هم‌ به‌ درد خودت‌ بخورند و هم‌ به‌ درد من‌، در راه‌ امام‌خمینی‌ (ره)‌ که‌ همان‌ راه‌ قرآن‌ و راه‌ امام‌ حسین‌ است‌ بروند تا سرحد شهادت‌.
در هر کار اگر انسان‌ خدا را در نظر بگیرد انحراف‌ ایجاد نمی‌شود. همسر عزیزم‌! اگر شما این‌ حرف‌هایی‌ که‌ من‌ در وصیت‌ نامه‌ نوشتم‌، عمل‌ کردید، من‌اگر در راه‌ خدا شهید شدم‌، شما را تا به‌ بهشت‌ نبرم‌! خودم‌ نمی‌روم»              خبری فارس «توانا»

دو نوید رهبر انقلاب به سیدحسن نصرالله

علیرضا زاکانی با بیان خاطره‌ای از دیدار با «سیدحسن نصرالله» رهبر حزب‌الله لبنان گفت: پس از پایان جنگ ۳۳ روزه سید حسن نصرالله به ایران آمد؛ در دیداری که با او داشتیم، گفت: سال ۲۰۰۰ عرصه به ما تنگ شد و تصمیم گرفتیم عقب‌نشینی کنیم؛ در حزب‌الله به‌طور جدی به این جمع‌بندی رسیدیم؛ به ایران آمدیم و ۳ روز با مسئولان ایران مشورت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که باید عقب‌نشینی کنیم.

به گزارش جهان، نماینده مردم تهران افزود:خدمت حضرت آقا رسیدیم؛ شرایط را به ایشان توضیح دادم؛ وقتی طرح عقب‌نشینی را مطرح کردم، آقا فرمودند «شما حق عقب‌نشینی ندارید.»

من گفتم: «با مسئولان ایران صحبت کردیم.» ایشان فرمودند: «اشتباه کردند، شما حق عقب‌نشینی ندارید؛ بروید مقاومت کنید.»

وظیفه ما تبعیت بود و گفتم: «چشم مقاومت می‌کنیم؛ در دلم گفتم ما شهید می‌شویم و این جریان می‌خوابد.» نماز ظهر را به امامت آقای خامنه‌ای خواندیم؛ ایشان بین نماز ظهر و عصر به ما رو کردند و فرمودند: « عنقریب شما پیروزی خواهید دید و همه شما در این پیروزی زنده خواهید ماند.» این نوید در دل ما بود و به لبنان رفتیم و مقاومت کردیم؛ تا اینکه عقب‌نشینی فضاحت‌بار دشمن در سال ۲۰۰۰ اتفاق افتاد. با خود گفتم آقا، دوتا نوید به ما دادند یکی نوید پیروزی و دومی نوید زنده بودن ما که در این پیروزی بود. پس از پیروزی دیدم تمام کسانی که در آن دیدار حضور داشتیم، زنده‌ایم.

طلبه جوان و دختر فراری

طلبه جوان و دختر فراری چاپ ارسال به دوست

حکایتی شنیدنی از میرداماد
شب هنگام محمد باقر -طلبه جوان-در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.
دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان  نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی!
محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد...

شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ...
علت را پرسید. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند. 

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود .

نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند . قران کریم می فرماید: نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند (سوره یوسف آیه 53) انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند

طلبه جوان و دختر فراری چاپ ارسال به دوست

حکایتی شنیدنی از میرداماد
شب هنگام محمد باقر -طلبه جوان-در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.
دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان  نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی!
محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد...

شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ...
علت را پرسید. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند. 

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود .

نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند . قران کریم می فرماید: نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند (سوره یوسف آیه 53) انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند

طلبه جوان و دختر فراری چاپ ارسال به دوست

حکایتی شنیدنی از میرداماد
شب هنگام محمد باقر -طلبه جوان-در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.
دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان  نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی!
محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد...

شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ...
علت را پرسید. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند. 

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود .

نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند . قران کریم می فرماید: نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند (سوره یوسف آیه 53) انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند

حکایتی شنیدنی از میرداماد
شب هنگام محمد باقر -طلبه جوان-در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.
دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود در گوشه‌ای از اتاق خوابید.
صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران،شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان  نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی!
محمد باقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد...

شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ...
علت را پرسید. طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند. 

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود .

نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند . قران کریم می فرماید: نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند (سوره یوسف آیه 53) انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند.    «جوان آنلاین» 

 

آرزوی شب عیدیک فرزندشهیددرنامه به زاکانی

اگر یک دختر شهید فقط یک آرزو داشته باشد و به او بگویند بین دیدار پدرت و رهبرت کدام برایت مهم‌تر است، می‌گوید "دوست دارم فقط یک بار رهبرم را زیارت کنم ".
 
به گزارش فارس، در مراسم تجلیل از ائمه جماعات و بسیجیان منطقه ۳ تهران که شب گذشته در مجتمع فرهنگی، ورزشی و رفاهی قلهک برگزار شد، یک فرزند شهید و از بسیجیان نخبه ناحیه مقاومت شهید مفتح که ۴۰ روز پس از تولدش، پدرش به غافله شهدا پیوسته است، دلنوشته‌ای را خطاب به علیرضا زاکانی نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی قرائت کرد.

در این دلنوشته آمده است: 
 این سلام از سوی دختری است که هرگز پدرش را ندید؛ ۴۰ روزم بود که پدرم مسافر شهادت شد و حالا در آستانه ۲۷ سالگی درست شده‌ام مانند مسافری که در ابتدای یک جاده پر از علامت سؤال است.
دکتر زاکانی! بهار از راه می‌رسد. خیابان‌ها قیامت کاسبی و تجارت شدند؛ از چند روز دیگر سفره هفت سین و توپ تحویل سال، لباس‌های نونوار و آدم‌های خوش‌اقبال؛ اما هیچ‌کس سال تحویل را در خانواده شهید رصد نمی‌کند.

هر سین سفره عیدمان، سلام به غم و سرمای بی‌بهار تنهایی ارزش‌هاست که بیرون در خانه باید محکم مواظبش باشیم تا زمهریر بی‌تفاوتی این چند برگ جدا مانده از بهار را از ما به غنیمت نگیرد.
ما چه بگوییم سر سفره عید با ماهی سرخ دل‌هایی که در تُنگ تَنگ ماتم، نفس می‌کشد تا فلان بازیگر سینما امسال در نمایش بی‌حجابی با هنر هفتم، ما را به قعر بی‌ارزشی برد یا در دهه فجر با نمایش مُد و بی‌حجابی ما را زجر بدهد. بی‌خیال این سیمرغ‌هایی که رفتند و پرپر شدند؛ ققنوس قلب خاکستر نشینش را به ما بچه‌های شهید سپرده است.

دکتر زاکانی! ۴۰ روزم بود که پدرم شهید شد؛ یک فرزند و یک دختر و بزرگ شدن در خانه‌ای استیجاری با مادری که هوندای پدر را فروخت تا ۲ ماه اجاره‌خانه عقب افتاده را پرداخت کند و مادری که گریه‌های شبانه‌اش را دَرِ گوش سجاده می‌گفت، با پدری که تنها شناسنامه حضورش در خانه ما فقط یک قاب عکس بود، یک پلاک، یک چفیه و ۴ قطعه عکس که همیشه مادرم از چشم ما پنهان می‌کرد.
تا اینکه آن روز جمعه از راه رسید، هوا عطر غریب امام حاضر داشت. در خانه تنها بودم به فکرم رسید چه می‌گذرد در کمدی که مادر، سر درون آن می‌کند و بی‌صدا گریه می‌کند.
آن روز جمعه، من، فاطمه، با اضطراب و واهمه لباس‌ها و چمدان‌‌ها را کنار زدم و رسیدم به آن صندوقچه که گنج جنگ بود برای مادر. روی صندوقچه غبار غصه گرفته بود و بغض‌های فروخورده مادر.

دکتر زاکانی! حالا من مانده بودم و آن ۴ قطعه عکس از پدرم، چه می‌گذرد به یک دختر وقتی جنازه پدرش را می‌بیند.
دکتر زاکانی! رقیه شدم. خرابه شدم. روضه روضه گریه کردم، پدرم سر بر بدن نداشت، دست راست نداشت، کتف راست نداشت. پدر، حسین شده بود، عباس شده بود و دلم بین‌الحرمین شده بود.
تو که نماینده مجلس هستی! بگو اگر نماینده بسیجی نباشد برای چه به مجلس راه پیدا کرده و اگر بسیجی است چرا برای یک‌سره کردن کار فتنه‌گران روی پا به نشانه تأیید، قیام نمی‌کند.
دکتر زاکانی! به ما بگو در مملکت امام زمان(عج) فارسی‌وان چه می‌کند؟ در کوچه‌های گلبرگ سرخ لاله‌ها و در مرگ غریب «صانع ژاله‌ها» چرا حرمت آلاله‌ها لگد می‌شود؟

می‌دانم تو و سردار همدانی رهبرمان را می‌بینید. اگر یک دختر شهید فقط یک آرزو داشته باشد و به او بگویند بین دیدار پدرت و رهبرت کدام برایت مهم‌تر است می‌گوید که دوست دارم فقط یک بار رهبرم را زیارت کنم.
دکتر زاکانی! به گوش رهبرمان برسان فکر نکنند ما علی را تنها می‌گذاریم؛ ما اهل کوفه نیستیم دخل دشمنان را درمی‌آوریم.    

منتشر نشده ای از مقام معظم رهبری

امثال ما افراد معمولى، دچار تکبرهاى عامیانه هستیم. آن کسانى که در درجات معنوى سیر مى‏کنند و مقامات بالاترى را مى‏بینند، آنها هم در هر رتبه و شأنى که باشند، ممکن است دچار تکبر و اعجاب به نفس و خودبزرگ‏بینى بشوند که براى آنها خطر عظیمى است.
این، براى هر کسى در هر مرتبه‌اى، خطر است. قدم اول در راه خدا، شکستن خویشتن و خود را فقیر و تهیدستِ مطلق دیدن است؛ یعنى انسان در عین قدرت و ثروت و علم و برخوردارى از مزایا و محاسن و خصوصیات مثبت و در اوج دارایى و توانایى، واقعاً -نه به صورت تعارف- خود را در مقابل خدا، نیازمند و تهیدست و محتاج و کوچک و حقیر ببیند. این، آن روحیه کمال انسانى است که البته باید با تمرین به این‏جاها رسید... مرحوم میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى به آن مقامات رسید. او در زمان حیات خود، قبله اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست. بنابراین قدم اول، شکستن منِ درونى هر انسانى است که اگر انسان، دائم او را با توجه و تذکر و موعظه و ریاضت -همین‏طور ریاضت‌ها- پَست و زبون و حقیر نکند، در وجود او رشد خواهد کرد و فرعونى خواهد شد.» این بخشی از سخنان مقام معظم رهبری درباره میرزا جوادآقا ملکی تبریزی است. اگر احیانا در وبگردی‌هایتان به سایت «خامنه‌ای دات آی آر» رسیدید، حتما در بخش کلیپ‌های صوتی، کلیپ سخنرانی آقا در کنگره «عرفان حافظ» در دوره ریاست جمهوری‌شان را بشنوید. با شور و حال خاص، از شعری می‌گویند که آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در قنوت نماز شبشان می خواندند: «زان پیشتر که عالم فانی شود خراب/ ما را زجام باده گلگون خراب کن». متن زیر گفتاری است از مقام معظم رهبری که در دیدار با برگزارکنندگان کنگره بزرگداشت آیت‌الله ملکی تبریزی ایــراد کرده‌اند.

مرحوم آقای آقا میزا جواد آقا، جزو برجسته‌ترین فقهای سالک و عارف، در دوره متأخر به حساب می‌آیند که نظیر ایشان در نجف و بقیه شهرهایی که در این دوره اخیر چند نفری از این قبیل بوده‌اند، معدود است. اینها شاگردان برجسته مرحوم آخوند ملا حسین‌قلی همدانی هستند که آن بزرگوار، خود داستانی است از عظمت مرحوم آخوند ملاحسین‌قلی و شاگردانی که ایشان تربیت کرده (همین بس که) یکی مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی است.
مرحوم آقا میرزا جوادآقا،« ملکی» است؛ یعنی از خانواده اعیان؛ ملک‌التجار و خانواده ایشان از اعیان هستند. این مرد از آن منشأ اجتماعی بلند می‌شود. می‌آید نجف و سال‌های متمادی در آنجا اقامت می‌کند و همتش هم فقط این نیست که درس بخواند و فقیه بشود یا حتی یک فقیه متقی بشود. بالاتر از اینها، ایشان همت می‌کند حجاب‌هایی که در مسیر انسان وجود دارد و در مسیر تکامل انسان مانع حرکت هستند را از مقابل خودش بردارد؛ مجاهدت می‌کند واقعا. لذا به مقامات خیلی عالی عرفانی هم می‌رسد.
من از امام(ره) پرسیدم: «شما مرحوم آقا میرزا جواد آقا را درک کردید؟» ایشان با اظهار تأسف گفتند: «افسوس، نه؛ نشد که من درس ایشان و جلسات ایشان را به طور کامل درک کنم.» فرمودند: «آقای شیخ محمدتقی اراکی آمدند و به من گفتند که چنین جلساتی هست و شما هم بیایید. من هم یکی، دو جلسه رفتم. منتها آن‌وقت (مضمون فرمایششان این بود) ذهن ما پر بود از مفاهیم عرفانی، عرفان نظری که مرحوم آقای شاه‌آبادی تدریس می‌کردند.» مرحوم شاه‌آبادی عرفان نظری تدریس می‌کردند. عرفان نظری برای آن کسانی که وارد این راه می‌شوند، یک عالم برّاقِ پرطمطراقِ شیوایی است؛ دل را جذب می‌کند. مرحوم آقای میرزا جواد آقا سلیقه‌شان این نبود؛ به عرفان نظری خیلی نمی‌پرداختند. تربیت اخلاقی و تربیت سلوکی می‌کردند، انسان‌ها را پرورش می‌دادند. اگر مراجعه کنید به «المراقبات» ایشان یا «لقاءالله»، می‌بینید مطالب مطالبی است که برای تربیت مخاطب از قلم ایشان صادر شده و آن طمطراق و اصطلاحات عرفان نظری را ندارد.

ایشان (امام خمینی(ره)) فرمودند: «ما چون ذهنمان پر بود از مطالب آقای شاه‌آبادی، خیلی ما را جذب نکرد و من نرفتم.» وقتی من آن مطلب را از امام(ره) پرسیدم شاید بیش از ۶۰ سال بعد از آن زمانی بود که امام ذکر می‌کردند (اواخر عمر مبارک امام بود) حالا امام(ره) تأسف می‌خوردند که نشد شرکت کنم. در حالی که ایشان در آن زمان در خلأ که زندگی نمی‌کردند، به درس آقای شاه‌آبادی می‌رفتند ولی (از نرفتن به درس آقای آقا میرزا جواد آقا) افسوس می‌خوردند. این نشان‌دهنده مرتبه و مقام آقا میرزا جواد آقاست.
از نظر فقهی هم ایشان برجسته بودند. ایشان شاگرد حاج‌آقارضا همدانی بودند. حاج‌آقا رضا همدانی جزو فقهای بسیار پخته و قوی است. کتاب‌های فقهی حاج آقا رضا الان در حوزه‌های علمیه مرجع است. ایشان شاگرد آن مرد بزرگ بودند، پس از لحاظ فقهی هم مرد بزرگی است اما مطلقا به‌عنوان فقاهت، ایشان نمی‌خواستند خودشان را معرفی کنند و درس فقهی و بساط فقهی دائر کنند. بحثشان تربیت سلوکی طلاب و حوزه‌های علمیه بود. مرحوم حاج شیخ رضوان‌الله‌تعالی علیه (آیت‌الله عبدالکریم حائری) در آن سال‌هایی که ایشان (آقا میرزا جواد آقا) در قم بودند، (دو سه سال بعد از ورود حاج شیخ به قم، ایشان فوت کردند) خیلی ایشان را تجلیل و احترام می‌کردند.
من سال‌ها پیش در مجمعی (کنگره بزرگداشت حافظ/۱۳۶۷) گفتم که مرحوم آقا میرزا جواد آقا در نماز شب - حالا چه نماز شبی، با چه کیفیاتی، چه حالاتی، سه ساعت مانده به اذان صبح بلند می‌شود تا برود و وضو بگیرد. نقل می‌کردند که به آسمان نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت، به آب نگاه می‌کرد اشک می‌ریخت، صورتش را می‌شست، اشک می‌ریخت؛ یعنی خشوع کامل؛ تضرع کامل و دائم. ایشان چنین شخصیتی بود. در قنوت نماز شب، همان‌طور که دعا می‌کردند و ذکر می‌گفتند، این شعر را می‌خواندند:
«زان پیش‌تر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن»
این حال، حالاتی است که ما فقط می‌شنویم. شاید تصورش هم برای ما آسان نباشد این چه حالی است که مرد فقیه بزرگواری در قنوت نماز شبش شعر حافظ را این‌طور باحال می‌خواند.

فرزند ایشان در جوانی از دنیا رفته بود، شاگردان ایشان رفته بودند خدمتشان و ایشان اصلا نگفته بودند که چنین مصیبتی برایشان پیش آمده. بعد کسانی که می‌خواستند از خدمتشان بروند، ایشان می‌گویند: «یک جنازه‌ای اینجا هست. اگر موافقید، تشییع جنازه‌ای هم بشود» معلوم می‌شود فرزند ایشان از دنیا رفته. یک چنین صبری، چنین قدرتی، چنین عظمتی؛ اینها چنین کسانی بودند.

ما در دنیای مادی، دنیایی که همه انگیزه‌ها، همه تحرک‌ها، همه تلاش‌های عظیم انسانی مصروف به مادی‌گری، مصروف به پول است، مصروف به‌جاه و مقام است، مصروف به این اسباب‌بازی‌های زندگی است که ماها دل به آن خوش کرده‌ایم. در یک چنین دنیایی، چنین عظمتی، یک چنین کوه عظیم معنویت سربلند می‌کند، خیلی چیز عجیب و مهمی است.

احتیاج داریم ما؛ حاج میرزا جواد آقا باید معرفی بشود. معرفی این بزرگوارها با این چیزهای ظاهری نیست. نامگذاری سالن و خیابان و تابلو و این چیزها (البته اینها هم خوب است. ایرادی ندارد) اما مهم‌ترش این است که ایشان معرفی بشود. از این عناصر بزرگوار و برجسته که بحمدالله هستند؛ مانند آقای جوادی، آقای حسن‌زاده، آقای مصباح بزرگانی که اهل معانی هستند الان، این چیزها را درک می‌کنند، دعوت بشود و بیایند حرف بزنند و صحبت کنند و مقداری تشریح کنند هویت حقیقی این شخصیت بزرگوار را و اینها پخش بشود. در میان جوان‌های ما، می‌بینید اقبال به این عرفان‌های جعلی و مصنوعی و وارداتی و واقعا چرند را. مثل این است که فرض کنید شما کاسه بلورین یا کاسه چینی نقاشی شده فاخر را مقایسه کنید با کاسه پلاستیکی. به همان شکل است. آن هم کاسه است، آن هم ممکن است نقش و نگاری داشته باشد اما این کجا و آن کجا؟!

می‌بینید اقبال جوان‌ها به این چیزها را. هر گوشه یک شخصی علمی به‌پا کرد، یک عده دورش جمع می‌شوند. این نشان‌دهنده این است که این تشنگی وجود دارد امروز. این تشنگی را باید با آب زلال برطرف کرد. ما چنانچه آب گل‌آلود یا آب مسموم هم بدهیم، این تشنگی برطرف خواهد شد اما با چی؟! نباید بگذاریم این تشنگی، این عطشی که وجود دارد با این آب‌های مسموم، گل‌آلود، متعفن برطرف بشود. باید این تشنگی بماند و با آب زلال و گوارا، عرفان حقیقی و معنوی برطرف بشود.                                                      «منبع:ویژه نامه آیه»

چهار ذکر الهی در چهار حالت بحرانی


حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام ) فرموده است: در شگفتم برای کسی که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار کلمه پناه نمی برد! 

۱- در شگفتم برای کسی که ترس بر او غلبه کرده، چگونه به ذکر «حسبنا الله و نعم الوکیل» (آل عمران ایه ۱۷۱) پناه نمی برد. در صورتی که خداوند به دنبال ذکر یاد شده فرموده است: پس (آن کسانی که به عزم جهاد خارج گشتند، و تخویف شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکر فوق تمسک جستند) همراه با نعمتی از جانب خداوند (عافیت) و چیزی زاید بر آن (سود در تجارت) بازگشتند، و هیچگونه بدی به آنان نرسید. 

۲- در شگفتم برای کسی که اندوهگین است چگونه به ذکر «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین» (سوره انبیاء آیه ۸۷) پناه نمی برد. زیرا خداوند به دنبال این ذکر فرموده است: «پس ما یونس را در اثر تمسک به ذکر یاد شده، از اندوه نجات دادیم و همین گونه مومنین را نجات می بخشیم.» (سوره انبیاء آیه ۸۸)
۳- در شگفتم برای کسی که مورد مکر و حیله واقع شده، چگونه به ذکر «افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد» (سوره غافر آیه ۴۴) ... پناه نمی برد. زیرا خداوند به دنبال ذکر فوق فرموده است: «پس خداوند (موسی را در اثر ذکر یاد شده) از شر و مکر فرعونیان مصون داشت.» (سوره غافر آیه ۴۵) 

۴- در شگفتم برای کسی که طالب دنیا و زیباییهای دنیاست چگونه به ذکر «ماشاءالله لا قوه الا بالله» پناه نمی برد، زیرا خداوند بعد از ذکر یاد شده فرموده است: «مردی که فاقد نعمتهای دنیوی بود، خطاب به مردی که از نعمتها برخوردار بود) فرمود: اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خود می دانی امید است خداوند مرا بهتر از باغ تو بدهد.»    «جهان نیوز»

چرا او فرماندهی را قبول نکرد

بچه­ها برادری را معرفی کردند و گفتند که قبل از انقلاب توی آمریکا بوده و تکنسین هواپیماست.موضوع را با او در میان گذاشتم. هرچه اصرار کردم نپذیرفت. گفت: من لایق این مسئولیت نیستم!

آن چه خواهید خواند خاطره ای است از عبدالحسین بنادری از رزمندگان سال های دفاع مقدس:

... در همان روزهایی که در ماووت عراق بودیم یکی از فرمانده گردان­های ما شهید شد. گردان بی فرمانده ماند. به دنبال فرد مناسبی بودم تا فرمانده گردان کنم. بچه­ها برادری را معرفی کردند و گفتند که قبل از انقلاب توی آمریکا بوده و تکنسین هواپیماست. نیرویی مومن، مخلص و باتقوا که توی اطلاعات و عملیات بود. کنار برادر چیت­ساز برای ما کار شناسایی مواضع دشمن را انجام می­داد. موضوع را با او در میان گذاشتم. هرچه اصرار کردم نپذیرفت. گفت:

- من لایق این مسئولیت نیستم! مسئولیت سنگین است. من کوچک­تر از این حرف­ها هستم.

خیلی اصرار کردم، اما نپذیرفت. آدم فهیم و باسواد و خوش­کلامی هم بود. گفتم:

- نیروها تو را پسندیده و به من معرفی کرده­اند. در این شرایط تکلیف است، باید بپذیری!

کمی فکر کرد و گفت:

- امشب تا فردا صبح به من مهلت بده!

قبول کردم. اواخر شب بود که نامه­ای به دستم رسید. دیدم نامه­ی همان برادر است... نامه با خط و انشای زیبایی نوشته شده بود. در نامه از من خواهش کرده بود و گفته بود: «من وقتی به عنوان یک نیروی اطلاعات و عملیات از خاکریز مقدم خودمان جدا می­شوم و در مسیر کمین دشمن قرار می­گیرم، در آن تنهایی و تاریکی شب، خودم با خدای خودم تنها می­شوم، وقتی آن استرس و فشار را تحمل می­کنم و عرق ترس روی پیشانی و بدنم می­نشیند، خدا را به خودم نزدیک­تر احساس می­کنم. این حالات برای من مقدس است. احساس می­کنم گناهانم با این کارها بخشیده می­شود. خواهش می­کنم این لحظات ناب را از من نگیر. از من بگذر!»

نامه را که خواندم دیدم چه روح لطیف و دل بزرگی دارد. حوالی صبح بود که خبر آوردند فلانی شهید شده است! ... خیلی تکان خوردم و ناراحت شدم.                          «مشرق نیوز»