کدام دختر دانشجو، کدام پسر دانشجو میداند...؟

یادداشـتی از شــــــــهید احــــمدرضا احــــــــدی ،رتبـــــه اول کنــــــکور پزشـــــکی ســـــال 64 :

چه کسی میداند جنگ چیست ؟

چه کسی میداند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد ؟
چه کسی میداند جنگ یعنی سوختن ، یعنی آتش ، یعنی گریز به هر جا ، به هر جا که اینجا نباشد ،
یعنی اضطراب  که کودکم کجاست ؟ جوانم چه میکند ؟ دخترم چه شد ؟
به راستی ما کجا این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد میکند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند ؟
کدام پسر دانشجویی میداند هویزه کجاست ؟
چه کسی در هویزه جنگیده ؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده ؟
چه کسی است که معنی این جمله را درک کند ؛
نبرد تن و تانک ؟
اصلا چه کسی میداند تانک چیست ؟
چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له میشود ؟
آیا میتوانید این مسئله را حل کنید ؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک میشود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می کند ، حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است ؟
کدام گریبان پاره میشود ؟
کدام کودک در انزوا و خلوت اشک میریزد ؟و کدام کدام ................... ؟
توانستید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر نمی توانید ، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید ؛
هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین،
ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده مهران- دهلران حرکت می نماید،
مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود.
معلوم نیست کدام تن می سوزد؟
کدام سر می پرد؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
چگونه باید آنها را غسل داد ؟

چگونه بخندیم و نگاه عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم ؟
چگونه می توانیم درها را به روی خودمان ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟
کدام مسئله را حل می کنی؟
برای کدام امتحان درس می خوانی ؟
به چه امید نفس می کشی؟
کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟
از خیال، از کتاب، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟
دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین ؟
به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟
صفایی ندارد ارسطو شدن / خوشا پر کشیدن پرستو شدن
آی پسرک دانشجو ، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است ؟ جوانی به خاک افتاده است ؟
آی دخترک دانشجو ، به تو چه مربوط که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند ؟ و آنان را زنده به گور کردند ؟
هیچ می دانستی ؟ حتما نه !
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره میخورد ، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی ؟ و آنگاه که قطره ای نم یافتی ، با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد ...
اما تو قاسم نیستی ، اگر علی اکبر نیستی ، اگر جعفر و عبدا... نیستی ، لااقل حرمله مباش ، که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد .
من نمی دانم که فردای قیامت خون با حرمله چه خواهد کرد ؟

آخرین عکس و یادداشت یک شهید غواص

ابراهیم اصغری به سال 1336 در زنجان متولد شد. او علاوه بر این که  دانشجو، معلم، ورزشکار، شاعر، نویسنده، کاریکاتوریست و مداح اهل بیت بود ، در ماه های پایانی حیاتش عضو شورای فرماندهی اطلاعات عملیات لشگر عاشورا نیز به شمار می رفت.

 ابراهیم اصغری  به تاریخ 19/10/65 در عملیات کربلای 5 در لباس غواصی  در منطقه شلمچه به شهادت رسید. آن چه می خوانید آخرین جملاتی است که شهید ابراهیم اصغری در شب عملیات کربلای ۵ در ۱۸/۱۰/۱۳۶۵ در آخرین صفحه دفترچه اش نوشته است:

« این زیباترین لحظه ی زندگی من است زیرا پنج ساعت مانده یا به معشوق بپیوندم و یا حسرت عاشقان را بخورم »

و عکس زیر آخرین تصویر شهید ابراهیم اصغری پس از شهادت است.ابراهیم عادت نداشت هنگام عملیات هایی که بعنوان غواص در خط مقدم حاضر می شد اسلحه حمل کند و تنها به بستن تعدادی نارنجک دور کمرش نارنجک بسنده می کرد.

 

 

*وصیت نامه شهید ابراهیم اصغری:

بسم الله القاصم الجبارین

ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه (سوره توبه)

 به نام آنکه، هستی بخش جانها و هادی انسانهاست. ارحم الرحیمی که انبیا و اولیا و شهدا را اسوه بشر قرارداد و به وسیله آنها، مشعل فروزان هدایت را برافروخت. سلام بر مهدی(عج)، آنکه انتظارش اعتراضی است بر هر چه ظلم و جور و استکبار و بی عدالتی است. درود بر قلب تپنده ستمدیدگان زمین، بت شکن عصر و ناجی دهر امام امت خمینی کبیر و تحیت و تهنیت بیکران به شهدا و خانواده های گرانقدرشان که با مقاومت خود و صبر زینب گونه شان، امید دشمنان را تبدیل به یاس کردند. من سرباز حقیر امام زمان، ابراهیم اصغری، با آگاهی کامل این راه را که ثمره هزاران گل نورسته پرپر شده انقلاب اسلامی است، انتخاب کرده ام و می دانم که این راه سختی و شکنجه و معلولیت و شهادت و اسارت داردولی من از صلب مردانی، متولد شده ام که قرن ها می گفتند:((حسین جان اگر در کربلا بودیم نمی گذاشتیم دست نامحرمان به خیام اطفال مظلومت برسد و من هم در ادامه راه آنها به لبیک گویان، پیوسته ام، اگر چه دیر بیدار شدم؟ اگر چه برای یافتن آب حیات در ظلمت به خیلی درها کوبیدم، ولی سرانجام، آن دری را که بایداول می زدم، یافتم و اکنون هرگز این آستانه را رها نخواهم کرد. امت مقاوم اسلام! بدانید و آگاه باشید که اگر همگی حول محور رهبری واحد اسلامی، جمع شوید هیچ قدرتی نمی تواند در بنیان مرصوصتان رخنه نماید. با اسلحه ایمان، با اتکا به حبل الله المتین، دست منافقین، دورویان، آنهایی که چوب لای چرخ انقلاب می گذارند و آنهایی که حرمین شریفین و عتبات عالیات و قدس عزیز را غصب کرده اند و بر فراز ویرانه های دیریاسین و کفر قاسم و صبرا و شتیلا و هویزه و خرمشهر و قصر شیرین عربده کشی می کنند و سند اسارت امت اسلام را امضا میکنند، قطع نمایید و به عصرها و نسل ها بفهمانید که ما، وارثان خون سیدالشهدا و یاران با وفایش هرچند در کربلا نبوده ایم، ولی هر روز، زمان عاشورا و هر زمین را کربلا کرده ایم و در این محرم، هیچ چیزی غیر ازمنافع اسلام عزیز برایمان ارزش ندارد. اما! کاش می شد در عشق تو، هزاران بار می کشتنم و قطعه قطعه ام می کردند، تکه های تنم را می سوزاندند و خاکسترم را به باد می دادند و باز زنده می شدم و تو خمینی جان، جان جانانم، روح و روانم، مگر نعمتی بالاتر از وجودسراپا مهر تو هست؟ بگو تا همه از پیر و جوان و مرد و زن کفن پوشان، شویم و غسل شهادت را که یادمان داده ای از آب های اقیانوس عشقت بگیریم و زمین را بر مهدی(عج)، فرشی گلگون تدارک ببینیم. آمدیم تا جان ببازیم، دست چیست      مرد کز سیلی بترسد مرد نیست  

اما پدر جان و مادر جان! که قدر تمام دنیا دوستتان دارم و هیچ گاه چهره های مهربان و خدایی تان از نظرم محو نمی شود، من فرزند خوبی برای شما نبودم , نتوانستم، در پیری عصای دستتان باشم، ولی یادتان باشد که شما این گونه در دامان پرمعنویت خود پرورش دادید، شماسیدالشهدا (ع) را برای من، اولین بار شناساندید. در مرگ من، ناراحت نباشید. اگر گریه می کنید، برای علی اکبر حسین(ع) گریه کنید. من خیلی به روضه سیدالشهدا و یارانش علاقه دارم، مجلس روضه را فراموش نکنید، ما با همین مجالس زنده هستیم. اسوه مقاومت صبر باشید، آن چنان که صبر از دست شما به تنگ آید کاری نکنید که خدای نخواسته، دشمن اسلام شادشوند، چون کوهی استوار از جای[خود] نجنبید. انشاالله دیدارمان در جوار سیدالشهدا(ع). خواهرانم! اسوه تقوا وعفت و حجاب باشید، من دوست ندارم در مرگم شیون و زاری کنید. بلکه راه ما و شهیدان را به فرزندانتان بیاموزید. ازتجمل، دست بردارید و بدانید که هیچ کس چیزی از این دنیا نمی برد، همه فانی هستند. [با] هم دیگر مهربان باشید, هم دیگر را به تقوا و نظم و عفت و حجاب راهنمایی کنید. از خانواده های ضد انقلاب دوری کنید و با آنهامعاشرت ننمایید، آنها را طرد کنید، شاید از اعمال زشت پشیمان شوند. اما دوستانم! نمی دانم، برایتان چگونه بوده ام، ولی همیشه دوستتان داشته ام. برادرم عباس می دانی که مهرت در دلم مالامال است، بعد از من پدر و مادرمرا فراموش نکن، آنها مرا در تو خواهند جست، به آنها دلداری بده. خداوند به شما جزای خیر دهد . این زیباترین لحظه زندگی من است، زیرا پنج ساعت مانده است که یا به معشوقم، بپیوندم و یا حسرت عاشقان را بخورم. در پایان، از همه حلالیت می خواهم، زشتی ها و بدی ها را به بزرگی خود به خاطر شهدا ببخشید.

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار

بنده حقیر خدا،

ابراهیم اصغری 

                                                                                                    «مشرق نیوز»

ناگفته های سردار غلامعلی رشید از دفاع مقدس

ناگفته های سردار غلامعلی رشید از دفاع مقدس
عده ای می خواستند جنگ را محترمانه تمام کنند!

تهران، سال ۱۳۶۳، محل ساختمان روابط بین الملل، پس از عملیات بدر، تشکیل جلسه فرماندهان جنگ از راست: عزیز جعفری، احمد غلامپور، غلامعلی رشید، شهید علی هاشمی، حسین علایی


چندی پیش نشست واکاوی عملیات والفجر 8 به میزبانی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس برگزار شد. در این نشست سردار غلامعلی رشید-جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح -طی سخنانی به گوشه هایی از ناگفته های دفاع مقدس و چالش های جنگ پرداخت. آنچه می خوانید، مروری بر بخش هایی از این ناگفته هاست.
¤¤¤
به این دلیل که جنگ بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی رخ داد و همچنین عدم آمادگی نیروهای ما و از طرف دیگر مدت هشت ساله آن و گسترش آن در ابعاد زمینی، هوایی ودریایی و انجام عملیات درسراسر مرزهای غربی کشور از ویژگی و برجستگی های ممتاز و مهمی برخوردار است.
بعد از آزادسازی خرمشهر تا پایان سال 63 آیینه ای از تمام نقاط قوت ها و ضعف های ما اعم از تفکر و اندیشه نظامی، فرماندهی و مدیریت لجستیک، پشتیبانی، طرح ریزی، تجهیزات و استراتژی جنگ بود. دراین مقطع یعنی بعد ازفتح خرمشهر تا پایان سال63 درهر کدام از عملیات هایی که انجام شد ما بعد از تصرف منطقه قادر به تثبیت آن و مقابله با حملات هوایی و زمینی دشمن نبودیم.
یکی دیگر از دلایل عدم موفقیت دراین عملیات ها این بود که ما قادر به پشتیبانی موثر از نیروهای آفند کننده برای یک عملیات 45 روزه تا دو ماهه نبودیم و در بیشتر عملیات ها، یک هفته یا 15 روز به جز عملیات رمضان که مراحل مختلفی داشت، در دیگر عملیات ها بعد از پیشروی اولیه قادر به رویارویی وماندن و غلبه به دشمن نبودیم و نهایتا اهداف تامین شده را رها می کردیم.
خودمان را نقد کردیم:
پس از عدم موفقیت درچند عملیات و برای طراحی عملیات والفجر 8 ما به نقد علت های عدم موفقیت نیروها در عملیات ها پرداختیم تا ببینیم چرا ما بعد از فتح خرمشهر قادر نبودیم یک بار دیگر موازنه قوا رابه نفع جمهوری اسلامی تغییر بدهیم. به اعتقاد من مشکل ما درعدم خلاقیت و ابتکار عمل، انتخاب درست زمین برای نبرد، شکستن خط و انتخاب دکترین های رزم نبود زیرا ما طرح ریزی درستی داشتیم و زمین منطقه نبرد را خوب انتخاب می کردیم. دکترین های رزمی حرف نداشت و ابتکار و خلاقیت در ذهن فرماندهان ما موج می زد. در ستاد طرح ریزی خیلی خوبی از افسران عالی رتبه ارتش و برادران سپاه داشتیم. ولی به معنی اعم کلمه موضوع در پشتیبانی بود. ما کشوری هستیم که سه برابر عراق جمعیت داشتیم اما در نیروی انسانی کمبود داشتیم که چیز عجیبی بود و دشمن از ما نیروی انسانی بیشتری داشت به طوری که در عملیات رمضان اساسی ترین مشکل ما مهندسی رزمی و سلاح های ضدتانک بود. در والفجر مقدماتی حجم آتش پشتیبانی و کمبود یگان های مکانیزه بود، در خیبر زمین عملیات خوب انتخاب می شود ولی پشتیبانی عملیات در عمق و شدت حملات هوایی و شیمیایی دشمن و ضعف در غافلگیری در بخشی از منطقه (طلائیه) که قبل ازعملیات لو رفت و فقدان پدافند در برابر تهاجم هوایی دشمن و ضعف شدید در پشتیبانی آتش توپخانه به ویژه در غرب دجله باعث عدم موفقیت این عملیات ها می شد. بنابراین حدفاصل فتح خرمشهر تا عملیات والفجر8 به مدت 30ماه عملیات ها را به طور جدی مورد نقد قرار دادیم و به این نتیجه رسیدیم که اصل غافلگیری را باید به طور کامل و با پیچیدگی متناسب با شرایط به شکل گیری جدیدی پیاده کنیم. زیرا کافی نیست دشمن زمین منطقه را نداند بلکه باید آن را در زمین دیگری فریب داد.کافی نیست دشمن را فریب دهیم بلکه باید خودی ها را هم فریب بدهیم و تمام کسانی که خارج از ارتش و سپاه و هر کسی که به یک شکلی به قرارگاه ها سرمی زدند. زیرا این افراد درگیر عملیات ها از چند روز قبل از هر عملیات می دانستند که قرار است اتفاقی در قرارگاه های ما رخ دهد. بنابراین در طول طراحی عملیات والفجر8 به این نتیجه رسیدیم که برای فریب مقامات خارج از ارتش و سپاه باید چند منطقه را به عنوان مناطق عملیاتی معرفی می کردیم و مقامات وقتی در بحث ها شرکت می کردند متوجه نمی شدند که بالاخره عملیات در چه منطقه ای انجام خواهد شد.
به دنبال اتمام محترمانه بودند:
در طراحی عملیات والفجر8، این نتیجه حاصل شد که در استراتژی ما یک مشکل اساسی وجود دارد و برای حل مشکل تثبیت منطقه تصرف شده ومقابله با حملات هوایی و زمینی دشمن، افزایش توان رزم، غلبه بر دشمن، تداوم عملیات به مدت دو ماه و به طور کلی در امر پشتیبانی نیروها به این نتیجه رسیدیم که یک اشکال اساسی در استراتژی جنگ وجود دارد و به اعتقاد من هم گره کار هم به پشتیبانان و هم به سیاسیون برمی گشت نه به ما نظامی ها. به اعتقاد من استراتژی که امام(ره) بعد از فتح خرمشهر اتخاذ کرده بودند و بعد از دو جلسه با اعضای شورای عالی دفاع برای ورود به خاک عراق تصمیم گرفته شده بود، سیاسیون آن استراتژی را تقلیل داده بودند و یک استراتژی جنگ محدود در ذهن داشتند که در حقیقت به پیروزی کامل فکر نمی کردند، چون تأمل امام(ره) در دو جلسه حکایت از نکته ای می کند و در حقیقت می خواستند این نکته را تفهیم کنند که ورود به خاک عراق یک جنگ اساسی است و باید تا پایان رفت. تا پایان پذیری جنگ فراهم شود و این جز با سقوط صدام امکان پذیر نیست و نباید تصور کرد با یک عملیات و یک جا پا و تبدیل آن به یک استراتژی جنگی این امکان پذیر است.
سیاسیون می خواستند با انجام یک عملیات موفق و اتمام محترمانه جنگ، جنگ را تمام کنند. سیاسیون به این فکر می کردند که ما یک عملیات موفق انجام دهیم تا جنگ پایان یابد.
امام در پاسخ به برخی گروهک ها و براساس نص صریح قرآن فرمودند: «جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم» و رزمندگان ما شعار می دادند تا پیروزی. ولی به طور مشخص بعضی از سیاسیون و مقامات می گفتند جنگ جنگ تا یک عملیات. به ما می گفتند شما یک عملیات انجام دهید و به خانه هایتان برگردید. این جمله را در شب عملیات خیبر و فاو هم به ما گفتند. ولی بعد از فتح فاو به دلیل بی اعتنایی دشمن ثابت شد که این استراتژی، استراتژی شکست خورده ای است و جنگ با انجام یک عملیات موفق به پایان نمی رسد.
آرزوهای محال:
فکر می کنم ناامیدی سیاسیون در پیروزی قاطع بر دشمن ریشه در عدم ورود جدی آن ها در مسئله جنگ بود. آن ها قوت ها و ضعف های خودی را نمی دانستند، ما هم نمی خواستیم مثل افسران عالی رتبه ارتش و سپاه بیایند و در اتاق های جنگ بنشینند تا همه به طور دقیق همه نقاط قوت و ضعف ما را بدانند، بلکه در یک حدی که نیاز به تصمیم گیری کلان هست همه قدرت ها و ضعف ها را نمی دانستند و یا اگر اطلاع داشتند فقط به نقاط قوت توجه می کردند و وقتی ما از ضعف های خود صحبت می کردیم با نگاه سیاسی به مسائل نگاه می کردند. قدرت ها و ضعف های دشمن را نمی خواستند بدانند. معمولا در جلسات نظامیان اصل بر این است که رکن دو و یا اطلاعات، آرایش، استعداد، گسترش، قدرت و ضعف ها را تشریح می کرد ولی سیاسیون گوش نمی کردند و دولت حاکم در جنگ وارد نمی شد.
در جریان فتنه88، خیلی از دولت میرحسین موسوی حرف می زدند در حالی که ما در سال 63و 64 فریاد می زدیم که چرا دولت وارد جنگ نمی شود. در حالی که در یک سندی که در عملیات خیبر و بدر به دست ما آمده بود در این سند مشخص شد که وزیر نفت عراق به دستور صدام سه ماه در کنار یک فرمانده لشگر در حاشیه دجله زندگی کرده بود و گزارش داده بود که پس از سه ماه زندگی در کنار یک فرمانده لشگر چه امکاناتی را به لشگر داده است. ما آرزو داشتیم که حتی یک شب وزیر راه، مخابرات، بهداشت و درمان و مسکن و وزرایی که می توانستند به ما کمک کنند در قرارگاه ها حضور پیدا کنند.
در پایان جنگ و بعد از پذیرش قطعنامه که این دولت به ستاد فرماندهی کل قوا تبدیل شده بود من و شمخانی به تهران آمده بودیم و اوضاع و احوال جبهه را نقل می کردیم، دو سه وزیر تندتند می نوشتند و به طور مشخص بهزاد نبوی که معاون لجستیک و خاتمی معاون تبلیغات شده بود. آنجا گفتم واقعا تمام این نکاتی که می نویسید برای شما ناشناخته است و آنان گفتند که ما در این جنگ مثل مردم عوام بودیم.
بروید خانه هایتان!:
سیاسیون مرعوب برخی از تحرک های جهانی و قدرت های حامی صدام شده بودند که مجموعه این تدابیر اتخاذ شده برای ادامه جنگ از طرف سیاسیون اشکالات متعددی داشت، زیرا ما نظامی ها هم مثل دیگر نقاط دنیا تحت امر سیاستمداران بودیم و آن ها باید به ما می گفتند که بجنگیم یا نجنگیم. ما در سطح عالی و استراتژیک به امام(ره) نگاه می کردیم که اهداف بسیار بلند، دل بسیار بزرگ و امید و توکل به خداوند داشت و همواره هم به ما تاکید می کرد که به خدا توکل کنیم و به مسوولان توکل نکنید که بعد از تامل و مشورت بسیار تصمیم بزرگ می گرفت. در سطح دیگر و در سطح کف یعنی در سطح رزمندگان در تاکتیک و عملیات در ارتش و سپاه رزمندگانی شجاع و شهادت طلب وجود داشت که می خواستند حرف امام را محقق کنند ولی در وسط سطحی دفاعی وجود داشت که به اصطلاح اهداف را از امام می گرفت و آن را تبدیل به استراتژی جنگی کرده نظارت می کرد تا نظامیان بجنگند.
بعد از فتح خرمشهر کافی بود تا ثابت شود که با این روش نمی توان حتی در یک عملیات امید به پیروزی داشت و دلیل آن هم این بود که سیاسیون قائل به هزینه کردن در جنگ نبودند و می خواستند با هزینه ای ناچیز یک پیروزی ارزشمند نصیبشان شود و آن یک عملیات سرنوشت ساز بود. ما معتقدیم ظرفیت دولت و ملت ایران در دهه اول انقلاب بسیار بیشتر از چیزی بود که در جنگ به کار برده شد به همین خاطر فکر می کنم که مسئولین قدرت تصمیم گیری نداشتند و اعتقادی هم نداشتند که می توانند گام های بلندی بردارند، البته شخصیتی مثل آقای هاشمی رفسنجانی هم بعد از جنگ یک اتهام دیگری هم به نظامیان زد و گفت؛ نظامیان نتوانستند وگرنه استراتژی ما حرف نداشت که البته منظور وی استراتژی سیاسی خودش بود که معتقد بود با پیروزی در یک عملیات به اهداف دست پیدا می کنیم و شما به خانه هایتان بروید ما جنگ را تمام می کنیم به همین منظور به من می گفت نیروهای مسلح نتوانستند.
به طور میانگین در سال های دفاع مقدس سهم دفاعی کشور 13درصد بود. تنها در سال 59 رشدی داشته است و بعد از آن کاهش پیدا کرد و به 12 درصد رسید. در سالهای بعد از جنگ هم این بودجه حکایتی دارد. همان زمان هم به ما قول دادند که اگر جنگ تمام شود برای تقویت بنیه دفاعی هر سال دو میلیارد دلار می دهیم که بعد به یک میلیارد دلار رسید و آن هم در دولت بعدی به 500میلیون دلار رسید. ولی در دولت احمدی نژاد این بودجه تکانی خورد و وضع بهتر شد. آیا مولفه های مختلف قدرت در خدمت قدرت دفاعی و نظامی به کار گرفته می شد؟ همه این ها مباحثی است که می توان در سطح استراتژیک به پرسش گرفته شود.
ما 20 لشگر و عراق 60 لشگر داشت:
ما در عملیات های بدر و خیبر می گفتیم که اگر تعداد نیروهای بسیج و سپاه از صدهزار نفر به 300هزار نفر و در قالب 500 گردان برسد و با نیروی آفندکننده و با این گسترش نیرو عملیات انجام دهیم بلاشک دشمن تجزیه قوا خواهد شد. زیرا این حجم نیرو دیگر از یک سمت منطقه وارد نمی شد بلکه در همه جبهه ها دشمن را دچار سردرگمی در تشخیص مکان عملیات می کرد. دلیلی هم که باعث می شد ما غلبه نکنیم وجود نیروی آزادی بود که ارتش عراق از آن بهره می برد.
یکی از دلایل لزوم افزایش نیروهای بسیجی از 200گردان به 500 گردان، افزایش نیروی ارتش عراق از 20 لشگر به 50 لشگر بود. در سال 67 تعداد لشگرهای ارتش عراق به 60لشگر رسید، شش لشگر زرهی، سه لشگر مکانیزه و 401 لشگر پیاده داشت که در منطقه حتی به جز «ورشو» و «ناتو» اروپا هم هیچ کشوری این حجم نیروی زرهی و مکانیزه نداشتند. ارتش بعث شش هزار دستگاه تانک و نفربر داشت و در خطوط پدافندی 360 گردان پیاده و 70 گردان زرهی و مکانیزه و 90 گردان توپخانه داشت. همچنین 180 گردان پیاده 52 گردان زرهی و 50 گردان توپخانه به جنگ 150 گردان ما می آمد که در روز اول با زمین مسلح جنگیده بود و در روز دوم تنها 100 گردان از این نیرو باقی مانده بود پس بنابراین غلبه می کرد. زیرا ارتش تنها 8 لشگر داشت و سپاه هم وقتی توان رزمی خود را ارتقا داد و به 12 لشگر عمدتا پیاده رسید مجموعا به 20 لشگر رسید که تجهیزات آن نیز در مقابل تجهیزات ارتش عراق بسیار کمتر بود. زیرا ما در سال اول جنگ در دوره ای که بنی صدر فرمانده کل قوا بود بخش اعظمی از زرهی و مکانیزه را از دست داده بودیم. سازمان گردان های زرهی عراق 52 تانک داشت، در حالی که در آغاز سال 1360 و سال دوم جنگ ، گردان های تانک ما 17 الی 20 دستگاه بود و تا پایان جنگ نتوانستیم مانور زرهی انجام دهیم. زیرا اگر یک بار دیگر وارد کار می شدند تمام از دست رفته بودند و دنیا هم که به ما نمی فروخت ولی ارتش عراق حداقل سه بار تجهیزات و تانک های خود را تعویض کرد که در این کار با استفاده از شبه جزیره عربستان و کشورهای منطقه از تمام نقاط دنیا سلاح به این کشور داده می شد به نوعی که ارتش عراق به کلکسیون سلاح تبدیل شده بود.
نسبت آتش یک به 30:
در طول 24 ساعت یک قبضه از توپ های ما حق شلیک 12 گلوله را داشت در حالی که یک توپ عراقی حداقل 120 تا 180 گلوله را در یک شب شلیک می کرد و به همین منظور نسبت آتش دشمن به ما یک سی ام و زرهی یک پنجم بود ولی برتری با ما بود. او حق مانور داشت ولی ما نداشتیم چون اگر مانور می کردیم تانک ما از بین می رفت و نمی توانستیم جایگزین کنیم ولی او نگرانی نداشت و از منابع مالی عربستان، کویت و امارات استفاده می کرد و تجهیزات و نیروهای خود را کامل می کرد. ولی به این دلیل که قدرت نرم افزاری نیروهای ما بیشتر بود عمدتا پیروز بودیم و این پیروزی تا پایان جنگ ادامه داشت در حالی که قدرت ارتش عراق سخت افزاری بود. همچنین در جایی که جمعیت کشور ما سه برابر عراق بود نیروی انسانی او بیشتر بود و یکی از دلایل آن این بود که او طی 5 سال هیچ سربازی را ترخیص نکرده بود و نیروهای احتیاط را فراخوانده بود.
بعضی از مسئولین نیز قائل به هزینه کردن بیشتر نبودند چون اعتقادی به جنگ نداشتند وحرف ما را نمی فهمیدند.
بعضی از مسئولان و مقامات عمدتا به خواست نظامیان با نگاهی سیاسی جواب می دادند و از بعد از فتح خرمشهر تنها به جمله« بروید با همین وضع موجود بجنگید» را در مقابل خواسته های ما به کار می بردند و اگر نمی توانید بروید به امام (ره) بگویید ما نمی توانیم و ما که می دانستیم می خواهند از ما اعتراف بگیرند جواب می دادیم که هرگز چنین کاری را نخواهیم کرد و اگر دو نفر با هم باشیم می جنگیم و عاشورا به پا می کنیم.
هاشمی گفت؛ بندپوتین هم نداریم!
درتاریخ هشتم خرداد سال 64 در دفترچه خاطرات جنگم نوشته ام. صبح ساعت هفت به اتاق فرماندهی کل سپاه رفتم. برادر رحیم (صفوی) و شمخانی آمدند بعد مطالب را جمع بندی شده در طول 10 روز گذشته را به بحث گذاشتیم و نکات لازم را برای مطرح شدن درحضور آقای رئیس جمهور و رفسنجانی درنظر گرفتیم. یک ساعت بعد برادران دیگر هم آمدند. برادر غلامپور، بشردوست، علایی، محتاج،مبلغ و ساعت 30/9 سوار ماشین شدیم و به مقر ریاست جمهوری رفتیم، برادرمحسن رضایی نتایج بحث ها را مطرح کرد.
نوشته ام آقای رئیس جمهور چهره اش بشاش بود و از مباحث استفاده می کرد ولی از همان ابتدا آقای هاشمی ناراحت بود و بالاخره درپایان جلسه با صحبت آقای هاشمی آب پاکی روی دست ما ریخت، این جلسه، یکی از سرنوشت سازترین جلسات جنگ بود و مطالب تا پیش امام (ره) برده خواهد شد و ما با حیرت بیرون آمدیم.
دراین جلسه ما طرح500 گردان و امکانات داخل کشور را ارائه کردیم و گفتیم اجازه دهید با همین امکانات موجود از 300 هزار بسیجی استفاده شود، درحد نیاز صنعت کشور مقدورات و لوازمی مثل پوتین، کفش و تفنگ را برآورده کنند تا ما عملیات اول را با 300هزار بسیجی برآورده کنیم. ولی آقای هاشمی گفتند ما بند پوتین این نیروها را هم نمی توانیم تامین کنیم، حالا یک جمله ای دیگر نیز گفت که از بس تلخ و گزنده بود یارای گفتن را ندارم.
پس از صحبت هایی که با آقای هاشمی رفسنجانی توسط آقای محسن رضایی انجام شد و ما آن جواب ها را شنیدیم محسن رضایی درملاقاتی با امام (ره) نکاتی را بیان کرده بود و امام (ره) فرموده بود که شما برگردید و کارهای خود را ادامه دهید و بالاخره شما باید درکارهای خود تحت فرماندهی همان مسئولین باشید و به این شکل محسن رضایی طرح عملیات والفجر 8 را ارائه کرد.
جنگ هیاتی نبود:
ما تا چند هفته درمنطقه با برادر رضایی دعواهایی برادرانه داشتیم که چرا چنین پیشنهادهایی را ارائه کرده است واگر نیرو و امکانات مانند عملیات های قبل باشد ممکن است دوباره زمین را از دست بدهیم که ایشان هم ملاحظه ها و راهکارهایی مثل استقلال طراحی و فرماندهی سپاه از ارتش و... ارائه کرد که اینجا من ناچار هستم از برادرمحسن رضایی دفاع کنم. زیرا در بعضی از کتب از صحبت های محسن رضایی که درجلسات سفارش کرده بود این بار ساده اندیشی نکنیم و با ساده اندیشی از پیشنهادهایی که داده ایم گذر نکنیم. و با توجه به این جمله متاسفانه درکتبی نوشته اند که دراین عملیات سپاه برای اولین بار فهمید که نباید هیاتی عمل کند و اصول جنگ را رعایت کند. در صورتی که ما همیشه اصول جنگ را رعایت می کردیم و منظور محسن رضایی این بود که از خوش بینی زیاد درمقابل خواست هایمان درگرفتن امکانات برای عملیات پرهیز کنیم و روی امکانات قطعی حساب بازکنیم.درعملیات والفجر 8 نیروهای ما با استفاده از اصل غافلگیری و استفاده از زمین توانستند درمنطقه فاو دشمن را شکست دهند و در مدت 75 روز منطقه تصرف شده را تثبیت کنند اما با وجود این پیروزی که برای رسیدن به اهداف نظامی و سیاسی طراحی و اجرا شد نیز سیاسیون نتوانستند به هدف خود که همان پایان دادن به جنگ بود برسند به طوری که پس از پیروزی ما در منطقه فاو، دشمن به این مساله کاملا بی اعتنا بود.                          «کیهان یکشنبه ۸اسفند۸۹»

 

سخنرانی منتشر نشده شهید خرازی پس از عملیات والفجر 4

 عزت ما در شهادت‌ها و جراحت‌هاست؛
سخنرانی منتشر نشده شهید خرازی پس از عملیات والفجر 4

خبرگزاری فارس: شهید حاج «حسین خرازی» فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع) در آبان 1362 بعد از این عملیات پیروزمندانه در بین رزمندگان سخنرانی کرد که بعد از 27 سال این سخنرانی منتشر ‌شد.

                                  

به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، عملیات «والفجر 4» شاهد رشادت‌های شهید باکری و شهید خرازی‌ها بود؛ شهید حسین خرازی در آبان 1362 بعد از این عملیات پیروزمندانه در بین رزمندگان سخنرانی کرد که بعد از 27 سال این سخنرانی منتشر می‌شود.

سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. والصلات و السلام علی سیدنا ابی القاسم محمد(ص) و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین. قال الله الحکیم اعوذ بالله من الشیطان الرجیم من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه.
با درود و سلام بر امام زمان (عج)، نائب بر حقش حضرت امام و شهدای تاریخ اسلام به ویژه شهدای عملیات «والفجر2»، «والفجر3»، برادر شهید حجت الاسلام ردانی پور، برادران شهید دیگر و به ویژه شهادت برادر عزیز، مسئول اطلاعات عملیات لشکر امام حسین (ع) سید مصطفی حسن زاده و برادر مهدی جمشیدی و کلیه معلولین و مجروحین این جنگ تحمیلی (برای شادی ارواح همگی شهدا صلوات).
بحمدلله جلسه خیلی خوبی برای بزرگداشت و ختم شهدای عزیز برپا شده و معنویت پرباری در این جلسه مشاهده می‌شود که انگیزه‌های قیام امام حسین (ع) را ما در این جلسه و در این شهادت‌ها می‌گوییم.
«برخی از مؤمنان، بزرگمردان و رادمردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند، وفا کردند و بر سر این وفا و عهد شهید شدند».

* هدف از خلقت در سخنرانی شهید خرازی

در نظام خلقت هیچ چیز بدون حکمت نیافریده شده و هدف از خلقت «و ما خلقت الجن و الانس، الا لیعبدوا» فقط عبادت، کمال انسانیت و رسیدن به خدا مطرح است و هر پدیده‌ای در نظام خلقت غایت و آخری دارد و انسان هم یکی از این پدیده‌های خلقت هست که برای آن یک غایت و یک هدفی در نظر گرفته شده است. اگر چه برای این اهداف، خداوند تبارک و تعالی، برای تحقق دادن آنها سزاوارتر است، لیکن به سبب بعضی از حکمت‌ها و آزمایش‌ها، این را به دست خلیفه روی زمین، یعنی انسان نهاد؛ شهدا در این صحنه و در این میدان، بهترین الگوها و بهترین علامت‌های راه و نمونه‌هائی هستند که این اهداف را در جامعه پیاده می‌کنند و با شهادت خودشان گواه می‌گیرند؛ خدا آنها را بر ما گواه می‌گیرد «یتخذ منکم شهداء» و در این صحنه آزمایش که انسان‌ها در نظام اسلام مطرح است، این است که صبر داشته باشیم و خداوند می‌فرماید «ام حسبت من تدخل الجنت» آیا شما گمان می‌کنید که بیهوده به بهشت می‌روید در صورتی که این چنین نیست، اینطور نیست، بهشت عاجین و مخلوط شده با صبر «الجنت حُفَت بمکاره» بهشت خوابیده شده، نهاده شده در بین مشکلات و انسانی که می‌خواهد به این بهشت برسد، باید صبر کند و به مقام صبر و صابری برسد، خداوند در معیت صابران است و صابران در معیت خدا هستند.

* در هر شهیدی خصیصه‌ای است که می‌تواند هدایتگر باشد

هدف بیشتر این شهادت‌ها تربیت ما انسان‌های خاکی است؛ اگر خوب دقت کنیم در این شهادت‌ها می‌بینیم برای ما تربیت‌هائی است که باید بیشتر به آن توجه کنیم؛ در هر شهیدی یک خصیصه‌ای است، یک اخلاق پسندیده‌ای است که اگر ما به آن تأسی کنیم، برای هدایت ما می‌تواند رهنمون و هدایت‌گر باشد و خداوند ما را هم از این نعمت برخوردار کرده که در جامعه ما شهدائی می‌گیرد و ما را به این شهدا، به مقام اخلاق این شهدا توجه می‌دهد، که ما هم این چنین باشیم و خداوند در این خلقت انسان‌هایی را خلق می‌کند، انسان‌هایی را انتخاب می‌کند که بیشتر دوستشان داشته باشد؛ « یحب الذین یقاتلون فی سبیل صفاً کانهم بنیان مرصوص» و این شهدا و این برگزیدگان همگی و همه در مقام صبر و مجاهدت مشخص می‌شوند.

* چه بسیار کسانی که پس از شهادت بهشتی مظلوم، تربیت شدند

بالای هر برّی، برّی است و آن جهاد فی‌سبیل‌الله است و سپس شهادت فی‌سبیل‌الله؛ جهاد بابی است که به ما حیات می‌دهد، به ما زندگی می‌دهد و ما را زنده نگه می‌دارد و حیات ما در جهاد است؛ اگر ما در شهادت این 72تن، که در رأس آنها، سالار شهیدان تاریخ اسلام، در زمان حال، حضرت آیت الله بهشتی را می‌بینیم، اینها برای ما حکمت‌ها، تربیت‌ها و درس‌هایی است، قبل از شهادت چقدر به شهید مظلوم دکتر بهشتی تهمت می‌بستند، ایشان را زیر سؤال می‌بردند، جملات خیلی هرزی به ایشان می‌گفتند و نسبت‌های ناروا می‌دادند، ولیکن بعد از شهادت ایشان مردم به اخلاق، به بزرگ منشی این مرد، به فضائل اخلاقی و مقام علمی معنوی این شهید مظلوم پی بردند و چه بسیار تربیت شدند و چه بسیار راه خوبی را پیش گرفتند.
پس در همه این شهادتها، یک حکمت و یک هدفی است که ما اگر خوب به آن توجه کنیم، خوب به آن عمیق بشویم، می‌بینیم که آنها همه برای تربیت بشر، تزکیه بشر، تزکیه انسان و تربیت انسان بوجود آمده و خدا این کار را انجام می‌دهد و خدا انتخاب می‌کند، باذن الله.

* «شهید» اوج رهائی از وابستگی‌هاست

قرآن کریم می‌فرماید «ولا تحسبنّ الذین قتلوا فی‌سبیل‌الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» مپندارید کسانی که در راه ما جهاد کردند و شهید شدند، مرده‌اند، اینها حیات دارند، با شهادت خودشان به ما حیات می‌دهند. می‌بینیم که اینطور هم هست، می‌بینیم که در جامعه اسلامی که ارزش‌های انسانی و اسلامی برای ما اهمیت دارد و برای ما معیار است، این است که این انسان‌ها آن طور که خدا آنها را برمی‌گزیند، برای ما هم الگو باشد.
درباره شهید صحبت زیاد هست، بزرگان ما، قرآن کریم، احادیث زیاد هست در فضیلت مجاهدان و شهدا، حتی در مقام شهید هست که در روز قیامت پیامبران هم برپا می‌شوند و می‌ایستند به احترام شهدا و شهدا بدون جواب و سؤال می‌آیند؛ از جلوی همگی رد می‌شوند؛ اولین گروهی هستند که به بهشت خداوندی می‌رسند و در آنجا مقیم می‌شوند. اینها همگی در اثر پاسداری و جا پای انبیاء گذاشتن و در خط انبیاء حرکت کردن و خود را منطبق با قوانین و معیارهایی که آنها برای جامعه ما عرضه داشتند، می‌باشد.
فقط این فضیلت برای آنها است و شهدا چون که حق را تشخیص می‌دهند و برای اقامه حق خود را به کشتن می‌دهند، اینها شهیدند و به آنها شهید می‌گویند و شهدا الگوهای انسانیت و انسانهای وارسته‌ای هستند که خودشان را از وابستگی‌ها رهانیده‌اند و کلمه زیبا برای این شهدا گفته شده که شهید اوج رهائی از وابستگی‌ها است.

* شهید حسن زاده خودش را متخلق به اخلاق الهی کرده بود

ما می‌بینیم آقای شهید سیدمصطفی حسن زاده یکی از این افرادی هستند که در این جرگه قرار گرفته‌اند و ما باید به این شهید عزیز، این شهید بزرگوار تأسی بکنیم و ببینیم ایشان چرا شهید شد؛ ایشان چه کرده بود که به این مقام رسید؟
من موقعی که آقای حسن‌زاده شهید شد، به چند تا از برادران خوب‌مان که از نزدیکان هم هستیم، گفتم که خوب فکر کنید، بررسی کنید که چرا آقای حسن‌زاده شهید شد و چرا خدا ایشان را انتخاب کرد و آن قدری که می‌توانیم جواب بدهیم همین که این انسان والا خودش را متخلق به اخلاق الهی کرده بود، متصل به صفات الهی کرده بود، خودش را آماده کرده بود، یک انسان صابر و مجاهدی شد که خدا دید لیاقت شایستگی و انتخاب آن در این جامعه فعلی و در میان این برادران اطلاعات عملیات، که شبانه روز در این کوهها راه می‌روند و سنگ‌های سخت را زیر پای خودشان نرم کردند و دشمن را شناسائی کردند، آن را گواه می‌گیرد و خوب می‌توانند برادران اطلاعات عملیات بفهمند که این برادر شهید و عزیز چه خصلت‌های اخلاقی خوبی داشت.

*شهید حسن‌زاده به تنهایی یک لشکر بود

شهید حسن زاده یکی از افراد فداکار، شجاع و مدیر ما بود که شهید شد؛ او به تنهائی یک لشکر بود و ما شاید نسبت به این برادر ظلم کرده باشیم و در محضر شما برادران عزیز، خداوند تبارک و تعالی و این شهید ارجمند که الان حاضر و ناظر بر اعمال و رفتار ما هست، باذن الله طلب بخشش و آمرزش می‌کنیم و از آن می‌خواهیم که برای ما شفاعت بکند.
از بزرگ مردی و ایثارگری این برادر همین قدر بس که به تنهائی آمد در این منطقه‌ای، که عرض منطقه‌ای که باید شناسائی می‌کرد، بیش از 60 کیلومتر بود و ما از دشمن هیچ شناسائی نداشتیم، ایشان قبول کرد، رفت و اطلاعات را سازمان داد، تقسیم کرد، محور کرد و شروع به شناسائی کردند و با تجربه و قدمتی هم که در طول جنگ داشت و ما هم آن را می‌شناختیم، ایشان شروع به شناسائی کرد و منطقه را آماده کرد، دشمن خدا را شناسائی کرد و چه خوب منطقه را آراست، و از زیاد کار کردن و خوب کار کردنش، شهادتش گواه است.
آقای حسن زاده را ما از عملیات طریق القدس که ایشان فرمانده یکی از گردان‌هایی بود که با خود ما و گردان شهید جولایی و گردان آن برادرمان آقای خانی که از بچه‌های مشهد هست زخمی شد در آن علمیات، دو سه گردانی که یکی از برادران بودند آقای احمدی توپخانه، طلبه هم هست، آن عملیات بود، محوری را بایدبرای عملیات می‌رفت که پشت دشمن را در چزابه ببندد، آقای حسن زاده را تقریباً یک روز قبل از عملیات به ما دادند و ما با ایشان صحبت کردیم و مسائل عملیات را با او در میان گذاشتیم و ایشان از پشت بستان که می‌شود شمال بستان، رمل‌ها را به طول 17 کیلومتر و به عمق 10 کیلومتر پیاده همان روز با نیروها آمد و نزدیک‌های مغرب بیش از 7 ساعت راه رفته بود و شب هم باید 4ـ 3 ساعت دیگر راه می‌رفت، رفتند و به چزابه رسیدند، البته رسیدن این گردان‌ها به چزابه ماجراها و حوادث زیادی دارد.
در اینجا معترفم و خدا را شاهد می‌گیرم تحت تأثیر زحمات این برادر شهید قرار گرفته بودم، رویم نمی‌شد که از ایشان سؤال کنم و حتی در زمان شهادتش، قبل از شهادتش از او بیایم و سؤال کنم.
یک نامه‌ای برداشتم نوشتم و آن احساساتی که داشتم در نامه آوردم و گفتم خلاصه من را می‌بخشید، ان‌شاءالله ما را حلال کنید، در سی ام ماه نوشتم، در 29شهریور بود یا30 و متقابلاً این برادر برای ما یک نامه نوشت که به شما بگویم جداً از قوت ایمان، روح بزرگ و سعه صدری که این برادر داشت و همه کارها را به شما برادران عزیزی که بیشتر از واحد اطلاعات عملیات هستید، می‌سپارم و نامه اش الان پیش من است.

* شهدا در زمین گمنام و در آسمان با عظمت هستند

به هر جهت اسلام و تاریخ، فداکاری این شهدای بزرگ را از یاد نخواهد برد، اگر چه این شهدا، کما اینکه امام هم فرمودند در روی زمین گمنام هستند ولیکن در آسمان‌ها اینها کرامت دارند و عظمت. یاد، انسانیت و کارشان در آسمان‌ها و پیش خداست.
بدانیم که ما باید در این مصیبت‌ها به خدا رو بیاوریم و بگوئیم «انا لله و انا الیه راجعون»، این آیه‌ای است که خداوند می‌فرماید «و اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون»، این را همه باید بگوئیم که اساس ایدئولوژی ما بر اساس همین آیه پایه‌ریزی شده و اساس جنگ ما هم بر همین اساس، یعنی ما در جهان مطرح می‌کنیم که فرمانده اصلی و قدرت اصلی خداست «انا لله و لا الله الا الله» همان که بگوئیم «قالوا لا اله الا الله»، باید لا اله الا الله بشویم، نه حتی بگوئیم بشویم و بسازیم.

* اگر در جهاد سستی کنیم ضعیف‌ها قوی می‌شوند

سر ِجنگ ما از همین جاست، که بگوئیم طاغوت‌ها نباشند، کافران نباشند، ملحدین نباشند و از همین جا درگیری ما با شیطان بزرگ که آمریکاست شروع می‌شود و ما حیات خودمان را فقط در این جنگ «و عصی تکرحوا شیئاً و هو خیر لکم» و جداً همین طور است.
ما یک نمونه‌اش را که در نهج البلاغه حضرت علی به بررسی گذاشته، می‌بینیم که اگر ما در کار این جهاد سستی کنیم، باعث می‌شود که ضعیف‌ها قوی بشوند، این را هم می‌توانیم منفی تعبیر کنیم، هم مثبت؛ هم می‌توانیم بگوئیم که کویتی که الان می‌آید و می‌گوید ما مجبوریم به عراق کمک کنیم و رئیس جمهور و اعضای دولت ما با هم مشورت می‌کنند و می‌بینند که بهترین موقع است که به این سفیر کویت تو دهنی بزنند و درسی بشود برای این سفیر و همان‌هایی که می‌بینیم فرانسه می‌خواهد عراق کافری که ریگان را پشتیبانی می‌کند و احتیاط عراق است، می‌خواهند هواپیمای سوپر اتاندارد بدهند که تأسیسات نفتی ما را بزنند و امام هم می‌بینیم که خوب دقیقاً موضع گیری می‌کنند و می‌گویند اگر این هواپیماها به عراق داده بشود، ما می‌آئیم چکار می‌کنیم، می‌آئیم تنگه هرمز را می‌بندیم و نفت را بر روی اروپا می‌بندیم، امام خیلی پا را فراتر می‌گذارند. آن قوه ایمان، اراده و تصمیمی که همه‌اش ناشی از اسلام و ایمان است و این مطلب را می‌گوید که همگی این تصمیم‌ها و این اراده‌ها در اثر این پایمردی‌ها، زحمات و شهادت‌هایی است که تا به حال برای اسلام داده شده است.

* چتر حفاظتی خدا همیشه بالای سر ماست

در عملیات پریشبی که در اینجا انجام گرفت و بحمدلله یک معجزه‌ای انجام گرفت و جداً ما آن چتر حفاظتی خدا و این لطف همیشگی خدا را و این فضل دائمی خدا را همیشه بالای سر خودمان می‌بینیم و در زندگی خودمان احساس می‌کنیم. پریشب دشمن که احساس خطر کرده و دیده بود که این ارتفاعات سورن، خیلی مهم است، راهنمای صعب العبور هم زیاد در این ارتفاع دارد و ما هم نیرو نداریم، آمد و از همان ابتدا خودش را آماده کرد، با هلیکوپتر و پیاده از زمین آمد و ارتفاعات را گرفت و چقدر حساب شده حتی دیده‌بانی با توپخانه و بی‌سیم و تلفن سیم کشیده بودند و نیروهای آماده‌ای که از قبل تهیه کرده بودند، آتش‌هایی که از قبل تهیه کرده بودند آمد و قصد گرفتن این ارتفاعات صعب‌العبور، مهم، حیاتی و مؤثر را داشت، مؤثر از این جهت که اگر این ارتفاعات دست دشمن می‌ماند، تمام این جاده‌هایی که ما کشیده بودیم، این کارهایی که برادران کرده بودند، چه دایره اطلاعات و مهندسی جاده‌هایی که کشیده شده بود و تمام پادگان مریوان، شهر مریوان، همه زیر تیر مستقیم عراق قرار می‌گرفت و دیگر ما اگر عملیات انجام نمی‌دادیم، خیلی سنگین‌تر و بهتر بود که با همت برادران اطلاعات و عملیات و آن هوشیاری و زیرکی که آقای حسن زاده داشت، همان موقع فهمیده بود دشمن می‌خواهد روی ارتفاعات بیاید و این آتشی که دارد روی اینجا ریخته می‌شود بدون دیده‌بانی شده نیست و لذا نفوذ کرده و تا روی ارتفاعات سورن برود و آنجا را کنترل و هدایت کند، در بین راه شناسائی شده و توسط دشمن به شهادت می‌رسد؛ بعد می‌بینیم که چند تا از برادران اطلاعات که در حال شناسائی بودند با آن افراد دشمن درگیر می‌شوند و آقای طاهری چند نفر از آنها را اسیر می‌گیرد و می‌آورد و ما فهمیدیم که اینها قصد گرفتن این ارتفاعات را دارند و خوب خودمان را آماده کردیم و به برادر آقایی که توی چاله سبز بود، گفتیم بچه‌های طرح عملیات را آماده کند، آن هم هر چه فرمانده گروهان و گردان داشت و یک سری از بچه‌های اطلاعات و تخریب را آماده کرد و برادر شمالی از اطلاعات آمد، همین طور و با کمترین سلاح و تجهیزات رفتند و جداً بر انبوه دشمن که بیش از دو گردان - یک گردان در شب بود و یک گردان هم صبح زود آمده بود به ارتفاعات - درگیر شده بودند و دشمن را کوبیدند و از روی ارتفاعات پائین ریختند و دو تا اسیر دیگر هم گرفتند و باهم الحاق کردند و جداً این فضل خدا بود، که اگر این کار انجام نمی‌گرفت و اگر این سرعت عمل نبود، جداً یک فاجعه می‌شد و ما باید چقدر شهید می‌دادیم، تا آن ارتفاعات را دو هفته تسخیر کنیم با آن صخره‌ها و سنگین بودن و صعب العبور بودنش و برادران جداً همت کردند و رفتند و ارتفاع را تأمین کردند. اجرشان با خدا باشد و جداً این فداکاری‌ها، این فدایی دادن‌ها و این جانبازی‌ها، چه از برادرانی که از اطلاعات شهید شدند، که دشمن از غیضش پس از اینکه ایشان به شهادت رسیده بود چند تا تیر خلاص هم به آن خالی کرده بود. البته آنها هم بیشترشان به سزای این تجاوز خودشان رسیدند.

* عزت ما در شهادت‌ها و جراحت‌هاست

قرآن می‌گوید که این جنایتکاران را باید قصاص کرد «و لکم فی القصاص حیات» حالا این منظور 4 تا هروئینی یا 4 نفر منافق نیست؛نه، این یک آیه عامی است «و لکم فی القصاص حیات یا اولی الالباب» ما باید از اینها قصاص بگیریم و در این قصاص برای ما حیات است، ما باید این آیه را نصب العین خودمان قرار بدهیم و از این شهادت‌ها و از این جراحت‌ها و مجروح دادن‌ها نهراسیم که تکامل و حیات ما هم باز هم در همین‌ها هست؛ عزت ما هم در همین شهادت‌ها و جراحت‌هاست، ما هم به شهادت و هم به این جراحت‌ها آزمایش می‌شویم و مؤمنین در این مرحله از آزمایش که میزان و گرایش به حق و صبرشان مشخص می‌شوند که چقدر اینها به حق، به خدا جداً وفادارند و گرایش دارند و همه ما در این منطقه خودشناسی و خداشناسی حتماً و حکماً به ضعف‌هائی که خودمان داریم، حتماً پی می‌بریم و چه خوب است که خودمان را اینجا وارسته کنیم؛ این اخلاق رذیله -که حالا من خودم را می‌گویم- اگر داشته باشیم بر اثر این برخوردها و این حوادث ان‌شاءالله بتوانیم در جهت علاجش بر بیاییم و از خدا بخواهیم که یک شوق و یک ایمانی بدهد، که به آن برسیم. یک صلواتی بفرستید.

* از این شهادت‌ ها درس بگیریم

ما از برادران عزیز اطلاعات و سایر برادران می‌خواهیم که از این شهادت‌ها درس بگیریم و ان‌شاءالله خسته نشویم و ببینیم که امام، آن پیرمرد، با آن بشاشیت، با آن سن زیادی هم که از امام عزیزمان رفته، به امام نگاه کنیم و ببینیم که امام اصلاً در رابطه با مسائل خم به ابرو نمی‌آورند و توکلمان به خداست و چون که ایمان به خدا و توکل بر خدا دارند. خداوند یک سکینه و یک آرامش خاصی که ناشی از ایمان است به امام داده و اگر ما بیاییم بعضی از آیت‌الله‌های خودمان را ببینیم که در این سن هستند، حتی می‌خواهند مسائل فقهی و آن فتوا هائی که شاید قبلاً داده‌اند و بدهند، دو مرتبه ازشان که سؤال می‌کنی، اینها روی کتاب نگاه می‌کنند و امام می‌بینیم بحمدلله در اثر آن ایمان قوی و آن خداشناسی که دارند، جوان مانده و صحبت‌هایشان را به همان بشاشیت بیان می‌کند؛ این است که ما احساس ضعف، خستگی بر خودمان ندهیم و ان‌شاءالله همین طور که قبلاً به پیش می‌رفتیم، حالا خیلی آگاه‌تر، بیناتر با تجربه‌تر و با شهادت‌هایی هم که حالا پیش می‌آید، با درس بهش نگاه کنیم، توجه کنیم و همچنان به پیش برویم.

* از خدا می‌خواهیم که به ما صبر، اراده و ایمان بدهد

ان‌شاءالله کار شناسائی این منطقه را که برادرمان آقای جعفری هم بهشان مسئولیت دادیم و گفتیم که پیگیر این خط عملیات باشند و ان‌شاءالله کارهائی که برادرمان حسن زاده در ارتباط با اطلاعات انجام می‌داده، آنها را محکم دنبال بکند و آن سازمانی که در ارتباط با اطلاعات هست، آنها را انجام بدهد و برادران همانطور که با شهید حسن زاده کار می‌کردند، با برادرمان آقای جعفری کار کنند و ان‌شاءالله دنبال کارها باشند، تبعیت خودشان را نشان بدهند که در قرآن هست «فمن یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا» کسانی که در معیت با خدا و رسول هستند، اطاعت بکنند، آنها حشرشان با یا مرگشان یا حیاتشان با خوبان، با شهداست، با صالحین است، با انبیاء و با صادقین است و بهترین رفقا را اینها دارند و اینها با این 4 دسته محشورند و رفیقند و این آیات صریح قرآن است.
من در اینجا همگی برادران را به خداوند بزرگ می‌سپارم و برای همگی شما و خود ما درخواست صبر، جداً این شهادت‌ها برای ما مشکل است و برای ما که فعلاً در لشکر نوپا هستیم و به افراد با تجربه، قدیمی و کارائی زیاد، احتیاج داریم و جداً همین طور هست، مشکل است و از خدا می‌خواهیم که بهمان صبر و قوت تصمیم، اراده و ایمان بدهد.
از یکی از برادرانی که نوحه خوان هست می‌خواهیم که بیاید یک مقدار نوحه بخواند، آقای صنعتی هم که هست اگر ایشان آماده هستند و ان‌شاءالله آماده هستند بیایند و چند کلمه‌ای هم صحبت کنند.

خاطراتی از دستی که آسمانی شد

شهید خرازی؛ علمدار طلاییه و سردار شلمچه:

دعا می‌کردیم حاج حسین هر چه زودتر برگردد؛ وقتی برگشت باورمان نمی‌شد که دست فرمانده‌ای که دوستش داریم، قطع شده باشد؛ دهان و بینی‌اش هم پر از خون بود؛ بچه‌ها دورش جمع بودند و به شدت نگران بودند اما او متبسم و آرام بود و با نگاهش به بقیه هم آرامش می‌داد.

                                   

حاج حسین خرازی فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع) در سال‌های دفاع مقدس، عملیات‌های افتخارآفرینی از جمله طریق‌القدس، علی‌بن‌ابیطالب (ع)، فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان، محرم، والفجر مقدماتی، والفجر یک، والفجر 4، خیبر، بدر، والفجر 8، کربلای 3، کربلای 4 و 5 را با هدایت به سرانجام رساند که در عملیات خیبر به درجه رفیع جانبازی رسید.

* دعا می‌کردیم شهید خرازی هر چه زودتر برگردد

در عملیات خیبر، گردان امام حسین (ع) خط را شکست و از پل طلائیه عبور کرد؛ از شب تا صبح با بی‌سیم با حسین تماس داشتیم؛ نخستین بار بود که با حسین رابطه نزدیک پیدا کرده بودم.
صبح خط زیر آتش بسیار سنگین بود و دشمن برای پس گرفتن منطقه فشار می‌آورد؛ اول صبح که هنوز هوا خوب روشن نشده بود، حسین‌آقا با نفربر فرماندهی کنار بچه‌های بسیجی رسید؛ گلوله مستقیم تانک دائماً می‌آمد؛ ما راضی نبودیم او در آنجا باشد؛ ترسی‌ هم که از آتش و توپ نداشت؛ اگر ما با انفجار خمپاره‌ها سینه‌خیز هم می‌رفتیم او عادت نداشت خم شود. می‌گفت «اگر سوت خمپاره را شنیدی که کاری به تو ندارد، اگر هم نشنیدی‌، مال خودت است، سینه خیز هم فایده ندارد».
بالاخره خط را کنترل کرد، دستورهای لازم را داد. ما دعا می‌کردیم هر چه زودتر برگردد. در لحظات آخری که قصد داشت برگردد مجروح و دست راستش قطع شد، اصلا خودش را نباخت. البته از او انتظار دیگری هم نداشتیم.

(روایت شهید علی باقری، فرمانده گردان امام حسین(ع))


* باور نمی‌کردیم دست فرمانده‌ای که دوستش داشتیم قطع شده باشد

در طلائیه هر لحظه حملات دشمن شدیدتر می‌شد؛ آتش توپ و خمپاره عراقی‌ها وجب به وجب زمین را سوزانده بود؛ ما همه جمع شده بودیم توی یک سنگر تا از آسیب ترکش‌ها در امان باشیم؛ آتش که سبک شد آمدیم بیرون، 5 تا 6 نفر از برادران شهید شده بودند. حسین آقا هم دستش قظع شده و خون تمام بدن او را گرفته بود. همه بچه‌های گردان هاج و واج مانده بودند. باور نمی‌کردیم دست فرمانده‌ای که دوستش داشتیم قطع شده باشد.
همه ناراحت بودند، حسین زیر این آتش سنگین، توی خط چکار داشت؟! خودم را که با او مقایسه کردم احساس کوچکی کردم. عراقی‌ها همچنان آتش می‌ریختند و آمبولانس از میان دود و آتش به طرف اورژانس حرکت کرد.

*شهید خرازی با پیکری خون‌آلود به بقیه آرامش می‌داد

صبح روز اول عملیات خیبر، دشمن پاتک سنگینی زد؛ نیروها مجبور به عقب‌نشینی شدند تا دوباره شب وارد عمل شوند؛ یک سه راهی در منطقه بود که از فرط خطر به سه راهی مرگ یا شهادت معروف بود؛ حسین همیشه در کانون خطر حاضر بود.
شهید خرازی با نفربر فرماندهی آمد؛ نزدیک سه راه خمپاره آمد و آنتن‌های نفربر قطع شد؛ مسئول مخابرات رفت که تعمیرش کند؛ گلوله‌ای دیگر آمد و شهید شد.
حسین پیاده شد و با بی‌سیم معمولی دستورات را می‌رساند. 20 متر از نفربر دور نشده بود که خمپاره آمد. گرد و خاک که نشست‌، حسین روی زمین افتاده بود. از سینه‌اش خون می‌جوشید و دست راستش به پوستی بند بود.
به زاهدی گفت «مدارک و وسایل مرا بردار» دهان و بینی‌اش هم پر از خون بود؛ بچه‌ها دورش جمع بودند و به شدت نگران بودند اما او متبسم و آرام بود و با نگاهش به بقیه هم آرامش می‌داد؛ سریع به عقب بردنش؛ کمتر از یک ماه بعد برگشت؛ هنوز جراحت دستش خوب نشده بود و هر روز پانسمان عوض می‌کرد.
بعدها گفت «هیچ دردی حس نکردم و برایم خیلی شیرین بود؛ یک لحظه مکث کرد و گفت استغفرالله، استغفرالله!» می‌ترسید ریا کرده باشد.
(روایت مهدی مظاهری خبرگزاری فارس) 
----------------------------------------------------------------
منبع: کتاب هزار قله عشق نوشته سید علی بنی‌لوحی