فکر میکردند دارند انقلاب میکنند

   

معاون سابق وزیر اطلاعات واقعیت های تامل برانگیزی درباره هدف آقای هاشمی رفسنجانی از نوشتن و انتشار فوری نامه جنجالی‌اش به رهبر معظم انقلاب افشا کرده است.

زمانی که آقای هاشمی دست به قلم شد و نامه تامل برانگیزش به رهبر معظم انقلاب را همزمان با ارسال رسانه ای کرد، شکری هم معاون وزیر اطلاعات بود و از اخبار پشت پرده زیادی از جمله درباره اقدامات آقای هاشمی خبر داشت.
او در مصاحبه ای که با هفته نامه 9 دی انجام داده است، بخشی از این اطلاعات خبرساز را افشا و هدف آقای هاشمی از این نامه خرداد ماه 88 را به نقل از برادر زاده او بیان کرده است.
آقای شکری در این باره می گوید: برداشت بنده به عنوان یک عنصر امنیتی این است که نامه جسارت آمیز هاشمی به مقام معظم رهبری نیز درست به مانند موسوی به تصور وجود « موقعیت انقلابی» به نگارش درآمد و با اتکای به این موقعیت انقلابی بود که مقام معظم رهبری را تهدید به اقدامات براندازی در جریان انتخابات و پس از آن کرد! نامه قبل از رسیدن به حضرت آقا در سایتها منتشر شد. علی هاشمی در ستاد قیطریه و در جمع شش نفر از اعضای اصلی ستاد موسوی با هیجان وصف ناپذیری مطرح می کند: « این نامه حاج آقا خیلی تند است و ما داریم آن را چاپ می کنیم، شما هم بگوید چاپ کنند. باید دست به دست هم بدهیم تا موج ایجاد کند. حاج آقا گفته یا اینجا کار خراب می شود یا فضا برمیگردد. »
او در ادامه به بخشی از نامه آقای هاشمی اشاره و آن را تحلیل می کند: آقای هاشمی در نامه مورخ 19 /3/88 یعنی سه روز قبل از انتخابات می نویسد: « بر فرض اینکه اینجانب صبورانه به مشی گذشته ادامه دهم، بی شک بخشی از مردم، احزاب و جریانها، این وضع را بیش از این بر نمی تابند و آتش فشانهایی که از درون سینه های سوزان تغذیه می شوند، در جامعه شکل خواهد گرفت که نمونه های آن را در اجتماعات انتخاباتی در میدانها، خیابان ها و دانشگاه ها ، مشاهده می کنیم ... از جنابعالی انتظار است برای حل این مشکل و برای رفع فتنه های خطرناک و خاموش کردن آتشی که هم اکنون دودش در فضا قابل مشاهده است، هر گونه که صلاح می دانید، اقدام موثری بنمایید و مانع شعله ور تر شدن این آتش در جریان انتخابات و پس از آن شوید، سر چشمه شاید گرفتن به پیل / چو پر شد نشاید گرفتن به بیل»
ملاحظه کنید که هاشمی در پایان از این فراز از نامه اش خبر از اغتشاشات پس از انتخابات می دهد. بنابر این معلوم می شود که پشتوانه آقای هاشمی نیز برای ارسال نامه تند و بدون سلام و حتی تهدید آمیز به مقام معظم رهبری، تصور او مبنی بر وجود « موقعیت انقلابی» در جامعه است. این ادعای آقای هاشمی مبنی بر وجود آتش فشانهایی که نمونه آنها را در اجتماعات انتخاباتی در خیابانها مشاهده می کنیم موید این امر است.
به گفته معاون سابق وزیر اطلاعات "حتی تهدید ناشیانه مقام معظم رهبری به شعله ورتر شدن آتش در جریان انتخابات و پس از ان هم به دلیل امیدواری آقای هاشمی به استمرار موقعیت انقلابی است که آن را به شکل آتشی که دودش در فضا قابل مشاهده است، بیان می کند."
شکری تصریح می کند که "نتیجه اینکه از مصاحبه موسو ی در قبل از 22 خرداد کاملا برمی اید که آنها به دلیل تصور وجود «موقعیت انقلابی» در جامعه ، تصمیم قطعی خود را برای اجرای عملیات نهایی براندازی چه در صورت پیروزی، به صورت اجرای جشن های ساختار شکنانه و چه در صورت شکست، به صورت اغتشاشات براندازانه، اتخاذکرده بودند و صریحا نیز آن را بیان می کردند."

                                                                                  « به نقل از جوان آنلاین»

ماجرای دفن یک جسد مجهول الهویه در کربلا

«ابوریاض» از افسران ارتش عراق در زمان جنگ هشت ساله و رجال سیاسی فعلی این کشور نقل می کند: در جبهه های جنگ مشغول نبرد بودم که دژبانی مرا خواست. فرمانده مان با دیدن من ، خبر کشته شدن پسرم را در جنگ به من داد.خیلی ناراحت شدم . من برای او آرزوهای زیادی داشتم و می خواستم دامادش کنم.
به هر حال ، به سردخانه رفتم و کارت و پلاک فرزندم را تحویل گرفتم و رفتم تا جنازه اش را ببینم. وقتی کفن را کنار زدم ، شدیدا یکه خوردم. با تعجب توام با خوشحالی گفتم:« اشتباه شده ، اشتباه شده. این فرزند من نیست.» افسر ارشدی که مامور تحویل جسد بود ، با بی طاقتی و عصبانیت گفت: « این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک قبلا حک شده و صحت اون ها بررسی و تایید شده.» واقعا برایم عجیب بود که او حاضر نمی شد حرف مرا بپذیرد یا به بررسی دوباره ماجرا دست بزند. من روی حرف خودم اصرار می کردم اما ناگهان خوف و اضطرابی در دلم افتاد که با مقاومتم مشکلی دیگر برایم ایجاد شود. در زمان صدام با کوچک ترین سوء ظن و ابهامی ممکن بود جان شخص و خانواده اش بر باد برود. زود سکوت اختیار کردم و ارتش مرا مجبور کرد که جسد را برای دفن به سمت بغداد حرکت بدهم.
رسم ما شیعیان این است که جنازه را بالای ماشین گذاشته و تا قبرستان شهرمان حمل می کردیم.من نیز چنین کردم اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم که زحمت ادامه راه را به خودم نداده و او را در همان کربلا دفن کنم.
چهره آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظارش را می کشد ، دلم را آتش زده بود.او بدنی پر از زخم داشت اما با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم و بر پیکرش فاتحه ای خواندم و به دنبال سرنوشت خود رفتم.
سال ها از آن قضیه گذشت و خبری از فرزندم نیافتم تا این که جنگ تمام شد و خبر زنده بودن او به دستم رسید. فرزندم سرانجام در میان اسرای آزاد شده به عراق بازگشت. از دیدنش خوشحال شدم و شاید اولین چیزی که به او گفتم این بود که« چرا کارت هویت و پلاکت را به دیگری سپردی؟»
وقتی او ماجرای کارت هویت و پلاکش را برایم تعریف کرد ، مو بر بدنم راست شد. پسرم گفت: « من توسط جوانی بسیجی اسیر شدم. او با اصرار از من خواست که کارت هویت و پلاکم را به او بدهم. حتی حاضر شد در قبالش به من پول بدهد. وقتی آن ها را به او دادم ، اصرار می کرد که حتما باید قلبا راضی باشم. من هم به او گفتم در صورتی راضی خواهم شد که علت این کارش را بدانم.او حرف هایی به من زد که اصلا در ذهنم نمی گنجید. او با اطمینان گفت : «من دو یا سه ساعت دیگر شهید می شوم و قرار است مرا در جوار مولایم حضرت
ابا عبدالله الحسین (صلوات الله علیه) دفن کنند. می خواهم تا روز قیامت در حریم مولایم بیارامم. » دیگر نمی دانم جه شد و او چه کرد اما ماجرا همان بود که گفتم.                   «کیهان ۵ دی ۸۹»

 

چرا صدام در جنگ با ایران لباس نظامی پوشید ولی در کویت نه؟

دفاع مقدس ملت ایران در برابر متجاوزان بعثی مملو از عبرت های بزرگ تاریخی است که بخشی از آن مربوط به ندامت های کشور کوچک و ثروتمند کویت از کمک به رژیم متجاوز بعثی صدام معدوم است.
امیر کویت شیخ جابر احمد الصباح که در دوران او، کویت شاهد حوادث متعدد ناشی از پیروی از سیاست های آمریکا و ماجراجویی صدام در منطقه بود در خاطرات خود می گوید بعد از پایان جنگ ایران و عراق با حمایت کشورهای عربی و برای تجلیل از مقاومت صدام در برابر ایرانی ها، کنفرانس کشورهای عربی در بغداد برگزار شد و همه سران عرب از این که صدام و عراق از خطر سقوط توسط ایرانی ها رهایی یافته بودند، خوشحال به نظر می رسیدند، البته این فرار به قیمت کمک های گسترده کشورهای ثروتمند عرب و کمک های تسلیحاتی و تدارکاتی کشورهایی هم چون مصر و اردن به دست آمده بود. شیخ جابر می گوید: در پایان کنفرانس زمانی که می خواستیم عراق را به مقصد کویت ترک کنیم صدام خود شخصا پشت فرمان اتومبیل ویژه بنز تشریفات نشست و هدایت خودرو را تا فرودگاه بغداد به عهده گرفت. در اتومبیل فقط من بودم و او، در حالی که صدام سیگار برگ کوبایی بر لب داشت و فضای خودرو مملو از دود این سیگار شده بود در بین راه به او گفتم؛ انشاءالله در کویت منتظرش هستیم و اولین سفر خارجی اش را به مقصد کویت داشته باشد. صدام هم با تکبر جواب داد: کویت خانه ماست می آییم.
شیخ جابر ادامه می دهد که منظور او را آن موقع نفهمیدم و وقتی در حال فرار از کویت در تابستان 1990 میلادی بودم متوجه حرف آن مردک متکبر خبیث شدم و در همان جا آرزو کردم به او در جنگ با ایرانی ها کمک نمی کردم. او نمک نشناس و نمک به حرام بود.
همراهان امیر کویت می گویند که صدام وقتی به کویت حمله کرد امیر کویت در خواب بود و با وضعیتی پریشان او را به خاک عربستان منتقل کردند. چند روز بعد از اشغال نظامی کویت توسط بعثی ها، صدام شیخ جابر احمدالصباح را فردی عیاش و فاسد معرفی کرد و فیلمی از عیاشی های او را پخش نمود. صدام در پاسخ به این سؤال خبرنگاران که چرا دیگر لباس نظامی نمی پوشد گفت: من در کویت مردی مقابل خود نمی بینم. اگر در جنگ با ایرانی ها لباس نظامی می پوشیدم، به دلیل آن بود که آنها مرد جنگ بودند.
او در یک گفت وگو با احترام از امام خمینی(ره) یاد می کند و مجبور می شود اذعان کند که با چه کسانی در نبرد بوده است، اما او از جنایت های خویش و حمایت هایی که قدرت های استکباری در تجاوزش به ایران از او داشتند سخنی نگفت که این رسم ناجوانمردان تاریخ است.
به گزارش ایسنا، نادر دریابان، پژوهشگر دفاع مقدس با بیان این مقدمه به ماجرای شنیدنی سال های همکاری دلبرانه شیخ جابر امیر کویت و صدام معدوم اشاره می کند که می گوید: شیخ جابر در انبوه کمک های مادی و تسلیحاتی و تدارکاتی کشورش به بعثی های جنایتکار تعدادی آمبولانس نظامی بنز که در آنها شرایط یک بیمارستان صحرایی و حتی عمل های ابتدایی بود برای حفظ جان فرماندهان عراقی در جبهه های جنگ با رزمندگان مسلمان ایرانی خریداری کرد و به صدام و فرماندهانش اهداء نمود. اولین سری این آمبولانس ها به جبهه خرمشهر که در اشغال دشمن بود ارسال شد، چرا که ایران خود را برای حمله به خرمشهر و باز پس گیری آن آماده می کرد. چند روز بعد از حمله قوای اسلام در عملیات بیت المقدس به بعثی های جنایتکار در جبهه گسترده خرمشهر آمبولانس اهدایی شیخ جابر احمد الصباح به غنیمت رزمندگان اسلام در آمد و بسیاری از فرماندهان عراقی مجروح جبهه خرمشهر از شدت جراحت در نبرد با رزمندگان اسلام به هلاکت رسیدند. یکی از آخرین فرماندهان عراقی در جبهه بندر خرمشهر را نه با این آمبولانس ویژه بلکه با قایقی چوبی در حالی که یک پای این فرمانده قطع شده بود به جزیره ام الرصاص عراق در روبه روی بندر خرمشهر انتقال دادند تا داغ استفاده از این تجهیزات پیشرفته بر دل صدامیان بماند. این خودرو که هم اینک به صورت مستعمل در مرکز فرهنگی دفاع مقدس خرمشهر نگهداری می شود، متأسفانه در سال های جنگ به خوبی از آن مراقبت نشد؛ چرا که یکی از اسناد مهم تدارکاتی دشمن بوده است که توسط حامیان مرتجعش تهیه و برای استفاده به جبهه های نبرد ارسال شده بود. در جریان جنگ تحمیلی هم چنین شیخ فهدالاحمد، برادر ناتنی امیر کویت نیز با حضور در جبهه های عراق بند توپخانه را برای گلوله باران مواضع نیروهای رزمنده مسلمان ایرانی کشیده بود. شیخ فهدالاحمد که رئیس شورای المپیک آسیا بود اولین مقام رسمی و مهم کویتی بود که در جریان اشغال کویت توسط بعثی ها به قتل رسید و صدامی ها بر جنازه او به شدت کوفتند. یک روز پس از اشغال کویت توسط رژیم متجاوز صدام، وزیر امور خارجه وقت کویت که اکنون امیر کویت است برای عذرخواهی رسمی کشورش در کمک به صدام در سال های جنگ علیه ایران به جمهوری اسلامی ایران آمد تا تاریخ خیلی زود سرنوشت تلخ جبهه کفر را در برابر حماسه هشت ساله مقاومت ملت ایران رقم زند.       «کیهان ۵ دی ۸۹»

 

آموزش مشتی گری به حاج همت

 

حاجی در قرارگاه لشکر منتظرمان بود. سلام و علیک کردیم و نشستیم. حاجی گفت: «می‌خوام یک چیزهایی ازتون یاد بگیرم. هرکس تو یک زمینه استاده و تجربه داره. قصه قلندری و مشتی‌گری و عیاری‌تان را به من هم یاد بدید.»     به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، آن چه خواهید خواند روایت یکی از سرداران لشکر27 محمد رسول الله است از حاج محمد ابراهیم همت.بی شک حاج همت خود سرآمد جوانمردان و مشتیان عالم بود اما این خاطره سندی است بر حساسیت های او برای ایجاد انسجام هرچه بیشتر در میان بسیجیانی بود که از چهار گوشه شهری هزار طایفه مانند تهران گرد هم آمده بودند تا پشت یک خاکریز و با یک دشمن بجنگند.

  راوی این خاطره خود از صاحبان مسلک پهلوانی و جوانمردی در سال های جنگ است و امروز نیز وجود نورانی اش زینت بخش جنوب شهر تهران است:

 

  حول و حوش عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک ، مشتی‌گری تو لشکر و بین رزمنده‌ها رشد کرده بود. بچه‌ها قاعده‌پذیر نبودند؛ چون روحیه‌ها و اخلاق‌شان با هم فرق داشت. چند طیف آدم، با اخلاق و مرام خاص، به جبهه آمده بودند و حالا می‌بایست به یک صراط مستقیم می‌شدند.
یک عده شلوار کردی می‌پوشیدند و گیوه نوک‌تیز و کلاه کف‌سری سرشان می‌گذاشتند که آن موقع معروف بود به کلاه «الهی قلبی محجوب». دستمال یزدی دست‌شان می‌گرفتند یا ریش انبوه می‌گذاشتند تا هیبت داشته باشند. عشقی کار می‌کردند و زیر کد هیچ‌کس نمی‌رفتند. بیشترشان هم بچه تهران بودند. جوان‌ترها هم می‌خواستند لات باشند و از قدیمی‌ها تقلید کنند؛ گتر نمی‌کردند و درست در صبحگاه حاضر نمی‌شدند یا لباس خاکی کامل نمی‌پوشیدند. جنگ کلاسیک هم این‌ها را نمی‌پذیرفت و انسجام کارها به هم می‌ریخت.
عده‌ای هم معروف به دکمه قابلمه‌ای[دکمه قابلمه‌ای: به اینها چون بالای پیراهنشان یک دکمه قابلمه‌ای می‌دوختند تا سفیدی سینه‌شان زیادی پیدا نباشد، دکمه قابلمه‌ای می‌گفتند] بودند که اگر جلویشان قاه‌قاه می‌خندیدی، رنگ‌شان سرخ می‌شد و لبشان را می‌گزیدند و استغفرالله می‌گفتند. در مرام آنها، خنده و شوخی و عشق‌بازی، گناه بزرگی بود.
یک عده هم هیچ‌چیز برایشان مهم نبود. آمده بودند که فقط بجنگند. لباس و خوراک و این چادر و آن چادر مهم نبود و لات و پوت برایشان فرقی نداشت.
حاج همت اما می‌خواست با همه این نیروها هماهنگ و چفت باشد. او فرمانده لشکر تهران و فرماندهی بافرهنگ و کنجکاو و درس‌خوانده بود، و این هنر فرماندهی و مدیریتش بود که می‌خواست همه نیروهایش را خوب بشناسد و با هرکس مثل خودش رفتار کند. می‌خواست انسجام لشکر حفظ شود و کارها پیش برود.
یک روز مرا خواست. حقیر به اتفاق ابرام [شهید ابراهیم هادی]که یل مشتی‌های جنگ بود، پیشش رفتم. حاجی در قرارگاه لشکر منتظرمان بود. سلام و علیک کردیم و نشستیم. حاجی گفت: «می‌خوام یک چیزهایی ازتون یاد بگیرم. هرکس تو یک زمینه استاده و تجربه داره. قصه قلندری و مشتی‌گری و عیاری‌تان را به من هم یاد بدید.»
من که همیشه جواب حاضر و آماده داشتم، قصه‌ای را در قالب حقیقت براش گفتم:
- یک نفر تو تهرون بوده، از گردن‌کلفت‌ها و پهلوون‌های تهرون. اسمش مصطفی بوده و چون دیوانه اهل‌بیت بوده بهش می‌گفته‌اند «مصطفی دیوونه» [مصطفی پادگان، معروف به مصطفی دیوونه]. این مصطفی، در عالم جوونی، با تیم داش‌ها شب جمعه می‌رن باغ خاله، تو فرح‌زاد، دنبال یلّلی تلّلی. از آن طرف، آسیدمهدی قوام که لنگه این روحانی را تو این زمان نداریم و می‌گن فقط یک جلوه‌اش را آقای طباطبایی تو خیابون غیاثی داره، به باغ خاله می‌آد. شاگردان آسیدمهدی، مصطفی رو می‌بینند و می‌گن که امشب یک کم مراعات کنید.
یکی از داش‌ها، جلو می‌ره و می‌پرسه: «مگه امشب چه خبره؟»
تا می‌گن آسیدمهدی قوام آمده، مصطفی بلند می‌شه و می‌آد خدمت آقا و پیشونی آسیدمهدی رو ماچ می‌کنه و می‌گه: «ما نوکر سیدها هستیم.»
آسیدمهدی می‌گه: «ما می‌خوایم مثل شما داش بشیم. قانونش رو برای ما بگو.»
مصطفی می‌گه: «قانونش اینه که هرجا نمک خوردی، نمکدون رو نشکنی.»
آسیدمهدی می‌گه: «خوب، این که در قانون ما هم هست. اما شما حرف می‌زنی یا عمل می‌کنی؟»
مصطفی سکوت می‌کنه. آسیدمهدی می‌گه: «شما این همه نمک خدا رو خورده‌ای؛ چرا نمکدون می‌شکنی؟»
می‌گن این حرف، مصطفی را زیر و رو می‌کنه و می‌شه بسم‌الله کارش. مصطفی با آسیدمهدی قاتی و عاقبت به خیر می‌شه. هیئت محبان الزهرا تو محله پاچنار تهران، یادگار ایشونه؛ یادگار مصطفی؛ «دیوانه‌ اهل بیت». ناگفته نباشد که این هیئت بیشتر از پنجاه شهید فدای انقلاب کرده؛ ازجمله سردار عباس ورامینی. این قانون مشتی‌گری و قلندریه: حرمت نون و نمک رو نگه داشتن...
در تمام مدتی که اینها را می‌گفتم، حاج همت بی‌هیچ حرفی و ساکت گوش داد و چیزهایی تو دفترش نوشت.
من از اخلاق و مرام داش‌ها و پهلوان‌های لشکر، حرف‌های زیادی برای حاج همت گفتم.
حاج همت آنقدر روح بلندی داشت که هیچ موضعی نگرفت و مخالفت نکرد. اگر توی دلش حرف مرا نپسندید، رو نکرد و خیلی آرام و فروتن برخورد کرد. دست او را می‌بوسم؛ چون فرماندهی بود که موقع فرماندهی، حالش و مرامش عوض نشد. هیچ وقت به ما نگفت که من فرمانده‌ام؛ چنین و چنان کنید.
او فقط خدمت کرد و می‌خواست انسجام لشکر حفظ شود. می‌خواست همه نیروها با هر اخلاق و مرامی که دارند، زیر یک چتر جمع بشوند و برای یک هدف بجنگند، و همت‌اش در این راه واقعاً عالی بود.
از آن به بعد، هروقت ما را می‌دید، می‌خندید و می‌گفت:
- جمال آقایون رو عشق است! [دیدن جمال آقایان غنیمت است.]
هروقت هم به دکمه قابلمه‌ای‌ها می‌رسید، آرام و مؤدب می‌گفت «سلام علیکم و رحمت‌الله.»

                                       منبع:مشرق

 

آخرین وصیت نفر اول کنکور تجربی

شهید احمد رضا احدی ، نفر اول کنکور رشته تجربی به سال 1364 ، آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خلاصه کرده است.

وصیت نامه شهید احمدرضا احدی


احمدرضا احدی به تاریخ آبان سال 1345 در اهواز متولد شد . همزمان با آغاز جنگ تحمیلی ، به عنوان مهاجر جنگی همراه خانواده به ملایر بازگشت و در رشته ی علوم تجربی در دبیرستان دکتر شریعتی به ادامه ی تحصیل پرداخت ، تا آن که در سال 63 موفق به کسب دیپلم گردید. در سال 64 در کنکور سراسری تجربی رتبه اول را کسب کرده و در رشته ی پزشکی در دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شد و در آن جا به ادامه ی تحصیل پرداخت .


شهید احمدرضا احدی (نفر سمت چپ)- نفر اول کنکور تجربی سال 1364

شهید احمدرضا احدی (نفر سمت چپ)- نفر اول کنکور تجربی سال 1364


وی نخستین بار بار در سال 61 به جبهه رفت و در عملیات رمضان شرکت کرد و در همین عملیات مجروح شد .

احمد رضا احدی سر انجام در شب دوازدهم بهمن ماه سال 65 به شهادت رسید و پس از پانزده روز که پیکر آن شهید میهمان آفتاب بود به شهرستان ملایر بازگردانیده شد و در آرامگاه عاشورای ملایر به خاک سپرده شد.
متن تنها وصیت نامه به جا مانده از شهید احمدرضا احدی به این شرح است:


بسم الله الرحمن الرحیم

فقط :نگذارید حرف امام به زمین بماند همین

حدود یک ماه روزه قرض دارم تا برایم بگیرید و برایم از همگی حلالی بخواهید

والسلام

کوچکترین سرباز امام زمان(عج)

احمدرضا احدی
                                                                          «خبرگزاری فارس»

کرامتی که یک شهید از خود نشان داد

در مورد شهید ملاحسنی ایشون از اقوام هستند و قضیه از این قرار است که....
سالها بود خانواده منتظر بودند 2 سال پیش برادران شهید میخواستند مقبره ای را به صورت نمادین برایی ایشان برپا کنند.که شهید به خواب برادر میاید و میگوید دست نگه دارید.بعد از 2 سال شبی خواهر شهید در خواب میبیند که در منطقه پونک سردار جنگل تشییع پیکر شهداست و شهید ملا حسنی هم حضور دارد از او میپرسد شما اینجا چه میکنی؟شهید میگوید من آمده ام شفاعت کنم...تمام اینها را... سپس میگوید من حتی کسانی که در پیاده رو  راه میروند و برای تشییع هم نیامدند هم شفاعت میکنم....

خواهر شهید همیشه در ایام به سر مزار شهید پلارک میرود.(شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده میشود)
در یکی از روزها بر قسمت سر مزار در قاب بالای سر در یک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک میبیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد.پس از بررسی خانواده شهید پلارک را جویا میشود خانواده ایشان میفرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل میشدند بالای سرشان یک ضربدر میزد و معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده..
خواهر شهید ملاحسنی ، شهید پلارک را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم میدهند که به برادرم بگو  یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد...
که بعد خواهر شهید خواب میبیندکه شهید  میگوید من در بوستان نهج البلاغه در ردیف وسط هستم.
در تاریخ 12 دی امسال هم مراسم تعویض سنگ قبر ایشان انجام میشود بیایید که قرار است همه را شفاعت کند...                                                                                        «فاش نیوز»

شهید احمد کاظمی به روایت سردار سرلشگر قاسم سلیمانی

 
به گزارش خبرگزاری فارس، "نگین ایران "، فصلنامه مطالعات جنگ ایران و عراق در شانزدهمین شماره خود نقش سرلشکر پاسدار شهید حاج احمد کاظمی فرمانده نیروی زمینی سپاه، را در جنگ تحمیلی را با سرلشکر غلامعلی رشید و سردار حاج قاسم سلیمانی به بحث گذاشته است.

*اشاره :
شهادت سردار احمد کاظمی جامعه ایران به ویژه رزمندگان و همرزمان این عزیز را در غم و تاثر جانکاه فرو برد.فرصت را مغتنم شمرده، ویژگی‌های این شهید بزرگوار را در حضور سرلشکر "رشید " و سردار حاج "قاسم سلیمانی " به بحث گذاشتیم.خوانندگان محترم را به مطالعه این گفت‌وگو که در وضعیت خاصی انجام گرفت و آمیخته است با خاطراتی از فراز و نشیب‌های جنگ همراه با شهید کاظمی، جلب می‌نمائیم:

*سرلشکر رشید:بسم‌الله الرحمن‌الرحیم.بحث ما درباره شهید احمد کاظمی است، فرمانده نیروی زمینی سپاه.
رویکردی که در بررسی فرماندهان شهیدمان داریم، یکی در جنگ است و دیگری بعد از جنگ. در جنگ، ما معتقدیم یک فرمانده با شناخت لشکرش و هر آنچه که این لشکرش در صحنه جنگ انجام داده شناسایی می‌شود، یعنی اگر ما بخواهیم شهید احمد کاظمی را بشناسیم باید لشکر 8 نجف را در جنگ شناسایی کنیم و ببینیم که این لشکر در صحنه جنگ چه کرده است، چون ایشان فرمانده این لشکر بوده و این فرماندهان ما هم، مثل خود جنابعالی (سردار سلیمانی)، مثل شهید خرازی، مثل بقیه، اینها انسان‌هایی بودند که از صفر تا صد یگان را (گردان، تیپ، لشکر) با تمام وجودشان از اساس ساختند.
این طور نبوده که یک لشکر آماده را بدهند دست این فرماندهان سپاه مثل احمد، مثل جنابعالی (سردار سلیمانی)؛ چون در همه کشورها و حتی در ارتش خود ما هم این طور است که وزارت دفاع و برنامه و بودجه و نظام آن کشور به همراه سایر دستگاه‌ها، اول لشکری و یگانی را از اساس ایجاد می‌کنند و بعد به فرماندهی می‌دهند که آن فرمانده خودش هیچ نقشی در به جود آوردن آن نداشته است. در سپاه این روند اصلا طی نشده است، این فرماندهانی مثل احمد بودند که لشکر را با همه وجودشان از اساس و از اول خشت خشت گذشتند روی هم و ساختند و بنیانگذار بودند.
سایر تشکیلات سپاه هم همین طور بود مثل اطلاعات وعملیات که بنیانگذارش شهید "باقری " بود، مثل توپخانه که بنیانگذارش شهید "شفیع‌زاده " بود.

حالا می‌خواهیم ببینیم چون جنابعالی (سردار سلیمانی) خیلی جاها در صحنه جنگ در مقاطع مختلف در عملیات‌های مختلف کنار لشکر 8 نجف و احمد کاظمی جنگیدید این لشکر چه عملکردی در روند جنگ داشته است؟ ما بیاییم با این بهانه تمام ابعاد شخصیتی احمد کاظمی را مثلا از نظر نظم، مدیریت، ابتکار، خلاقیت و تدبیرش کالبد شکافی کنیم. این را باید حتما در سازماندهی و عملکرد لشکرش پیدا کرد. من یک جاهایی گفتم احمد در خیلی از ابعاد مسلط بود. من گفتم سه نقطه را در لشکر 8 نجف اگر کسی سر می‌زد به نقش احمد و مدیریت او پی می‌برد: یکی اسلحه خانه، یکی حمام و یکی هم آشپزخانه. در این سه جا، می‌فهمید که احمد چقدر به لجستیک، آموزش، نگهداری و روحیه پرسنل بها می‌دهد. احمد اصرار داشت که همه جا حمام احداث شود و این نشان می‌داد که به نیروهایش خیلی بها می‌دهد. در نزدیک‌ترین مکان‌ها به خط مقدم حمام درست می‌کرد، حمام درست حسابی. من دو سه جا در این حمام‌ها رفتم؛ در مریوان، در جزیره مجنون، کنار کارون. بنابراین در حین جنگ باید لشگر 8 نجف را مورد شناسایی قرار بدهیم تا احمد را معرفی کنیم.
بعد از جنگ هم بالاخره یک تجربه سنگینی را احمد پشت سر گذاشته، 8 سال، 10 سال حالا با فلسطین می‌شود 12 سال تا بعد از جنگ؛ چون از سال 1355 ایشان رفته بود اردوگاه های فلسطینی، 17 سالش بوده رفته لبنان و در اردوگاه‌های فلسطینی آموزش دیده و عجیب هم قضاوت می‌کرده، یعنی نمی‌دانم به شهید محمد منتظری یا فرد دیگری گفته که تا این فلسطینی‌ها به سمت اسلام حرکت نکنند، موفق نمی‌شوند و اینها دین در درونشان کم‌رنگ است. این را آنجا درک کرده است.
ما می‌خواهیم بدانیم این تجربه احمد از دوره‌های گذشته (جنگ کردستان، فلسطین) چه نقشی در برداشتن بارهای بزرگی مثل فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهداء، فرماندهی نیروی هوایی و فرماندهی نیروی زمینی داشته است. یعنی تجربیات شهید احمد کاظمی چه نقشی در موفقیت‌های بعدی او در عرصه مدیریتی و اقداماتی که انجام داده، داشته است، قطعا اقداماتی که احمد در قرارگاه حمزه انجام داد متاثر از 12 سال تجربه‌اش بوده است. من یادم است، واقعا با یک رویکرد جدید کار را انجام داد. یعنی تا رفت آنجا، بعد از یک مطالعه دو سه ماهه حالا خدا چه اعتماد به نفسی به او داده بود آمد کل روش جنگ را در طول 10 سال در کردستان گذاشت کنار و عوض کرد و تغییر و تحول ایجاد کرد و می‌گفت برادران قبلی اشتباه می‌کردند که پشت سر هم نیرو گذاشتند و صدها پایگاه ثابت ایجاد کردند، ما می‌توانیم اینها را جمع کنیم، ما می‌توانیم متکی بشویم به یک سیستم اطلاعات خیلی دقیق و چند واحد واکنش سریع و ورزیده داشته باشیم، هر جا که ضد انقلاب حرکتی کرد، به سرعت مثل اجل ما پیاده شویم روی سرش، مرحله بعد مرز را ببندیم و مرحله نهایی برویم در خاک عراق؛ و هر سه چهار کار را کرد.یعنی واقعا پایگاه‌ها را جمع کرد، همه داد و فریاد می‌کردند، نمایندگان مجلس صدایشان درآمده بود. ایستاد و گفت:هیچ طوری نمی‌شود، مسوولیت با من. یعنی شاید بیست سی هزار نفر را جمع کرد از نیروی انتظامی، سپاه و بسیج. همه را جمع کرد و بعدش هم آمد مرز را بست و بعد رفت داخل خاک عراق.
این تاکتیک‌ها و روش‌ها حتما از اعتماد به نفس او بوده که خدا در جنگ به ایشان داده که آمد و این طور علم کرد. یعنی در این دوتا میدان، احمد در جنگ و احمد بعد از جنگ، هر چه که جنابعالی می‌دانید برای ما بفرمایید که استفاده کنیم در فصلنامه.

*سرلشگر سلیمانی:بسم‌الله ‌الرحمن الرحیم.اولا که آقا رشید استاد ماست و حرف زدن جلوی ایشان سخت است چون کاشف من و احمد و حسین و همه اینها آقا رشید هستند. هیچ وقت تصور نمی‌کردم که در مورد احمد بخواهم حرفی بزنم. با آن که چهل روز گذشته من باورم نمی‌شود که احمد شهید شده.خیلی به هم نزدیک بودیم، خصوصا بعد از جنگ ما بیشتر به هم نزدیک شدیم. علتش هم غربتی بود که ما بعد از جنگ پیدا کردیم یعنی همین احساس یتیمی، یتیمی نه از این باب که همه می‌گویند بلکه از باب اینکه انسان از یک راهی باز می‌ماند، احساسی مثل اینکه جا مانده و باز مانده است به او دست می‌دهد. لذا همیشه چیزی هم می‌گفتیم و شوخی که می‌کردیم می‌گفتیم که جزیره‌ای باشد و ما را ببرند آنجا که همیشه تداعی آن دوران را بکند و این باعث شده بود که بیشتر به هم نزدیک بشویم. یکی از علت‌هایی که ما دور هم جمع شدیم این بود که ما مثل یک جمعی هستیم که در یک طوفان و یک رودخانه‌ایم و باید دستمان به هم باشد و حامی هم باشیم تا آب ما را نبرد.
اما اینکه این چنین اتفاقی می‌افتد ما اصلا تصور نمی‌کردیم. هر چند احمد به آرزویش رسید اما واقعا حیف شد و حیف شدن را هم نه در شهادت احمد بلکه در این می‌دانیم که احمد خیلی خوب می‌توانست آن چهره‌ای را نمایان کند که یک بخش کوچکش بر نزدیک‌ترین آدم‌ها به احمد نمایان شد، نه بر جامعه، که جامعه خیلی چیزها را نمی‌داند و مخفی ماند. او می‌توانست یک جنگ بزرگ را فرماندهی کند، مدیریت کند و شهید بشود. البته تقدیر الهی و به نظر من اصرار خودش باعث شد که زودتر از آن چیزی که ما تصور می‌کردیم، احمد را گرفت. شاید هم مصلحت احمد همین بود، شاید مصلحت الهی همین بود و همین درست بود. این را ما نمی‌دانیم ولی آنچه که می‌دانیم این است که احمد می‌توانست خیلی کارهای بزرگی بکند.
در این مطلبی که آقا رشید فرمودند من دو نکته در مقدمه بگویم بعد می‌پردازم به مشخصات احمد. همین‌طور که در دین اسلام یک خلاصه‌هایی وجود دارد، یعنی وقتی ما می‌خواهیم بگوییم که دین در امیرالمومنین (ع) خلاصه شده است یا امیرالمومنین (ع) دین مطلق است معنایش این نیست که دیگران از دین بهره‌ای نبردند.
دیگران هم در رکاب پیغمبر بودند و دیگران نیز هر کدام یک بخشی از خلاصه‌های دین در آنها بود، یکی در تقوا بود یکی در شجاعت بود ولی اینکه همه، همه موجودی دین را بگیرند، کمتر بود. امام راحل هم در تربیتی که در جامعه ما انجام داد مثل آن سلول‌های بنیادی بود که تحول ایجاد کرد و این تحول هم در جاهایی که تاثیر گذاشت به عنوان آدم‌هایی که به نحوی خلاصه امام بودند ظاهر شد. البته کسانی که به معنای واقعی در ابعاد مختلف رفتار امام، معنویت امام، شخصیت امام، خلاصه امام راحل باشند کمتر پیدا می‌شود. در جنگ هم امام راحل تاثیراتی گذاشتند و یک خلاصه‌هایی به وجود آورد. احمد یکی از آن خلاصه‌ها بود که این هم به این دلیل نبود که احمد با امام مراوده داشت بلکه به دلیل عشق وافر به امام بود.
حالا من می‌گویم خصوصیاتش را که تاثیر احمد در زیرمجموعه در جنگ چگونه بود که باعث می‌شود بگوییم که بخشی از شخصیت وجودی امام راحل در فردی مثل احمد کاظمی متبلور بود.
احمد چند مشخصه اصلی داشت که همه اینها را از امام گرفت واین درست است که همه اینها از مکتب اسلام است اما امام به عنوان یک الگوی مجسم بود و ما وقتی در جنگ نگاه می‌کردیم، احمد هم در این چیزهایی که من ذکر می‌کنم از همه ما برجسته‌تر بود. احمد پنج مشخصه مهم داشت که اینها در دوره جنگ در لشکر نجف دیده می‌شد که ما وقتی به لشکر نجف نگاه می‌کنیم هیچ چیز در ذهن ما غیر از احمد نمی‌آید شما وقتی مثلا می‌گویید فلان لشکر، یک عقبه‌ای هم در ذهنتان می‌آید ولی به لشکر نجف که نگاه می‌کنید غیر از احمد هیچ چیز در ذهنتان نمی‌آید. این خیلی هنر بود که یک فرد بیاید از درون یک شهرستان یک لشکر درست کند که آن لشکر با لشکرهایی که عقبه‌های طولانی داشتند با امکانات وسیع خصوصا در کادر، نه تنها برابری می‌کند بلکه شاه کلید جنگ بشود. اینجا در واقع این را می‌رساند که نقش احمد محوری بوده، لذا همه چیز در او خلاصه شده بود یعنی همه ابتکارات و موضوعات گوناگون، نه اینکه احمد پایش روی شانه دیگری بود و از شانه دیگران داشت حرف آنها را می‌زد و ابتکارات و طرح آنها را می‌گفت، نه، بلکه هر چیز بود از او دمیده می‌شد. البته حسین هم همین بود ولی حالا بحث احمد است.
یکی از مشخصه‌های بارز احمد زیرکی بود. حالا به معنای درست آن تدبیر بود. منتظر نبود که در قرارگاه بگویند خط حد لشکرت چه می‌شود. همیشه وقتی درباه منطقه عملیاتی بحث می‌شد او به خیلی از زوایای پشت این هم نگاه می‌کرد لذا موافقت‌هایش معنا داشت و مخالفت‌هایش هم معنا داشت.
دوم اینکه وقتی می‌خواست خط حدی انتخاب کند مخالف یا موافقت او در کل عملیات برای نحوه عمل لشکر 8 نجف تاثیر داشت. مثلا شما به همه خط حدهایی که لشکر نجف گرفته نگاه کنید، احمد خط حدی را برایش اصرار می‌کرد که پیروزی و شکستش کمتر به گردن کسی بیفتد.

*درودیان: واقعا؟

*سردار سلیمانی: بله، حالا سطوح مختلف را می‌گویم و مرور می‌کنیم. اصلا اتکاء لشکر نجف و احمد در محورهایی که عمل می‌کرد کمتر به جناحین آن بود. همیشه یا انتخابی را انجام می‌داد که این جناح طبیعی باشد یا به نحوی انتخاب می‌کرد که این جناح تاثیر بر کل عملیات بگذارد. مثل والفجر 4. در والفجر 4 حسین[خرازی] زیر ارتفاع سنگ معدن متوقف شد، من بالای سر پنجوین متوقف شدم، حاج همت روی ارتفاع خلوذه متوقف شد، باکری روی ارتفاع کنگرک متوقف شد، او که آمد با عملش، خلوذه و پنجوین و غیره را، همه را بی‌خاصیت کرد و مسلط شد. هدف احمد تصرف ارتفاع لری بود، عملیات احمد، عملیات سختی بود. در والفجر 4 فشار روی احمد از همه ما بیشتر بود چون از دشت شیلر می‌خواست بیاید از میدان مین، جناحش باز بود تا می‌رسد به لری، قله تک بود اما اوانتخاب کرد، نقطه‌ای را که می‌گرفت تمام منطقه را آزاد می‌کرد و این را عمل کرد.
در فتح‌المبین هم در واقع احمد جناح جلویش کسی نبود، آمد از زلیجان وسط کوه میشداغ رفت رقابیه. این طرف هم مرتضی[قربانی] بود، رئوفی[فرمانده لشکر 7 ولیعصر] بود، متوسلیان بود، بعد این طرف‌تر من بودم، خرازی بود؛ او آمد تا خط مرز من و خرازی و با عملی که انجام داد همه را سقوط داد.

*سرلشکر رشید: با اینکه رقابیه این سر جبهه نبرد بود و عین خوش و دشت عباس آن طرف، ولی فشاری که روی بچه‌های لشکر 14 امام حسین در دشت عباس آمد با پیروزی احمد در تنگه رقابیه، این فشار برداشته شد. آقا محسن اصرار داشت اگر رقابیه را عمل بکنیم با لشکر 8 نجف یعنی احمد و مهدی (باکری) این معضل حل می‌شود و وقتی احمد و مهدی روی رقابیه رفتند دشمن خیلی سریع شکست خورد.

*سردار سلیمانی: مانور احمد در بیت‌المقدس نیز قابل ذکر است که رفت از کنار نهر خین، دشمن را از پهلو دور زد، حتی در مرحله اول هم تاکتیکی که از بالای دارخوئین آمد و کمر دشمن را نصف کرد، مهم بود.
در کربلای 5 آمد پیش من و مرتضی (قربانی) با حسین (خرازی) و زاهدی، آمد غرب کانال ماهیگیری در روز اول یک نگاه به جبهه کرد، ظاهرا در روز اول به هم ریخته بود، من احساس کردم که اصلا فکر می‌کند یک تکیه گاهی که بخواهد این کار را انجام بدهد، ندارد. هر چه من و مرتضی آنجا اصرار کردیم، چون ما در صحنه درگیری جنگ بودیم، به ما نگفت نه، اما معلوم بود که جواب نه است، آمد این گوشه‌ای از شمشیری پنج ضلعی را گرفت و منطقه مقابل آن و جاده شلمچه را ساقط کرد.
به این دلایل است که می‌گوییم احمد در طراحی و در فرماندهی زیرکی و تدبیر فوق العادی داشت. مثلا در عملیات رمضان، شما نگاه کنید احمد رو به کجا حمله می‌کند، همین طور مستقیم حرکت می‌کند به سمت نوک شمالی کانال ماهیگری. این حرکت، یعنی هرچه تا شلمچه هست بی‌خاصیت می‌شود لذا تا شلمچه هر چه بود بی‌خاصیت شد، لشکر 6 از بالا آمد کمر این را شکست، احمد زیر مثلثی‌ها عمل کرد. در آبادان نیز جایی را انتخاب کرد که بتواند بقیه جاها را بی‌خاصیت کند.
مهدی کیانی می‌گوید:در سپاه آبادان نشسته بودم، مهدی آمد به من گفت که یک کسی از اصفهان آمده با شما کار دارد. ایشان آمد و گفت من احمد کاظمی هستم، تعدادی نیرو آورده‌ام اینجا، خطی به ما بدهید دفاع کنیم. گفتم که بعداز ظهر بیا تا با هم صحبت کنیم.
بعدازظهر آمد و یک محلی بود کنار بهمن‌شیر که عراقی‌ها می‌آمدند از این چولان‌ها عبور می‌کردند و حمله می‌کردند یا کار اطلاعاتی می‌کردند که آنجا را به احمد نشان دادم و گفتم که شما بروید آنجا.او رفت و بعد از مدتی برگشت و گفت اینجا کار ما نیست، یک جایی را بدهید دست من که به درد بخورد. در چه سالی؟ در سال 59، نه احمد سال 84، می‌گفت یک جایی به من بده به درد بخورد و بتوانم استفاده کنم.
رفتم پیش کلهر در فیاضیه و گفتم بیا اینجا. یک جایی هم بود نزدیک به عراقی‌ها، گفت همین جا برای من خوب است. بعد از این کلهر آمد و گفت: احمد به ما گفته شما بروید آن طرف‌تر و احمد آنجا ایستاد تا نتیجه گرفت. "
همین فاصله محدود بین عراقی‌ها و ما که خیلی وسیع هم نبود، نقطه شکننده عراقی‌ها شد که هم در جلوگیری از سقوط آبادان و هم در شکست حصر آبادان موثر بود. گویی این زیرکی و تدبیر از روز اول در احمد پیوسته نهفته بود.در منطقه آبادان هر جا می‌شد خط گرفت اما چرا احمد، فیاضیه را انتخاب کرد؟ چون می‌دانست اگر فشار بیاورد می‌تواند پل عراقی‌ها را ببندد و تمام جبهه را بی‌خاصیت کند. این یک نکته از خصوصیات احمد در جبهه بود، حالا بحث در این موضوع خیلی زیاد است که اگر بخواهیم بگوییم همه اینها موضوعات متنوع و گوناگونی دارد.
نکته دیگر دوراندیشی احمد بود، این دوراندیشی در اواخر جنگ و بعد از جنگ بیشتر آشکار شد. شما ببینید مدیریت الان احمد هم دقیقا مثل زمان جنگ بود. زمان جنگ آقا محسن و شورای فرماندهی می‌نشستند منطقه عملیات را انتخاب می‌کردند اما طراحی عملیات که چگونه از منطقه استفاده شود دیگر کار احمد و بقیه بود که یکی از آن موارد که شما هم فرمودید نیروی هوایی است. احمد از مدیریت بهره‌گیری می‌کرد و برای این موضوع دوراندیشی می‌کرد. یعنی وقتی که در نیروی هوایی بود، احساس می‌کرد که ما حتما روزی درگیر چنین وضعیتی می‌شویم، با یک جایی درگیر یک جنگی می‌شویم فراتر از جنگ ایران و عراق.
شما وقتی نیروی هوایی می‌روید، می‌بینید که احمد نوع توجه‌اش به سیستم موشکی سپاه است. نقش آقای شمخانی را نمی‌خواهم کم کنم اما کسی که سیستم قدرت دفاعی را تکان داد احمد بود. آقا رشید می‌دانند، برای موشک شهاب 3 با بردهای گوناگون شبانه‌روز وقت گذاشت و در موضوعات دیگر، جلوی ایشان را گرفتند و گرنه در موارد دیگر مثلا در هلی‌کوپتری، احمد اصرار می‌کرد که یک سیستم هلی‌کوپتری جدیدی را وارد کند که بن‌بست‌های آن زمان را بشکند، اصرار می‌کرد روی یک هواپیمای کم پرواز با برد کم اما موثر برای جبهه، یعنی در آن زمان هم دوراندیشی داشت.
یک وقتی آقا محسن، من و احمد و مرتضی را خواست در قرارگاه شهید بروجردی برای عملیات نصر 4 در منطقه شمال غرب، ما در فاو بودیم که قرار بود عملیات کربلای 10 را اجرا کنیم و برویم خط 2000 را از عراقی‌ها بگیریم و این جبهه را یک مقدار توسعه بدهیم همه کارها را آماده کردیم. شب آقارحیم آمد در فاو به ما گفت (آقای شمخانی یا آقا رحیم بود نمی‌دانم).

*رشید:شمخانی و رحیم بودند. من وآقا محسن شمال غرب بودیم، شمخانی و رحیم جنوب بودند.

*سلیمانی: آمد نزد ما و گفت که عملیات در اینجا لو رفته.
اصرار کردیم که لو نرفته، اما از ترکیب ارتش عراق به این نتیجه رسیده بودند که عملیات لو رفته است لذا عملیات متوقف شد. من و احمد و مرتضی با هم رفتیم قرارگاه شهید بروجردی نزد آقا محسن، احوالپرسی کردیم و آقا محسن به شوخی گفت: آنجا خوش می‌گذرد! بعد گفت بروید پیش آقای عزیزجعفری و بازدیدی از جبهه بکنید بیاید اینجا من کار دارم. ما سه نفری رفتیم در ارتفاعات قمیش والاغلو و… که لشکر عاشورا هم زیر ارتفاعات الاغلو گیر کرده بود، با خود گفتیم اگر شده سینه خیز در جنوب عملیات کنیم زیر بار نرویم، آنجا وقتی صحنه را از نزدیک دیدیم، برای ما یقین شد که نباید زیر بار این عملیات برویم.
برگشتیم نزد آقا محسن، گفت دیدید؟ گفتیم بله. آقا محسن گفت یا می‌روید آنجا عملیات می‌کنید یا می‌روید پیش آقای دانش یار در مریوان. هرچه گفتیم آقا محسن گفت: نه.
یکی از آن چیزهایی که در مورد احمد می‌گفتم همین والفجر 10 بود، فلش عملیاتی احمد را نگاه کنید (اشاره به نقشه منطقه)‌کنار "دریاچه سد دربندیخان " آمد حلبچه را دور زد، تمام منطقه مقابل احمد، ارتفاعات ریشن، همه‌ اینها سقوط کرد. ما هم مقابل همه‌ یگان داشتیم، همه‌ اینها سقوط کرد. لذا در بحث‌های میدانی و بحث‌های بعدی، احمد دوراندیشی فوق‌العاده‌ای داشت.
یکی دیگر از خصوصیات احمد استفاده از فرصت در بعد تاکتیکی و در بعد استراتژی بود. در بعد تاکتیکی وقتی که به دشمن می‌زد متوقف نمی‌شد تا نقطه‌ای که باید نتیجه می‌گرفت.همه‌ عملیات‌هایش را نگاه کنید همین را می‌بینید مگر جایی بالاجبار متوقف شده، هر جا راه باز بوده فشار آورده تا نقطه‌ای که نقطه‌ اتکاء عمل بوده برسد. تمام عملیاتهایش همین است. شما سراغ ندارید که مثلا زیر ارتفاعات لری متوقف بشود، مرحله‌ دوم برود وسطش، یکسره رفته دور زده و لری را گرفته و کار را در یک مرحله تمام کرده است. یعنی ما کمتر عملیاتی داریم که احمد مرحله‌ای رفته باشد به جز عملیات‌های بزرگ که احمد آن مرحله‌ای را که برایش پیش‌بینی شده و با یک حرکت گرفته است، تمام عملیات‌ها بدین گونه بود.

*سرلشکر رشید: در عملیات محرم، یک تیپ را اسیر کرد بدون هیچ تلفات و تا جایی پیشروی کرد که در طرح قرار نبوده برود ولی نقطه‌ اتکا عالی داشت.

*سردار سلیمانی: شما ببنید حتی عملیات بدر همین طور که می‌رود، مستقیم حرکت می‌کند تا می‌رسد به رودخانه دجله، از دجله عبور می‌کند می‌رود کنار جاده عماره بصره آنجا می‌ایستد، تمام منطقه روطه را دور می‌زند تا کانال سوئیب.
استفاده از فرصتش در تاکتیک و استراتژی همین بود. احمد وقتی آمد در نیروی زمینی به وقت خودش شلاق می‌زد. من همیشه می‌گفتم احمد تو چقدر کار می‌کنی؟ وقتی نیروی هوایی بود شما مقطع عمر احمد را نیروی هوایی جمع بزنید،‌ نمی‌خواهم خدای نکرده دیگران را تضعیف کنم، ولی تمام دوره‌های دیگر منهای دوره‌ آقای قالیباف را جمع بزنید می‌بینید یک جهش داده است. در نیروی زمینی در همان مقطع می‌دوید مثل کسی که فرصت ندارد و باید آن را به یک نقطه برساند و نتیجه استراتژیک بگیرد. احمد در این موارد واقعا منحصر به فرد بود. این نکته را هم بگویم که احمد فرصت‌ها را محدود می‌دانست از نظر زمانی، چه در تاکتیک و چه در استراتژی، همیشه محدود می‌دانست، مثل کسی که وقت ندارد، این طوری به موضوع نگاه می‌کرد.
خصوصیت دیگر، انضباط احمد بود، این انضباط را در کلان که مقررات بود، شماه نگاه کنید به زمانی که احمد در نیروی هوایی بود می‌بینید برای همه چیز انضباط را تعریف کرده است. هر جا که می‌روی آرایش دارد. شما در نیروی هوایی یک جای مخروبه پیدا نمی‌کنید. در پادگانی که حضور می‌یافت به آن انضباط می‌داد ولو اینکه یک ساختمان قدیمی و تخریبی بود اما به آن ساختار و سازمان می‌داد و این کار را می‌کرد.
میدان صبحگاهش بهترین میدان صبحگاه است، مقبره‌ای که برای شهدا درست کرده، زیباترین مقبره است. هر کاری که انجام می‌دهد و به هر پایگاه‌اش که می‌روید همین طور است. پایگاه نیروی هوایی ما چند سال از آن می‌گذرد؟ 50 سال می‌گذرد، بروید نگاه کنید، این هم از پایگاه درست کردن احمد، بهترین پایگاه با همین امکاناتی که داشته است. در زمان جنگ، خط احمد کاظمی تمیزترین خط بود خاکریز آن بیشترین ارتفاع را داشت، غذای آن بهترین غذا بود، انضباط در همه جا به چشم می‌خورد، در آرایش سنگرها، در چیدن سلاح‌ها، و …شما در خاطرات آقا نگاه می‌کنید، می‌گویند وقتی که از لشکر نجف بازدید کردم، اولین لشکری که برای تانک‌ها چک لیست نوشته بود احمد کاظمی بود. برای همه کس و همه چیز برنامه داشت و یک انضباط خاصی در تمام کارهایش حاکم بود، نه اینکه انضباط خشک داشت، نه. همه چیز دقیق سرجای خودش بود و هزینه‌ای که انجام می‌داد هزینه درستی بود.
خصوصیت بعدی احمد شجاعت و جسارت او بود که هر چند در جنگ عمومیت داشت، لکن احمد در حد اعلای آن قرار داشت. اما بعد از جنگ دو تا مشخصه احمد که به نظر من اینها خیلی از مشخصه‌های معنوی احمد را رشد، دادند، یکی ادب احمد بود و دیگری راز نگهداری او بود. من خیلی کم در جمع‌ها می‌دیدم که کسی چنین خصلت‌هایی داشته باشد. برای فرمانده نظامی چنین خصلتی سخت است و اینکه می‌گویم احمد خلاصه‌ای از امام بود واقعا این طوری بود. حالا به آقا رشید هم عرض کردم، فرماندهان ما در جنگ به ویژه‌ آنها که شهید شدند، نفوذشان خیلی زیاد بود، درجه هم نداشتند، هیچ کس هم نیامد بگوید که من از احمد کاظمی یا از فلانی حمایت می‌کنم.
شما نگاه بکنید اگر حسین خرازی پیراهنش روی شلوار بود، 99 درصد از لشکر امام حسین(ع) پیراهنشان روی شلوارشان بود.تن صدای حسین، ذکر حسین، راه رفتن حسین را تقلید می‌کردند، احمد هم همین طور. از اینها تقلید می‌کردند. واقعا الگو و نمونه بودند و تاثیر زیادی بر دیگران داشتند.
ادب احمد فوق‌العاده بود، این ادب احمد به نظر من شاه کلید همه چیز بود و به خیلی چیزها رشد داد. نمونه‌ای از تواضع احمد این بود که در مراسم‌های مختلف مثلا در هفته‌ جنگ که فرماندهان را دعوت می‌کنند یا یک روز ستاد کل دعوت می‌کند. به جلسه‌ای، ترتیب چیدن صندلی‌ها به نسبت درجه و رتبه و جایگاه است و هر کس جای مشخصی دارد. یکی از علت‌هایی که من امنتناع داشتم از شرکت در مراسم ها به خاطر اخلاق و برخورد متواضعانه‌ی احمد بود، یک معرکه‌ای داشتیم در جایگاه، احمد همه را به هم می‌ریخت و جابه جا می‌کرد تا خودش آخر بایستند، امکان نداشت که این جوری نباشد. یک روز به آقا رحیم گفتم که شما فکر می‌کنید که ما به احمد خط می‌دهیم؟ احمد را ما نمی‌شناسیم؟ احمدی که در جنگ وقتی تصمیم می‌گرفت که بگوید نه، همه می‌گفتند حریف احمد نمی‌شویم آن وقت این ادب احمد است؛مسافرت می‌خواستیم برویم اگر سه تا ماشین بودیم، اینقدر می‌ایستاد تا ماشین‌ها جلو بروند و او آخرین ماشین باشد. حتی در تردد، ادب او فوق‌العاده بود، شما بگردید در بین دوستان احمد، کسی را پیدا نمی‌کنید که احمد بدگویی او را بگوید و غیبت کسی را بکند.اگر مخالفت داشت کوتاه یک چیزی می‌گفت و زیاد به این موضوع نمی‌پرداخت. همه را بر خودش ترجیح می‌داد.البته ممکن است کسی احمد کاظمی را در جنگ دیده باشد و از نزدیک با او آشنا نباشد و بگوید احمد یک آدم لجبازی است، اما او اینجوری نبود و این قضاوت صحیحی نیست.
و اما درباره راز نگهداری احمد. چند نفر ما می‌دانیم که در لشکر نجف که بینانگذارش احمد کاظمی بود آمدند سخنرانی کردند، گفتند احمد کاظمی این است، احمد کاظمی آن است، چند نفرمان اینها را می‌دانیم، چند نفرمان می‌دانیم احمد به خاطر دفاع از ولایت همه سرمایه‌هایش را دچار مشکل کرد.چند نفرمان این را می‌دانیم؟ چند جا این را گفت؟ و خیلی اتفاق‌های دیگر.
ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمی‌دانستیم که احمد این‌قدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیک‌ترین فرد به احمد بودم، نمی‌دانستم احمد این‌قدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. احمد خیلی خصلت‌ها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا می‌گفت واقعا انسان عجیبی بود یعنی هر چه آدم از او فاصله می‌گیرد، احساس می‌کند که احمد یک قله‌ای بود، واقعا یک قله‌ای بود، متفاوت بود،‌ خیلی فضیلت داشت، برای همین می‌گویم احمد واقعا خلاصه‌ای از شخصیت امام خمینی (ره) بود در ابعاد مختلفی.

*سرلشکر رشید: سردار سلیمانی احمد را در جنگ توصیف کرد و به بعد زیرکی یا به عبارتی به تدبیر و درایت فرماندهی‌اش اشاره کرد که در همه‌ی عملیات‌ها واقعا یک نقشی داشت که روی تمام محورهای دیگر تاثیر مثبت می‌گذاشت و این لطف خداست که شامل بعضی‌ها می‌شود.
به هر حال عملیات بیت‌المقدس و فتح خرمشهر تاریخی است که در ذهن مردم تا ابد می‌ماند. ممکن است فتح‌المبین از ذهنشان برود، شکست حصر آبادان برود، حتی فتح فاو، حتی والفجر 10 ولی خرمشهر فراموش شدنی نیست. اما این چطور بود که ما قرعه هم نزدیم بین این بیست نفر فرمانده لشکر، ولی اوضاع کل عملیات در آخر این طور رقم خورد که حسین و احمد رفتند در شهر، یعنی در حقیقت کلید فتح این شهر را خدا به احمد و حسین داد و این دو فاتح خرمشهر بودند. یعنی ما دو نفر فرمانده لشکر داشتیم که رفتند در خرمشهر و آن هم همین دو نفر بودند. حالا چطور شد این وضعیت عملیات که در پایان عملیات این دو تا فرمانده باید بروند در این شهر تا ابد خواهند ماند که این دو بزگوار فاتح خرمشهر بودند یکی احمد یکی حسین. تا زمانی که حسین زنده بود هرگز نگفت و تا زمانی که احمد هم زنده بود هرگز بیان نکرد.
هیچ وقت دیگران که از او تعریف کردند ما نشنیدیم و خودش هم هیچ وقت چیزی از خودش نگفت.

*سردار سلیمانی:ابدا؛ مثلا بگوید در خرمشهر من بودم که این کار را کردم! هرگز!

*سرلشکر رشید: محمد باقری می‌گوید که در سریلانکا در سال 1370 یک هیاتی بودیم که احمد هم بود.(محمد رئیس هیات بوده)،می‌گوید که من به فرماندهان و مسولین سریلانکا ایشان را معرفی کردم و گفتم، احمد، فاتح خرمشهر بوده است. می‌گفت تمام شد، در این چهار پنج روز تمام کاروان دور احمد جمع بودند و احمد برایشان یک فرمانده مقتدری بود که فاتح خرمشهر است و هرچه می‌گفت تند تند می‌نوشتند.

*سردار سلیمانی: آقای درودیان! فکر می‌کنید ما هر 200 سال یک کسی مثل احمد را می‌توانیم داشته باشیم؟ امکان ندارد که شما فکر کنید دانشگاه‌های ما، دانشکده‌های ما بتوانند چنین افرادی را تحویل جامعه بدهند، نه! احمد عصاره یک شخص بود و آن شخص هم هر چند قرن یک بار می‌آید، او آمد و یک چنین دستاوردی داشت، تمام شد و رفت.

*سرلشکر رشید:در بحثمان رسیدید به بعد دوراندیشی احمد که شما گفتید مدیریت حال احمد هم مثل زمان جنگ بود که به فرماندهی نیروی هوایی ایشان و تحولی که ایجاد کرده اشاره شد بعد از آن هم که با انضباط او، به ادب او، استفاده از فرصت او، راز نگهداری و ظرفیت وی پرداخته شد، حالا آقای درودیان اگر می‌بینید باز نکاتی مانده سوال کنید.

*درودیان: نه، نکته خاصی که نیست، ایشان از بسم‌الله تا انتها را به خوبی بیان کردند. منتها آقا رشید حالا به هر جهت ما هم راوی این جنگ بودیم، کنار فرماندهان هم به هر حال بودیم. این ادراکی که حالا می‌گویم، من خودم که کنار فرماندهان بودم حالا بیشتر کنار آقا محسن بودم یا کنار دوستانی دیگر بیشتر به کار خودم توجه داشتم و خیلی دقیق نمی‌شدم روی شخصیت آن کسی که کنارش بودم، حالا چه مثبت چه منفی، یعنی خود آن صحنه عمل اجازه نمی‌داد و وارد این نکات نمی‌شدم. الان که جنابعالی و دیگران هنوز هم فرمانده هستید ما هم راوی آن جنگ هستیم و داریم می‌نویسیم، وقتی مثلا یک کسی مثل احمد کاظمی هم شهید می‌شود و با آن مواجه می‌شویم نمی‌دانیم چگونه باید به این شخصیت پرداخت و چگونه باید طرح کرد.
یعنی حقیقتا نحوه ورود ما به جنگ اصلا از این منظر نبود. من کتاب نبرد شرق بصره را که نوشتم، راوی قرارگاه خاتم در عملیات کربلای 5 بودم.وقتی کتاب آماده شد آن را به یکی از دوستانم دادم تا مطالعه کند، هیچ موقع از ذهنم نمی‌رود، ایشان گفت هر کسی این کتاب را بخواند مشکلات و پیچیدگی‌ها و دشواریهای جنگ و تصمیم‌گیری در جنگ را می‌فهمد؛ در صورتی که من با این هدف ننوشته بودم منتها من کنار یک کسی بودم که طبیعتا موضوع او این بود، یک عده امکان دارد بگویند که حالا کاظمی شهید شده و اینها آمده‌اند در رثای این شهید می‌خواهند احساسات را تسکین بدهند، در صورتی که واقعا ما که یک مقدار به آنها نزدیک بودیم، عظمت شخصیتی این افراد را چه از جنبه‌های دنیایی و چه آخرتی درک کردیم، وقتی قلوب متوجه کسی شد حتما یک چیزی در آن آدم هست چون روایت داریم که قلب مومن در ید خداست، بنابراین اگر قلوب متوجه شخصی مثل شهید کاظمی شد، این عنایت الهی است منتها این را ما با چه لسانی بیان کنیم که نگویند حالا که کسی شهید شد، شروع کردند به بیان این مسائل؟!

*سردار سلیمانی: اینها اشکالش این است که در این مراحل و اینچنین حوادثی بیان می‌شود.

*درودیان: بله، اگر این حادثه نبود الان مطالب را شما چه زمانی می‌گفتید؟اصلا امکان داشت شما بگویید؟ یعنی اگر شهادت شهید کاظمی نبود، ما می‌آمدیم می‌گفتیم می‌خواهیم در مورد احمد کاظمی مصاحبه کنیم، نه این تاثر روحی برای جنابعالی حاصل می‌شد و نه این جمع‌بندی که ذیل پنج تا مفهوم، همه‌ شخصیت و گذشته و رفتار شهید کاظمی را بیان کنید، خود این هم یک حادثه است، این یک شکل بحث ماست.

*سرلشکر رشید: مشکلی که همیشه گفتیم، یعنی ما اینقدر آمدیم جنگ را، فرماندهان را، رزمندگان را به طور ناقص، بدون پرداختن به همه ابعاد وجودی‌شان و ابعاد جبهه و جنگ، در این 10، 15 سال در تلویزیون نشان دادیم که فکر می‌کنند آقا اینها یک عده آدم بودند که فقط دعا می‌کردند. سادگی‌های جنگ را به تصویر کشیدیم ولی پیچیدگی‌های جبهه و جنگ را قادر نبودیم به تصویر بکشیم.

*سردار سلیمانی:مثلا همین عنوان حاجی! که باب شده، من واقعا می‌گویم که یک تحریفی دارد انجام می‌شود نسبت به جنگ ما و ما هم خودمان خوشمان می‌آید می‌نشینیم نگاه می‌کنیم. گوش می‌دهیم.

*سرلشکر رشید:حالا این عنوان حاجی در تهرانی‌ها رسم بود یا نه، من بعید می‌دانم اگر کسی نرفته بود حج به او بگویند حاجی، مثلا آقای سلیمانی به شما حاجی می‌گفتند؟ می خواهم بگویم در سایر یگان‌ها و لشکرها، عنوان حاجی برای فرمانده رسم نبود.

*سردار سلیمانی: حاجی نبود که، من و احمد و حسین بودیم و اصلا و ابدا حاجی نمی‌گفتند. برادر حسین،‌ برادر قاسم، اصلا این چیزها نبود اصلا برادر هم کم کار برد داشت و فقط اسم گفته می‌شد. من وقتی این فیلم‌ها را نگاه می‌کنم، فکر می‌کنم که آنجا یک دکانی است. روزنامه‌ها را می‌خوانیم می‌بینیم پر از خاطرات دروغ، دروغ محض نسبت به شهید؛ من با شهید رفتم آنجا، من با شهید چه و چه، همه‌اش دروغ، چیزهایی را که آدم می‌داند که واقعیت ندارد. لذا آن فرمانده گردان را درست کردند که با عراقی‌ها در تماس بود. اصلا یک سناریوی عجیب و غریبی! این همه ما در جنگمان سناریو داریم، قهرمان داریم، آن وقت این طوری!
بیایند مثل فیلم امام علی (ع) سرمایه‌گذاری کنند، مثلا فرض کنید حسن باقری را ؛ من در کنگره همین کار را کردم. کتاب‌های حسن باقری را بخوانید، حسن این نیست، حسن واقعا مثل بهشتی بود برای جنگ و هیچ وقت هم خلا حسن پر نشد.

*درودیان: انشاء‌الله در فرصتی که وجود دارد و فرماندهان در قید حیات هستند و سینه آنان پر از خاطرات است، حقایق و واقعیات بیان شود و شیوه پرداختن به جنگ و فرماندهان و شهدا نیز اصلاح گردد.