اعتدال و ساده زیستی پیامبر(ص)


امام صادق(ع) فرمود: روزی پیامبر(ص) روزه بود. هنگام افطار، پس از نماز مغرب در مسجد قبا تقاضای نوشیدنی کرد. یکی از اصحاب به نام «اوس بن خولی» رفت و ظرف شیری آورد و در میان آن شیر، اندکی عسل وجود داشت. آن ظرف را نزد پیامبر(ص) نهاد.
وقتی پیامبر(ص) اندکی از آن شیر را خورد، آن را کنار گذاشت و فرمود: «دو نوشیدنی است که یکی کفایت می کند، آن را نمی آشامم ولی آن را حرام نمی کنم. تنها به یک غذا اکتفا می کنم تا در برابر خدا تواضع کرده باشم. کسی که در پیشگاه خدا تواضع کند خداوند مقام او را بالا می برد و کسی که تکبر کند خداوند مقام او را کوچک می نماید، کسی که در مصرف معاش راه اعتدال را بپیماید، خداوند روزی او را تامین می نماید و کسی که اسراف کند، خداوند او را محروم می سازد و کسی که بسیار دریاد مرگ باشد، خداوند او را دوست می دارد.»(۱)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 

۱-اصول کافی، ج۲، ص۱۲۲

 

تپه برهانی ـ ۴۲

در فاصله ای دورتر ناگهان چشمم به برادر مجید کرباسی(برادر مجید کرباسی به همراه یار و همدم صمیمی اش مجید نیلی پور در عملیاتهای بعدی به شهادت رسیدند. روحشان شاد!)که یکی از برادران قرآنی محله خودمان بود. افتاد که ناباورانه به من زل زده و نگاه می کرد. من به او لبخند زدم، اما ظاهراً متوجه نشد و عکس العملی نشان نداد. پس از لحظاتی ناگهان شروع به دویدن به طرف من کرد. بعدها که مجید در اصفهان به عیادتم آمد، تعریف کرد که چون همه گفته بودند شما روی تپه شهید شده اید و حتی بچه ها برای شما مراسم گرفته بودند، در آن لحظه وقتی بدن استخوانی شما را روی قاطر دیدم، تصور کردم که زنده نیستید بلکه بدن شما به حالت نشسته خشک شده و جسد را این گونه روی قاطر بسته اند. اما بعد که دیدم سر و چشمهای شما حرکت می کند، فهمیدم که زنده اید. مجید  وقتی به نزدیک من رسید، در حالی که بغض گلویش را می فشرد، گفتم:

« آقای طالقانی پس تا حالا کجا بودید؛ خبر شهادت شما در همه جا پیچیده! حتی به اصفهان هم خبر داده اند!»

ناگهان به یاد مادرم افتادم، از همان ابتدایی که در بیشه وارد شدیم، دائم نگران حال مادرم بودم، با خود می گفتم که نکند خبر بدی به اصفهان بدهند، مطمئن بودم که اگر خبر شهادتم را بشنود، قادر به تحمل آن نیست و سکته خواهد کرد. وقتی مجید این حرف را زد، از شدت ناراحتی پرسیدم: «به خانۀ ما هم خبر داده اند؟» مجید گفت:«نه، نمی دانم، اما همۀ بچه ها خبر دارند.» با خود می گفتم که آیا چه بلایی به سر مادرم آمده است. بدین ترتیب، بر نگرانی ام افزوده شد و یک لحظه نمی توانستم از فکر مادرم فارغ شوم.

قاطرها را به طرف چادر اورژانس هدایت کردند. جمعیت زیادی در دو طرف ستون، ما را مشایعت می کردند. همه برادران، ما را به یکدیگر نشان داده و از این 14 روز، مجروح و بی غذا در بیشه به سر برده ایم سخن می گفتند. با وجودی که در باغ، مقدار نسبتاً زیادی میوه خورده بودم، اما از مشاهدۀ گاز زدن قاچهای هندوانه توسط برادران رزمنده، دهانم آب افتاده بود.

ستون، عاقبت در نزدیکی چادر اورژانس متوقف شد. برادران، برای پیاده کردن ما از روی قاطرها سبقت می گرفتند. برانکاردهایی را از قبل آماده کرده بودند تا ما را روی آن بخوابانند، من نیز بر دوش برادران، به یکی از این برانکاردها منتقل شدم. در گرداگرد من، تعداد زیادی رزمنده حلقه زده بودند. یکی از آنها در کنارم زانو زد و گفت:«راست است که شما 17 روز است که غذا نخورده اید؟» و من سرم را به نشانۀ تأیید حرفش تکان دادم، در این لحظه ناگهان صدای گریۀ این عزیزان بلند شد و در حالی که در گرداگرد من می نشستند، بر یکدیگر سبقت می گرفتند تا هریک گلی از هندوانه را در دهان من بگذارد. لحظاتی بعد، دهانم از هندوانه لبریز شد، بطوری که قادر به فرو دادن این همه هندوانه نبودم و نمی توانستم بگویم که بس است و دیگر نمی خواهم. در این لحظه دکتر اورژانس که فرم سفید بر تن داشت، از لابلای برادران گذشت و به هر شکل ممکن خود را به کنارمن رسانید و در حالی که سعی می کرد همه را از این کار باز دارد، گفت:

«بابا، چرا این طوری می کنید، آخر نمی فهمید که معدۀ این بنده خدا بعد از هفده روز، آمادگی این همه هندوانه را ندارد؟» دکتر پس از آن که برادران را از ادامۀ این کار باز داشت، در کنارم نشست و در حالی که دست بر سر و صورتم می کشید، سلام و احوال پرسی کرد و صورتم را بوسید. آنگاه مشغول باز کردن پانسمان دست شد. با وجودی که تازه پانسمان دستم را عوض کرده بودم، اما باندها غرق در چرک و خون شده بود، بوی عفونت و گندیدگی فضا را پر کرد. دکتر در حالی که بشدت متأثر شده بود، زخم را با مایع سرم شستشو داد و نخ تسبیح را به خیال این که اضافی است کشید، ناگهان گفتم:«نه، با این نخ، رگ دستم را بسته ام، اگر آن را باز کنید، دوباره خونریزی شروع می شود.» و دکتر در حالت خنده مرا تحسین کرد و مشغول پانسمان کردن زخم دستم شد. آنگاه از برادرانی که در اطرافم بودند، خواست که برانکارد را به طرف آمبولانسی که چند متر آن طرف تر آماده شده بود، ببرند. وقتی برانکارد را از زمین بلند کردند، یک دفعه چشمم به عکس نورانی امام(ره) که پشت شیشۀ در عقب آمبولانس نصب شده بود، افتاد و بی اختیار به گریه افتادم.

در بیشه که بودیم، دائم از خود می پرسیدم که آیا ممکن است یک بار دیگر امامم را ببینم یا این که این آرزو را با خود به گور خواهم برد؟ و اکنون خداوند یک بار دیگر این توفیق را به من عنایت کرده بود، نمی توانستم از چهرۀ نورانی امام چشم بردارم و بی اختیار می گریستم.

برادران اطرافم علت گریه ام را نمی دانستند و یکی از آنها می گفت:«بندۀ خدا روحیه اش را از دست داده است؟» با تمام وجود از این که توانسته بودم دیگر بار سیمای امامم را ببینم، شکر گزار بودم. مرا در کنار مجروح دیگری در آمبولانس قرار دادند. آمبولانس دیگر جایی برای مجروح نداشت و برادران خواستند که در آن را ببندند، اما ناگهان حسین خود را به داخل آمبولانس انداخته و در پایین پای من نشست، او گویی اکنون نیز نمی خواست از من جدا شود. به او گفتم: « ماشاءالله کجاست؟» گفت: « او را زودتر از ما با یک آمبولانس دیگر

بردند.» و بدین ترتیب آمبولانس به راه افتاد. هنوز دقیقه ای نگذشته بود که ناگهان صدای  

 

شلیک پدافند ضدهوایی به گوش رسید. رانندۀ آمبولانس، با سرعت هر چه تمام تر، روی  

 

جادۀ پر از دست انداز خاکی به پیش می تاخت. صدای غرش هواپیماهای دشمن که گویی  

 

از چند متری روی آمبولانس عبور کردند، زمین و زمان را لرزانید. هواپیماهای دشمن  

 

قصد بمباران جاده را داشتند اما بزودی از گفته های راننده و کمک او دریافتم که بمبهای  

 

آنها در خارج جاده به زمین خورده و بحمدالله صدمه ای به آمبولانس نرسید. در این  

 

لحظه  صدای رانندۀ آمبولانس را شنیدم که می گفت:«بدبختها، می خواهند با ارادۀ خدا هم  

دربیفتند. خدا اینها را هفده روز، بی آب و نون حفظ کرده، آن وقت این بدبخت آمده بمباران می کنه.»  

همه فرزندان خانواده هاشمی

 شمال نیوز:
یک عکس دیدنی از خانواده بزرگ آقای هاشمی رفسنجانی

شبکه ایران: اکبر هاشمی رفسنجانی روایتی درباره فرزندانش دارد که در آنجا از غیر سیاسی بودن خانواده‌اش می‌گوید، از دخترانش که یکی وارد کار ورزش و دیگری وارد بنیاد بیماران خاص شدند و پسرانش، محسن که زمینه سیاسی داشت و الآن مدیرعامل مترو است، مهدی که دنبال سکوسازی و لوله‌های کف آب و حفاری در دریا رفته و یاسر که برای راه اندازی کارش، مشاور وزیر شده بود، هاشمی پدر نتیجه می‌گیرد که بچه‌هایش در کار سیاست نیامدند اما در کارهایی که به آنها مربوط نیست، دخالت می‌کنند. اما حکایت خاندان هاشمی رفسنجانی به اینجا ختم نمی‌شود، سال 88 حکایت این خانواده به گره کور خود می‌رسد و انتخاباتی که قرار است بدون آشکار شدن نام آنها پروژه «نه به احمدی‌نژاد» را عملی کند، ناگهان در دوگانه «هاشمی - احمدی‌نژاد» گرفتار می‌شود و نقش آنها از پرده بیرون می‌افتد و آنها به ناچار خود را مغلوب می‌دانند و عصبانیت ناشی از شکست آنها را به بازی تازه‌ای می‌کشاند و در قالب‌های آشکاری قرار می‌دهد.

اکبر هاشمی رفسنجانی
انتخابات دهم ریاست جمهوری برای اکبر هاشمی رفسنجانی با طرح «دولت وحدت ملی» کلید خورد. او بیش از یک سال مانده به انتخابات در مصاحبه‌ای طرح خود را که منجر به حذف احمدی‌نژاد از اردوگاه اصولگرایی می‌شد این‌گونه تشریح کرد:‌ «چنانچه همه کسانی که خود را به هر نوعی جزو اصولگرایان می‌دانند، یکی از چهار نفر مطرح شده یعنی؛ حجج اسلام ناطق‌نوری و روحانی و آقایان لاریجانی و ولایتی را نامزد کنند و متفرق نشوند، بنده نیز به سهم و توان خود از نامزدی آن نامزد واحد، حمایت خواهم کرد و با جریان اصلاح‌طلب هم موافقت بشود که سهم مناسبی را در کابینه و مدیریت اجرایی کشور داشته باشد که امید بر موفقیت چنین طرحی نیز فراوان است.» در این میان اما زمانی که طرح هاشمی با استقبال برخی چهره‌های اصلاح‌طلب از جمله غلامحسین کرباسچی مواجه گشت، این ایده را به ناطق نوری نسبت دادو گفت: « این طرح را اول آقای ناطق نوری مطرح کرد که جزء اصلاح‌طلبان نیست. بعد هم آقای لاریجانی مطرح کرد که او هم جزء اصلاح‌طلبان نیست. بعد هم جامعه‌ روحانیت مبارز با خواست عسگراولادی، باهنر و حبیبی به میدان آمد.» انتساب این طرح به عسگراولادی و محمدنبی حبیبی اما تکذیب آنها و در عین حال اجماع اصولگرایان برای نفی آن را در پی داشت.
پس از به بن‌بست رسیدن طرح هاشمی در میان اصولگرایان، او ترجیح داد هدایت جبهه دوم خرداد را به عهده گیرد و این هدایتگری از آنجا آغاز می‌شد که او تلاش خود را برای به میدان آوردن خاتمی به کار بست. در همان ایام اخبار حکایت از جلسه 3 ساعته خاتمی با هاشمی رفسنجانی داشت که محور اصلی این جلسه، موضوع کاندیداتوری او بوده است. در ابتدای این جلسه، خاتمی اقدام به بیان تردیدهایش برای کاندیداتوری کرده بود که این موضع خاتمی با واکنش هاشمی رفسنجانی مواجه شد. هاشمی در ادامه،‌ خاتمی را به نترسیدن از «شکست» توصیه کرده و گفته بود: «اگر شما بیایید، بدبینانه‌ترین حالت این است که انتخابات به دور دوم کشیده شود.»
با اعلام کاندیداتوری میرحسین موسوی و کناره‌گیری خاتمی، هاشمی رفسنجانی حمایت از او را در دستور کار خود قرار داد چرا که گمان می‌کرد محور مناسبی برای پیشبرد طرح وحدت ملی خود یافته است. هرچند هاشمی نمی‌خواست بازیگردانی او در جبهه دوم خرداد و حمایت‌های او از موسوی چهره علنی به خود گیرد اما این موضوع تا آنجا پیش رفت که کروبی طی نامه‌ای نسبت به حمایت هاشمی از موسوی واکنش نشان داد و از تخریب‌های اطرافیان هاشمی علیه خود گلایه کرد. کروبی در نامه خود خطاب به هاشمی رفسنجانی نوشته بود:‌« بدانید که به‌رغم برخی داعیه‌ها اکنون همه این رفتارها منتسب به حضرتعالی است و گرچه سهم برخی نهادهای عمومی - مانند دانشگاه آزاد اسلامی - را نمی‌توان در ترویج نامزد مورد نظر شما نادیده گرفت اما حق شهروندی‌شما در دفاع از نامزد خاص ملازمتی با خروج از دایره عدل و انصاف ندارد.»
احمدی‌نژاد هم در جریان مناظره انتخاباتی با موسوی پرده از نقش هاشمی در صحنه گردانی اردوگاه رقیب برداشت و گفت: «بنده دربرابر یک کاندیدا نیستم دربرابر یک مجموعه‌ای هستم که با محوریت آقای هاشمی و همکاری آقای موسوی و خاتمی علیه بنده حرکت کردند.»
تشکیک در سلامت انتخابات موضع دیگری بود که هاشمی رفسنجانی به موازات حمایت از موسوی اتخاذ کرد. او دو ماه قبل از انتخابات از تریبون نماز جمعه اعلام کرد که «در این دو ماه تا انتخابات باید به طور جدی تلاش شود تا سلامت انتخابات برای مردم مشخص شود. ضرورت دارد که علائم روشنی برای سلامت انتخابات نشان داده شود.»
با این همه نامه سرگشاده هاشمی رفسنجانی به رهبر معظم انقلاب سه روز پیش از انتخابات، مهمترین واکنش به افشای بازیگردانی‌اش در جبهه دوم خرداد بود. او در نامه خود تلویحاً دولت احمدی‌نژاد به دولت بنی‌صدر تشبیه شده و حتی در آن تهدید کرده بود: «بر فرض اینکه اینجانب صبورانه به مشی گذشته ادامه دهم، بی‌شک بخشی از مردم و احزاب و جریانها این وضع را بیش از این بر نمی‌تابند و آتش‌فشان‌هایی که از درون سینه‌های سوزان تغذیه می‌شوند، در جامعه شکل خواهد گرفت که نمونه‌های آن را در اجتماعات انتخاباتی در میدانها، خیابانها و دانشگاه‌ها مشاهده می‌کنیم.» نامه رئیس مجمع تشخیص مصلحت در میان بهت ناظران و فعالان سیاسی صدرنشین خبرهای انتخاباتی شد و واکنش‌های شدیدی را برانگیخت.
اما انتشار گسترده شایعه پاسخ رهبر معظم انقلاب به نامه هاشمی غائله دیگری برای تأثیرگذاری بر انتخابات و از آخرین تلاشها برای حذف احمدی‌نژاد بود که البته با تدبیر ایشان رنگ باخت. آیت‌الله خامنه‌ای در روز انتخابات و پای صندوق‌ رأی با اشاره به برخی شایعه سازی‌ها و نقل قول از جانب ایشان اعلام کردند: مردم به این شایعات و دیگر شایعات در خصوص بخش‌های مختلف انتخابات که ساخته انسانهای ناسالم است توجه نکنند.
موضع هاشمی در حوادث پس از انتخابات در ابتدا صرفاً سکوت بود و در حالی که فعالان سیاسی انتظار واکنش روشن از وی در قبال اردوکشی‌های خیابانی و اغتشاشات متعاقب آن را داشتند اما او پس از قریب به یک ماه سکوت در نماز جمعه 26 تیر ماه با حمایت از آشوب‌ها، شرایط را بحرانی معرفی و با ابراز تردید نسبت به انتخابات گفت: «این انتخابات اگر مشکلاتی در آن پیش نمی‌آمد ما در 30 سالگی انقلاب بهترین گام را در جهت تحقق جمهوری اسلامی برمی‌داشتیم. من نمی‌گویم که این اتفاق نیفتاده است، اما ما از اواخر دوران تبلیغات دچار تردید شدیم. افرادی تردید کردند، تبلیغات نادرست و عمل نادرست صداوسیما باعث شد، بذر تردید در دل مردم به وجود بیاید که مثل خوره به جان ما افتاده است. ما تردید را بدترین مصیبت می‌دانیم. البته دو گروه هستند؛ عده‌ای تردیدی ندارند، قاطع ایستاده‌اند و کار خودشان را می‌کنند، اما عده‌ای هستند که کم نیستند و بخش زیادی از مردم فهیم و عالم کشورمان هستند که می‌گویند ما تردید داریم. ما باید برای رفع تردید آن‌ها کار کنیم. شرایط و دوران تلخی است. هیچکس از همه‌ جریانات دلش نمی‌خواست که این‌طور شود. همه ضرر کردیم. » هاشمی در خطبه‌های نماز جمعه خود از دستگیر‌شدگان حمایت کرد و در عین حال شورای نگهبان را متهم به عمل نکردن به وظیفه خود کرد. گرچه سخنان هاشمی در نماز جمعه واکنش‌های بسیاری را برانگیخت اما او در مقاطع دیگری از جمله در مشهد و در دیدارش با اعضای حزب اعتدال و توسعه بر مواضعش در نماز جمعه اصرار ورزید.
حمایت مستقیم از آشوبگری‌ها با ادعای تقلب در انتخابات در حالی صورت می‌گرفت که رهبر معظم انقلاب در خطبه‌های نماز جمعه 29 خرداد ماه 88 با انتقاد از طرح مباحثی درباره فساد مالی اطرافیان آقای هاشمی رفسنجانی و آقای ناطق نوری افزودند: البته کسی، خود این آقایان را به فساد مالی متهم نکرد اما هر کس هر ادعایی در مورد بستگان آنها نیز دارد نباید قبل از اثبات در مراجع و مجاری قانونی، در رسانه‌ها بیان کند، چرا که این‌گونه اقدامات در جامعه و بویژه در اذهان جوانان، تلقی نادرست ایجاد می‌کند.
غیبت در مراسم تنفید و تحلیف رئیس دولت دهم واکنش دیگر هاشمی به شکست استراتژی انتخاباتی او بود و متعاقب آن محکوم نکردن اقدامات ساختار شکنانه‌ای بود که دیگر دولت را نشانه نمی‌رفتند و در واقع از قالب معترض به انتخابات خارج شده و وارد فاز مقابله با ارزشها و مقدسات شده بودند.

عفت مرعشیعفت مرعشی، همسر اکبر هاشمی رفسنجانی که البته چهره‌ای سیاسی نیست در معدود واکنش‌های سیاسی خود، در روز رأی گیری، رأی خود را نشان داد و ادعا کرد اگر تقلب نشود، موسوی رئیس‌جمهور می‌شود، ولی خدا نکند تقلب کنند که اگر این‌گونه شود، مردم به خیابان‌ها می‌آیند و اعتراض می‌کنند. وی سپس با حمله به دکتر احمدی‌نژاد گفت: امیدوارم احمدی‌نژاد و دوستان خوارجش از مردم پاسخ دریافت کنند.

مهدی
مهدی فرزند چهارم و پسر دوم هاشمی رفسنجانی رسانه‌ای ترین چهره این خاندان در انتخابات دهم ریاست جمهوری بود، مشی او با سایر اعضای خانواده اندکی متفاوت بود چرا که او از دریچه رسانه حمایت از کاندیدای مطلوبش یعنی میرحسین موسوی را بر عهده گرفت. موسوی کاندیدای مورد پذیرش مهدی بود چرا که قرار بود مجری طرح دولت وحدت ملی باشد؛ طرحی که در واقع قالبی برای پروژه «نه به احمدی‌نژاد» بود.

با راه اندازی کمیته راهبردی ستاد حامیان میرحسین موسوی، مهدی هاشمی قائم مقامی حسین مرعشی را بر عهده گرفت و از همین جایگاه هدایت رسانه‌ای برای پیروزی موسوی را آغاز کرد، اما عملکرد سایت‌های تحت مدیریت او از جمله آینده و جمهوریت تا آنجا پیش رفت که حتی کاندیدای همفکر موسوی یعنی مهدی کروبی و نزدیکانش از تخریب‌ها و تخلفات آنها گلایه‌مند بودند.

گرچه انکار ارتباط با سایت‌ها و تشکیک درباره صحت اعترافات متهمان در دستور کار مهدی هاشمی و نزدیکانش قرار گرفت اما شاهد این ادعاها نامه‌ای است که کروبی یک روز پیش از انتخابات به هاشمی رفسنجانی نوشت و نسبت به تخریب‌های سایت جمهوریت اعتراض کرد.

همچنین اسماعیل گرامی مقدم سخنگوی حزب اعتماد ملی در گفت وگویی مطبوعاتی اظهار داشت: «مهدی هاشمی سایت جمهوریت را هدایت می‌کند. بارها هم ما تماس گرفتیم ولی متأسفانه این تخریب‌ها همچنان ادامه دارد و تنها سؤال ما از آنها این است که چرا کروبی را تخریب می‌کنند...»

این تخلفات را اگر به ابهامات و اتهامات مهدی هاشمی در پرونده‌های نفتی و ماجرای استات اویل که احمدی‌نژاد در مناظره با میرحسین موسوی به گوشه‌ای از آن اشاره کرد و گفت: «استات اویل بی‌قانونی است که طرف می‌آید اینجا محاکمه می‌شود و محکوم می‌شود، از زندان فراری داده می‌شود، می‌رود خارج و تهش پسر آقای هاشمی است.» و در عین حال نقش‌آفرینی در آشوب‌های پس از انتخابات که محمدعلی ابطحی نیز به آن اشاره داشت و گفت: «به خیابان آوردن جمعیت قبل از انتخابات مقدمه‌ای بود برای به خیابان آوردن آنها در شب شنبه، افرادی مانند فاتح، تاج زاده، خاتمی و ستادش، مهدی هاشمی و آدمهایش برای اینکه جمعیت را در خیابان‌های شهر نگه دارند خیلی فعال بودند و همه اینها در پیش‌بینی و طراحی برنامه برای شب شنبه نقش داشتند»؛ اضافه کنیم در یک روال طبیعی و قانونی فرزند هاشمی باید پاسخگوی این اتهامات و ابهامات بود اما دیدیم که چنین نشد.

حتی پس از آنکه دادستان عمومی و انقلاب تهران به مهدی هاشمی توصیه کرد هر چه زودتر به ایران بازگردد تا اگر معتقد است اتهامی به او وارد نیست، از خود دفاع کند، مهدی به جای پاسخگویی طی نامه‌ای به خط و نشان کشیدن برای دادستانی پرداخت، اکبر هاشمی رفسنجانی هم ضمن توصیه به پسرش که با خیال راحت به کارها و تحصیلاتش در لندن ادامه دهد، در مشهد اعلام کرد: «مهدی ما رفته خارج و خیالش از پرونده‌هایش راحت است.» او در عین حال با اطمینان گفت: «مهدی در این انتخابات هیچ دخالتی نداشت او فقط تنها دخالتی که کرده این بود که تجربه خودشان را در کمیته صیانت از آرایی که در مجلس خبرگان خوب جواب داده بود، به دیگران انتقال داد.» گرچه هاشمی پدر، خیالش از بابت حاشیه امن فرزندانش راحت است اما معاون اول قوه قضاییه اوایل بهمن ماه اعلام کرد که پرونده فرزندان هاشمی نیز به دادسرای تهران ارجاع شده و در موعد مقرر در جریان قرار خواهد گرفت.

فائزهفائزه از پرکارترین اعضای خاندان هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری بود و در حمایت از کاندیداتوری موسوی سنگ تمام گذاشت و اتفاقاً شباهت‌هایی هم با کاندیدای مورد حمایتش داشت از این لحاظ که نیمی از دوران گوشه نشینی آخرین نخست‌وزیر، او نیز سکوت و انزوا را برگزیده بود و همانند او شکست برایش باور ناپذیر بود و واکنش‌ها و ادعاهای بعد از انتخابات این دو چهره سیاسی بعد یک و دو دهه خانه نشینی نزدیکی بسیاری با هم داشت تا آنجا که تحلیلگران این‌گونه رفتارها را ناشی از فراموشی قواعد بازی سیاسی ارزیابی کردند.

 

 
فائزه هاشمی از همان ابتدا با وجود مخالفت پیشینش با کاندیداتوری موسوی، به حمایت از او برخاست و در زمینه ساماندهی دختران فیروزه‌ای فعال شد. او در بزرگ‌ترین اجرای دختران فیروزه‌ای در مراسم سالگرد دوم خرداد در ورزشگاه آزادی در حضور خاتمی و زهرا رهنورد دوران اصلاحات را تداوم دوران سازندگی دانسته و در توصیف دورانی کنونی گفت: «در شرایط به سر می‌بریم که نکبت، خفت و خواری نصیب ملت ایران شده است.» او همچنین حرف تاریخی دیگری زده و گفته بود: «مطمئن هستم که اگر در اثر خطای ما این دولت پیروز شود، امر بر این آقا (احمدی‌نژاد) مشتبه می‌شود که خود را امام زمان بنامد و خطاهای گذشته را با قدرت بیشتر ادامه دهد.» این مواضع عریان دختر هاشمی رفسنجانی موجب شد تا احمدی‌نژاد در مناظره با میرحسین موسوی با استناد به آن بگوید: «قشنگ تشریح می‌کند و می‌گوید: دوره اصلاحات ادامه راه سازندگی است و ما آقای موسوی را می‌خواهیم برای این که استمرار همان راه است. یعنی اشرافیتی که جناب آقای هاشمی در کشور پایه‌گذاری کرد، قرار است ادامه پیدا کند.»
پایان انتخابات برای فائزه هاشمی اما پایان فعالیت‌های انتخاباتی‌اش نبود و از همان ابتدا در شکل‌گیری و تداوم تجمع‌ها نقش‌آفرینی ویژه‌ای کرد. او 26 خرداد، یعنی چهار روز پس از انتخابات، در تجمعی روبه‌روی جام جم مدعی شد که تمامی ناظران را هنگام شمارش و تجمع آرا بیرون کردند و صندوق‌ها از قبل پر از رأی به احمدی‌نژاد بود! او در عین حال که پایه انتخابات را مخدوش می‌دانست، تعریض‌هایی هم به رهبر معظم انقلاب داشت.
روز 30 خرداد، بار دیگر فائزه با شرکت در تجمع دیگری در خیابان آزادی، به تحریک معترضان به تداوم اغتشاشات پرداخت و به همین اتهام دستگیر شد. چندی بعد، حسین طائب، فرمانده وقت نیروی مقاومت بسیج درباره تحرکات فائزه هاشمی پس از انتخابات گفت: «فائزه هاشمی در تجمعی خواستار برگزاری مراسمی برای کشته شدگان در روز پنجشنبه بود اما وقتی قرار شد مقام معظم رهبری در نماز جمعه شرکت کنند، آنها این برنامه را تعطیل کرده و برای برهم زدن نمازجمعه برنامه‌ریزی کردند.»
دستگیری فائزه به همراه چهارتن از اعضای خانواده هاشمی در روز شنبه 30 خرداد در تجمع غیرقانونی چندان طول نکشید. حسن لاهوتی، فرزند فائزه همزمان با دستگیری وی، در مصاحبه با بی.بی.سی اعلام کرد که مادر و بستگانش به دلیل شرکت در تجمع اعتراضی در روز شنبه دستگیر شده‌اند و وی مدعی شد که از مادرش خواسته‌اند تا متعهد شود دیگر در تجمعات شرکت نکند و ظاهراً با توجه به عدم امضای این تعهدنامه، وی همچنان در بازداشت است.
در جریان بازداشت یکروزه فائزه هاشمی، فشارها برای آزادی وی بسیار زیاد بود. تماس‌ها در نهایت، آزادی او را یکروزه رقم زد.
چندی بعد اسماعیل کوثری، عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس در گزارشی که از دیدارهای هیأت منتخب مجلس با برخی از چهره‌های سیاسی ارائه داد، اعلام کرد: «آقای هاشمی گفتند که قصد داشتند بیانیه‌ای در این خصوص (حوادث پس از انتخابات) صادر کنم اما کسی نیستم که زیر فشارها اقدام به صدور بیانیه کنم، منظور ایشان از اعمال فشار، دستگیری دخترشان در اغتشاشات بود. گویا دختر آقای هاشمی به ایشان گفته بود که من برای خوردن ساندویچ به آن خیابان رفته بودم اما من را دستگیر کردند.»
اقدامات فائزه هاشمی موجب شد تا جمعی از دانشجویان دانشگاه‌های کشور با برگزاری تجمعی در مقابل دادستانی تهران، خواستار برخورد قضایی با فرزندان هاشمی شده بودند. همچنین فعالان سیاسی اصولگرا نسبت به عدم برخورد با فرزندان هاشمی تذکرهای پیاپی داده بودند. اما فائزه هاشمی خود در تجمعات غیر‌قانونی اعلام کرد که از احمدی‌نژاد شکایت می‌کند. او مدتی پس از آزادی نیز مدعی شده بود برگزاری جشن پیروزی از سوی احمدی‌نژاد اصلی اغتشاشات است.
دختر کوچک هاشمی رفسنجانی مدت کوتاهی پس از آزاد شدن در مصاحبه با یکی از سایت‌های حزب کارگزاران، ضمن تکرار ادعاهای قبلی‌اش درباره تقلب در انتخابات مدعی شد که جمهوریت از نظام رخت بربسته و تبدیل به حکومت اسلامی شده است. او در واکنش به برخورد با متهمان اغتشاشات اخیر مدعی شد که «برای افراد بی‌گناه پرونده‌سازی می‌کنند و برعکس پرونده‌دارها را به مقام و پست می‌رسانند.» او در مصاحبه خود «انقلاب مخملی» را نوعی فرافکنی خواند و گفت: «انقلاب مخملی در مفهوم عام آن می‌تواند به معنی اصلاح‌طلبی و بیان مسالمت‌آمیز ضرورت اصلاحات و تلاش برای انجام آن باشد که چیز بدی نیست.» او همچنین درباره اعترافات حسین رسام، تحلیلگر ارشد سفارت انگلیس که در اغتشاشات دستگیر شد، هم گفت: «اعترافات کارمند سفارت انگلستان البته طبق آنچه که من شنیدم، چیزی نبود جز انجام وظیفه. هر سفارتی در هر کشور از اوضاع طرف مقابل گزارش تهیه می‌کند تا سیاست‌هایشان را بر مبنای شرایط واقعی هر کشوری بریزند. مگر سفارت ما در کشورهای خارجی این کار را نمی‌کنند؟»
فائزه هاشمی، هرچند که بعد از بازداشت یک روزه، مدتی حاشیه‌نشینی کرد و غیر از حرف‌های پراکنده‌ای که در سطح رسانه‌ها از وی منتشر می‌شد، خبری از او نبود اما حضور دوباره‌اش در حاشیه مراسم16آذر و روز دانشجو در واحد علوم تحقیقات دانشگاه آزاد و سخنرانی در جمع تعدادی از حامیان موسوی و همچنین حضوری دیگربار در میان اغتشاشگران روز عاشورای حسینی در تهران، از تداوم تحرکات او در ایام انتخابات حکایت دارد.

محسن
رفسنجانی در انتخابات دهم بیش از آنکه خود به میدان حمایت از کاندیداها بیاید تصمیم گرفت در قامت یک حامی قدرتمند برای خانواده خویش ظاهر شود و مدافع تمامی اقدامات آنها باشد. او که در جریان این انتخابات چند بیانیه با امضای خود به عنوان پسر هاشمی و رئیس دفتر ریاست مجمع تشخیص مصلحت را در کارنامه دارد، اما به واسطه مسئولیتش در مترو تهران تلاش می‌کرد تا مانند مهدی و فائزه چندان نقشش از پرده بیرون نیفتد. با این همه پس از این مناظره 13 خرداد ماه احمدی‌نژاد و موسوی، محسن هاشمی در نامه‌ای به احمدی‌نژاد مدعی شد که رئیس جمهور با دروغ و عوامفریبی می‌خواهد فضای انتخابات را «هاشمی – احمدی‌نژاد» کند اما او نگفت که چرا برپایی چنین فضایی این چنین به نفع احمدی‌نژاد است و آرای مردم را به سوی او گسیل می‌کند. چندی بعد نیز پیش از آنکه محسن مجبور به ترک دفتر پدر به دلیل ممنوعیت تصدی دوشغل همزمان شود، امضای او به عنوان رئیس دفتر مجمع تشخیص مصلحت پای شکایت از رسانه‌های منتقد هاشمی ثبت شد. محسن هاشمی در نامه خود رسانه‌‌های مورد شکایت را «رسانه‌های معلوم‌الحال» نام برد و اظهار داشت این شکایت نه ادعایی شخصی بلکه به واسطه حفظ نظام و ولایت فقیه مطرح شده است. بار دیگر نیز نام او در کنار نام دیگر اعضای خانواده‌اش در نامه‌ای سرگشاده به رئیس قوه قضاییه ثبت شد. آنها در نامه خود نوشتند:‌ «ما «هاشمیان»، اما از آنجا که طرح این اتهامات، به عنوان اهرم فشار و ابزاری برای حذف هاشمی رفسنجانی به کار گرفته می‌شود و خواسته یا ناخواسته آب به آسیاب دشمن می‌ریزد، بر احقاق حق خود پافشاری می‌کنیم.»

 


 اما چندی بعد از انتخابات مشخص شد محسن آنگونه هم که می‌خواست خود را منطقی و اهل نگارش و حرکت از مسیر‌های بدون جنجال نشان دهد نیست و در هتاکی و بی‌پرده عیان شدن چیزی کم از مهدی و فائزه جنجالی ندارد. 26 خرداد ماه همان زمان که فائزه مشغول تحریک آشوبگران بود و سخنرانی‌های ساختارشکنانه در اجتماع به اصلاح معترضان به انتخابات ایراد می‌کرد، محسن هم در مراسم افتتاح خط 7 مترو حرفهایی زد که البته در شلوغی‌های اخبار آن روزها مجال انتشار نیافت. اظهارات فرزند ارشد هاشمی، 4 روز پس از انتخابات اعتراض حاضران در جلسه را بر انگیخت. او گفته بود:‌ «ابتدا انتخابات را هاشمی - احمدی‌نژادی کردند، حالا با مشکلاتی که خود برای کشورایجاد کردند می‌خواهند فضا را خامنه‌ای- هاشمی کنند... بر بستر شایعات سوار شوند و رأی بیاورند، بگویند این رأی حلال است؟ حالا این رأی را گرفتید مگر حلال است؟ اگر اجازه دادند علیه بزرگتر از هاشمی صحبت کنند بیشتر رأی جمع می‌شود، اصلاً اگر کل انقلاب را زیر سؤال ببرند 70 میلیون رأی جمع می‌شود.» او همچنین در اعتراض به قطع بلندگو و ترک جلسه از طرف حاضران گفت: «این مردم که اینجا نشسته‌اند می‌گویند محسن هاشمی دزد است که اینجا حرف می‌زند. من اول باید ثابت کنم که دزد نیستم، بعد بگویم خط 7 را کی ساخته؟... چرا بعضی سپاهی‌ها رفتند؟ چرا نوشتند ما دزدیم؟»

فاطمه
نارضایتی پدر از وضع موجود انگیزه‌ای مضاعف برای فاطمه فرزند ارشد هاشمی رفسنجانی بود تا به جمع دیگر اعضای خانواده در حمایت از میرحسین موسوی بپیوندد. گرچه او حمایتش از موسوی را تبعیت از یک تصمیم حزبی اعلام کرده بود اما همزمان گفته بود:‌ «وقتی در خانواده بحث می‌شود ایشان می‌گویند از وضعیت موجود ناراضی‌اند و خواستار ایجاد تغییر در این شرایط هستند. آیت‌الله هاشمی معتقدند که احتیاج به تغییرات زیادی در سطح مدیریتی کشور داریم.»
گرچه او به سیاق دیگر اعضای خانواده فعالیت‌های انتخاباتی را از سر گرفت و پیش رفت اما مثل خواهرش روزهای آشوب را در خیابانها سپری نکرد و حرفهای تند و ساختارشکنانه نزد و در جریان بازداشت یک روزه خواهرش، طی تماس‌هایی با قوه قضائیه تمام تلاشش را برای آزادی او انجام داد.
فاطمه هاشمی رفسنجانی وقتی که پس از 11 سال در شهریور ماه 88 از ریاست فدراسیون ورزشهای بیماران خاص استعفا می‌داد اما در متن استعفای خود عقده‌گشایی کرد و نوشت:‌« یقین دارم آنان که با قطب بندی جامعه و بیگانه انگاری هر آن که با آنها نیست و حتی با مخالفت‌های پنهان و آشکار با اصل ولایت و امامت امت دو رکن جمهوریت و اسلامیت نظام را نشانه گرفته‌اند و همه منتقدان را دشمن می‌پندارند و با بیان و ادبیاتی استهزاآمیز تلاش در حذف آنان دارند و عرصه را بر خدمت خادمان تنگ کرده‌اند راه به جایی نخواهند برد.» او اما در نامه در حالی از حلقه بسته مدیریت سخن می‌گفت که اشاره‌ای نکرد که چگونه در 4 ساله دولت نهم در این سمت باقی مانده و آیا او خود مصداق حلقه بسته می‌شد یا خیر؟

یاسریاسر آخرین فرزند هاشمی رفسنجانی اما از همه اعضای خانواده خود در انتخابات کم حاشیه تر بوده است او که علاوه بر فعالیت‌های اقتصادی در مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت روزگار می‌گذراند، چهره‌ای سیاسی و رسانه‌ای نداشته است. تنها اظهار نظر انتخاباتی که از او وجود دارد نقل قولی است که مدت زیادی قبل از انتخابات محمدعلی ابطحی از وی نقل کرده است. هم زمان که حسن روحانی رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تیغ انتقاد غیرمنصفانه علیه دولت می‌کشید، یاسر از نامزدی حسن روحانی در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری خبر داده بود و در عین حال حضور روحانی در عرصه انتخابات مزبور را مشروط و منوط به عدم نامزدی خاتمی در این انتخابات کرده و در صورت نامزدی خاتمی، حضور روحانی را به عنوان نامزد ریاست جمهوری بلاموضوع عنوان کرده بود. است.
گرچه در جریان اغتشاشات روز 13 آبان اخباری مبنی بر حضور او در میان اغتشاشگران منتشر شد اما او برخلاف فائزه که عضو فعال اغتشاشات است و حتی از انتشار عکس و فیلم حضورش در آشوب‌های خیابانی ابایی ندارد، حضور خود را تکذیب کرد و در تکذیبیه خود تهدید کرد که «شایعه سازان اگر عذرخواهی نکنند، در دادگاه باید پاسخگو باشند.» با این همه وقتی صحبت از ضرورت از بین رفتن حاشیه امن فرزندان هاشمی به میان می‌آید، او نیز از نگاه فعالان سیاسی دور نمی‌ماند، چنان‌که لطف‌الله فروزنده، قائم مقام جمعیت ایثارگران می‌گوید: مردم انقلاب نکردند که هزار فامیل درست بشود، فامیل رده سوم آقای هاشمی در حاشیه امنیت قرار دارند؛ حالا یاسر و اینها که جای خود دارند و بعد هم کار فرزندانش به اینجا می‌رسد که اکثر اغتشاشات را توجیه می‌کنند، حضور پیدا می‌کنند و حمایت مالی می‌کنند.
 

تپه برهانی ـ ۴۱

پس از حدود چهار ساعت راه رفتن، ناگهان حال برادری که گلوله به لُپ او خورده و از دهانش عبور کرده بود و سپس از گردنش بیرون رفته بود تغییر کرد و به حالت اغماء افتاد. او یکی دو ساعت بود که به تنهایی قادر به حرکت نبود و با کمک دیگران راه می رفت، اما در این لحظه ناگهان از هوش رفت. ستون به ناچار متوقف شد و همۀ برادران بر گرد او جمع شدند. نفسهای او به شمارش افتاده و رنگ صورتش کاملاً سفید شده بود. این نوجوان عاشق که شاید بیش از 17بهار از عمرش نگذشته بود، و بر پیشانی بند قرمزش، عبارت«یا زیارت یا شهادت» خودنمایی می کرد، بیش از دو سه دقیقه در این حالت باقی نماند و عاقبت جان به جان آفرین سپرد. او نه تنها به توفیق زیارت اباعبدالله(ع) بلکه به فیض شهادت نیز دست یافت. حمل پیکر پاک او ممکن نبود، لذا بناچار او را به زیر درختان برده و بدن مطهرش را با شاخ و برگ پوشاندند. چفیۀ او را بر شاخه ای در بالای بدنش آویزان کردند تا بعد که نیروهای خودی برای انتقال او آمدند، پیکرش را براحتی بیابند و آنگاه به راه خود ادامه دادیم.

نزدیکیهای ظهر ناگهان از دور صدای چند هلیکوپتر به گوش رسید. دانستیم که دشمن هنوز در تعقیب ماست و این بار با هلیکوپتر به جستجوی ما آمده است. همه، بلافاصله به داخل بیشه رفته و هر یک در موضع مناسبی پنهان شدیم. دو یا سه هلیکوپتر جنگی که در ارتفاع بسیار پایین پرواز می کردند، از روی درختان عبور کردند، اما بخاطر انبوه درختانی که در زیر آن مخفی شده بودیم، ما را ندیدند. حدود ده دقیقۀ بعد، هلیکوپتر ها بازگشته و پس از عبور از فراز درختان، دورشدند؛ و به این ترتیب، دوباره به راه خود ادامه دادیم.

از ساعت 6 صبح که راه افتادیم، تا ساعت سه بعد از ظهر یعنی حدود 9 ساعت، در حرکت بودیم. در این ساعت، به یک باغ پردرخت که ظاهراً مال کردهای عراقی بود، رسیدیم و همه زیر درختها به استراحت پرداختیم. اکثر درختهای باغ، سیب درختی و آلوچه، داشت. برادران سالم، به چیدن میوه مشغول شدند و همۀ ما با اشتهای زیاد، مقدار قابل توجهی سیب و آلوچه خوردیم. پس از دقایقی استراحت، بین برادران در مورد ادامه راه، اختلاف افتاد. دو نفر از برادران سالم می گفتند که ما خسته شده ایم و دیگر قادر به حمل مجروحین نیستیم و برادر سالم دیگر، معتقد بود که باید به راه خود ادامه داده و هر چه سریعتر خود را به نیروهای خودی برسانیم. اکثر مجروحین نیز بر این عقیده بودند که بهتر است شب را در همان مکان استراحت کرده و صبح زود، سر حال و با نشاط، به راه خود ادامه دهیم. برادر سالمی که معتقد به حرکت فوری بود در پاسخ این عزیزان می گفت:« شبها این منطقه پر از کومله و دمکرات می شود و امنیت نخواهد داشت» بالاخره پس از بگو مگوی زیاد، همه توافق کردند که دو نفر از برادران سالم به عقب رفته و نیروی کمکی بیاورند و مجروحین به همراه برادر سالم دیگر، همانجا بمانند. پس از آن که آن دو برادر ما را تنها گذاشته و رفتند، انتظار برای رسیدن نیروهای کمکی، به درازا کشید به گونه ای که همۀ ما نگران شده بودیم. گمانهای سوء، ذهن همۀ ما را مشغول کرده بود، یکی می گفت:« نکند این دو برادر در راه به دست ضد انقلاب افتاده اند، دیگری می گفت:« شاید اصلاً راه را گم کرده و سر گردان شده باشند.»

بالاخره حدود ساعت 6 بعد از ظهر یعنی سه ساعت پس از رفتن آن دو برادر، ناگهان از دور، سر و کله یک ستون از نیروهای خودی نمایان شد. با مشاهدۀ این ستون، شور و هیجانی زایدالوصف بین برادران افتاد. وقتی ستون نزدیکتر آمد، دیدم که برادران رزمنده، بر تعداد زیادی قاطر سوار هستند و به سرعت به این سو می آیند. تعدادی از مجروحین که قدرت راه رفتن داشتند، به استقبال ستون شتافتند. وقتی ستون نزدیکتر شد، تعدادی از برادران گروهانهای مقداد و مالک اشتر را نیز همراه آن دیدم. آنان از قاطر پیاده شده و به سرعت به طرف ما دویدند و وقتی به جمع ما رسیدند مرا در آغوش گرفته و هر یک سخنی می گفتند. یکی از آنها در حالی که به شدت اشک می ریخت، می گفت:«برادر طالقانی، شما این ده پانزده روز کجا بودید، همه فکر می کردند که شما هم شهید شده اید...» دیگری گفت:«آقای طالقانی، در شهرک دارخوئین، برای شما و برادرترکان، مراسم گرفته اند، همه فکر می کنند که شما شهید شده اید.» برادران در بوسیدن و ابراز محبت نسبت به ما سبقت می گرفتند. پس از چند دقیقه که وضع به این منوال گذشت، هر مجروح را سوار بر قاطری کرده و مسئولیت هدایت هر قاطر را برادر سالمی بر عهده گرفت، وی که مهار قاطر را در دست داشت پیشاپیش حرکت می کرد. در بین راه به یاد روزهای گذشته و آنچه بر ما رفته بود، اشک می ریختم و هر بار چشمم به حسین و ماشاءالله که آنها نیز هر یک بر قاطری سوار بودند، می افتاد. وضع گذشته را به آنها یادآوری کرده و از آنان می خواستم که مشغول شکرگویی به درگاه خدا باشند.

ستون به سرعت حرکت می کرد و تپه ها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارد. پس از حدود نیم ساعت حرکت، بر قلۀ ارتفاعات اطراف، افرادی را دیدم. از برادران پرسیدم که اینها کیستند؟ و آنها گفتند که دیده بانهای خودی هستند، دانستم که به مواضع نیروهای خودی نزدیک می شویم. دقایقی بعد، صدای انفجار گلوله های توپ و خمپاره به گوش رسید. ابتدا تصور کردم که صداها مربوط به اجرای آتش نیروهای خودی است، اما برادران توضیح دادند که این آتش دشمن است که بر مواضع نیروهای ما هدایت می شود. وقتی تپه ای را پشت سر گذاشتیم، بولدوزرهای جهاد را دیدم که بر فراز یکی از ارتفاعات منطقه مشغول جاده سازی بودند و خمپاره ها و گلوله های توپ دشمن، همان محل را زیرآتش گرفته بود. عجیب آن که برادران جهاد سازندگی، بی تفاوت نسبت به آتش دشمن، به کار خود ادامه می دادند. برادران می گفتند که قرار است این جاده تا قلب مواضع دشمن ادامه یابد تا کار انتقال رزمندگان و پشتیبانی از آنها به سادگی انجام گیرد. پس از گذشت حدود یک ساعت، ناگهان بوی مطبوع هنداونه به مشامم رسید و با خود گفتم که عده ای در همین اطراف در حال خوردن هندوانه هستند. پس از آن که یک تپه را پشت سر گذارده و از سوی دیگر آن سرازیر شدیم، در دشت مقابل، خیمه های بسیاری نمایان شد. برادران گفتند که اینجا مقر موقت نیروهای لشکر نجف اشرف است. از دور، برادران بسیاری که هر کدام یک قاچ گلی رنگ هندوانه در دست داشتند دیده می شدند. این عزیزان به محض دیدن ما، به استقبال کاروان تازه از راه رسیده شتافتند. آنان می دانستند که در میان این کاروان، سه نفر از نیروهای شهید برهانی هستند که مدت 14 روز، سرگردان بیابانها بوده اند. بزودی جمعیت قابل توجهی از برادران لشکر نجف اشرف در حالی که از ما سراغ می گرفتند، ستون را محاصره کردند.

سیدحسین را تحت‌الحفظ بیاورید، دست به سلاح برد با تیر بزنید

       بازخوانی سیره عملی امام (ره) در برخورد با انحرافات منتسبان به خود

اگرچه «هنوز 20 سال از رحلت امام(ره) نگذشته است»، اما مرور سیره‌ی عملی بنیانگذار کبیر انقلاب در برهه های حساس تاریخی می تواند به عنوان الگویی راهگشا در گره های تاریخی عصر حاضر مورد استفاده قرار گیرد.

به گزارش رجانیوز، تدقیق پیرامون مدل رفتار امام(ره) با بستگان و منسوبین خویش یکی از مواردی است که اگرچه طی سال‌های اخیر کم و بیش مورد اشاره قرار گرفته اما به نظر می رسد بازخوانی نوع رفتار ایشان با نوه خود، سید حسین خمینی فرزند ارشد حاج آقا سید مصطفی خمینی حاوی نکات ظریفی است.


سید حسین خمینی کیست؟

سید حسین خمینی در ابتدای انقلاب اسلامی اگرچه بسیار جوان بود اما در عرصه سیاسی فعالیت محسوسی داشت، به‌گونه ای که یکی از طرفداران شناخته شده جریان ابوالحسن بنی صدر و سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به شمار می رفت و حتی پس از عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا توسط امام خمینی در خردادماه 1360 و همچنین رای مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت رییس جمهور چند روز بعد از آن، وی نه تنها حاضر به مرزبندی با بنی صدر و جریان منافقین نشد، بلکه بر حمایت خود از جریان مذکور اصرار کرد.


دستور قاطع امام در برخورد با نوه خود

پیرامون برخوردهای امام(ره) با نزدیکان و منسوبین خود نقل‌های متعددی وجود دارد اما خاطره ای از ایشان که به‌طور خاص به سید حسین خمینی باز می گردد، خواندنی است.

روزنامه جمهوری اسلامی در تاریخ دهم شهریور ماه سال 78 در صفحه 13 خود به نقل از سید حمید روحانی نوشت:

«در سال 59 آقای سید حسین خمینی که نوه امام بود در زمانی که اختلافات بین بنی صدر و شهید رجایی تشدید شده بود آقای سید حسین خمینی می رود در مشهد به نفع بنی صدر سخنرانی می کند. مردم به او حمله می آورند و می خواستند سید حسین خمینی را بزنند و ایشان که مسلح بوده، سلاح کمری داشته، دست به سلاح کمری اش می برد، بچه های کمیته جلوی او را می گیرند می برندش در یک اتاق دیگر. از همانجا مسئولین کمیته تماس می گیرند با دفتر امام. پیغام به امام داده می شود که آقای سید حسین خمینی نوه شما در مشهد از بین صدر دفاع کرده مردم به او هجوم آوردند دست به اسلحه برده ما چه کار کنیم. امام به مرحوم آیت الله اشراقی می فرمایند که به مسئولین کمیته مشهد پیغام دهید که سید حسین خمینی تحت الحفظ به تهران اعزام شود و اگر دست به سلاحش برد او را با تیر بزنند. آقای اشراقی به دفتر می آید و از طریق آقای رحمانی که بعدها نماینده امام در نیروی انتظامی شدند، از طریق ایشان به بچه های کمیته پیغام می دهند. ولی بخش دوم پیام امام را آقای اشراقی نمی دهد و فقط می گوید امام گفته آقای سید حسین خمینی تحت الحفظ به تهران اعزام شود. وقتی ایشان پیش امام بر می گردد امام می پرسد شما دستور من را ابلاغ کردی. ایشان می گوید بله. امام گفت آقای اشراقی کامل ابلاغ کردی؟ آقای اشراقی که نمی توانسته دروغ بگوید می گوید نه من قسمت دومش را نگفتم. امام به آقای اشراقی می فرمایند بر می گردی مجدد تلفن می زنی و هر دو قسمت پیام من را می دهید. سید حسین خمینی تحت الحفظ به تهران اعزام شود و اگر دست به سلاحش زد با تیر او را بزنید.»


نامه تاریخی امام خمینی خطاب به نوه خویش

برخورد امام(ره) با سید حسین خمینی تنها به خاطره نقل شده در این زمینه محدود نمی شود. اگرچه پس از وفات حاج آقا سید مصطفی، سید حسین به عنوان فرزند ایشان نزد امام جایگاه ویژه ای داشت و از محبوبیت خاصی برخوردار بود اما عدم مرزبندی وی با جریان بنی صدر و منافقین موجب شد تا امام راحل(ره) در نامه ای خطاب به او بنویسد:

«پسرم، حسین خمینی! جوانی برای همه خطرهایی دارد که پس از گذشت آنها انسان متوجه می‌شود . من میل دارم کسانی که به من مربوط هستند در این کوران‌های سیاسی وارد نشوند، من امید دارم که شما با مجاهدت در تحصیل علوم اسلامی و با تعهد به اخلاق اسلامی و مهار کردن نفس اماره بالسوء، برای آتیه مورد استفاده واقع بشوی»

و در ادامه نیز با تاکید بر عدم ورود سید حسین به بازی های سیاسی به عنوان واجب شرعی تاکید می کنند: «من علاوه بر نصیحت پدری پیر، به شما امر شرعی می‌کنم که در این بازی‌های سیاسی وارد نشوی و واجب شرعی است که از این برخوردها احتراز کنی؛ من به شما امر می‌کنم به حوزه علمیه قم برگرد و با کوشش، به تحصیل علوم اسلامی و انسانی بپرداز.»

(صحیفه نور، جلد 14، صفحه 345)


تداوم مواضع ساختارشکنانه سید حسین خمینی

پس از این نامه، سید حسین راهی قم می شود و حتی پس از فوت مرحوم حاج احمد خمینی، هدایت مؤسسه تنظیم و نشر آثار، حرم و بیت امام به سید حسن خمینی فرزند سید احمد آقا و نوه کوچک‌تر امام سپرده می‌شود.

اما طی سال‌های بعد از نامه امام نیز وی هیچ گاه در مسیری که امام به وی امر شرعی نمودند، حرکت نکرد و هر از چندگاهی با اعلام مواضع خود در مخالفت با نظام جمهوری اسلامی، ولایت فقیه و... مورد استقبال رسانه های بیگانه قرار گرفت و نه تنها هیچ گاه مرزبندی خود با دشمنان انقلاب را مشخص نکرد بلکه صراحتا همسو با جبهه ضدانقلاب به فعالیت های خود ادامه داد که از جمله آن باید به سفر وی به عراق در اوایل اشغال این کشور توسط نیروهای امریکایی اشاره کرد که در آنجا طی گفتگو با روزنامه واشنگتن تایمز، از آمریکا به خاطر فتح عراق قدردانی کرد و گفت: «مردم عراق نیروهای آمریکایی را به چشم آزادی‌بخش می‌نگرند نه اشغالگر، من می‌بینم که روز به روز اوضاع کشور رو به بهبودی می رود؛ من امنیت را احساس می‌کنم و می‌بینم که مردم از اینکه از رنج‌های گذشته خلاصی یافته‌‌اند شادمان هستند.»

وی در بخش دیگری از مصاحبه خود با بیان اینکه مردم ایران باید دخالت نظامی آمریکا را برای آزادی کشور خود بپذیرند افزود: «مردم ایران واقعا به آزادی احتیاج دارند، آزادی واجب‌تر از نان شب مردم است. اما اگر برای ایجاد آزادی راهی جز دخالت آمریکا نیست من فکر می‌کنم که مردم ایران باید آن را قبول کنند، من هم این را قبول می‌کنم زیرا با اعتقادات و ایمان من همخوانی دارد.»

همچنین یکی دیگر از مواضعی که از سوی سید حسین خمینی علیه جمهوری اسلامی ایران شهرت دارد، به تیرماه 84 باز می گردد. زمانی که مجله آمریکایی «ونیتی‌فر» از پیشنهاد سیدحسین خمینی به رضا پهلوی برای اتحاد در برابر جمهوری اسلامی خبر داد و گویا این پیشنهاد از سوی کریستوفر هیچنز خبرنگار این مجله - که به قم سفر کرده بودـ به رضا پهلوی داده شده بود.

به نوشته این مجله، حسین خمینی در منزل خود در قم به خبرنگار آمریکایی می‌گوید که حامی مداخله آمریکا در ایران است و در ادامه تصریح می کند: «خواهان حذف حکومتی است که پدر بزرگش در ایران آن را بنا نهاده است. تنها جهان آزاد به رهبری آمریکاست که می‌تواند دمکراسی را به ایران بیاورد.»

پس از این مصاحبه، به گفته احسان نراقی از افراد نزدیک به خانواده شاه مخلوع، سید حسین در سفر خود به آمریکا با رضا پهلوی دیدار می کند که رادیوهای بیگانه نیز پس از این دیدار اعلام کردند: «در این دیدار رضا پهلوی به وی گفته است که جد من به ایران خدمت کرد و سید حسین هم در پاسخ گفته است جد من به ایران خیانت کرد.» عبارتی که پس از انتشار آن از سوی سید حسین خمینی هیچ‏گاه مورد تکذیب قرار نگرفت.

در مجموع به نظر می رسد تدقیق در باب مدل رفتار حضرت امام (ره) با نزدیکان و منسوبین خویش همواره می تواند به عنوان الگویی جامع که از بطن سیره عملی بنیانذار کبیر انقلاب نیز استخراج شده است، مورد استفاده قرار گیرد چرا که این موضوع پیش از این مورد تاکید مرحوم حاج سید احمد خمینی نیز قرار گرفته است:

«ما منسوبین حضرت امام (ره) باید توجه داشته باشیم که فقط به علت نزدیکی با ایشان است که با ما مصاحبه می‌شود و یا به ما احترام می‌شود ... باید دقیقاً توجه کنیم که اگر امام نبودند هرگز کسی ما را بدان صورت نمی‌شناخت تا با ما مصاحبه کند. پس من من نکنیم که هیچیم ... باید توجه کنیم که از انتساب سوءاستفاده نکنیم که خلاف شرع مبین است.»


(نشست مطبوعاتی حاج سید احمد خمینی، 24 فروردین ماه 1360) 

                                                                                                                              «رجانیوز»

خاطره خواندنی کیومرث صابری از شهید رجایی

شبکه ایران: آقای رجایی بعد از بدبختی‌هایی که ما سر جریان بنی‌صدر کشیدیم به ریاست جمهوری انتخاب شد. آقای فرانسوا میتران انتخاب آقای رجایی به ریاست جمهوری را تبریک گفت. آقای رجایی همیشه می‌گفت که فلانی، تو در مدرسه معلم انشا بودی و من معلم ریاضی، بنابراین مسائل منطقی با من و احساساتی با تو. خیلی از این متن‌ها است که من نوشته‌ام. آقای رجایی از من خواست که جواب تبریک میتران را نیز بنویسم و من هم نوشتم که بله شما به من تبریک گفتی و از آن طرف پاریس را کرده‌اید مرکز ثقل ضد انقلاب (زمانی که منافقین آنجا بودند) نمی‌دانم کسی که می‌خواست این را به فرانسه ترجمه کند نفهمید یا فهمید و شیطنت کرد، ما یک ثقل داریم به نام جهنم و این که جهنم ترجمه کرد یک جوری ترجمه کرد که انگار ما پاریس را جهنم ضد‌انقلاب خواهیم کرد (یعنی) تهدید و دخالت در امور خارجی، حالا اگر این هم نبوده باشد، متنی که من نوشتم متن غیر دیپلماتیک بود، یعنی یک متنی بود که کسی به شما گفته است تبریک عرض کنم گفته‌اید: برو خودت را بساز، خودت را درست کن (جالب این است که من لیسانس سیاسی هم هستم) این رفت و خارجی‌ها یک مانوری‌ روی آن مرکز ثقل و جهنم کردند که خیلی به ضرر ما تمام شد و پاسخ ما اصلاً با عرف دیپلماتیک نمی‌خواند.

از آن طرف هم ما مشت‌های مان را بلند کردیم و مرگ بر امریکا، مرگ بر فرانسه، برای اینکه مسعود رجوی آن جاست و غیره گفتیم. یک روز در دفترم نشسته بودم که آقای رجایی فشاری روی شانه من داد دیدم ای داد و بیداد، ما همین الان باید با هم دعوا کنیم. نگاه کردم دیدم که رنگش پریده است. چی شده؟ گفت تو نمی‌دانی چه کار کردی؟ گوشی امام از من کشید که در عمرم کسی این جور با من برخورد نکرده بود. گفتم: مگر امام چی گفتند؟ سر چی؟ خدایا چه خلافی کرده‌ایم؟ ما که تمام دلمان با امام و انقلاب است، چی شده؟ گفت: راجع به آن اطلاعیه جواب میتران. گفتم: آقا می‌گفتی به میتران که این بد ترجمه کرده‌اند. ما مرکز ثقل نوشتیم. گفت: اصلاً حرف سر این نبوده، من هم فکر کردم همین است. امام به من گفتند: یک کسی به تو تبریک گفته است، تبریک عرض می‌کنم، تو به عنوان یک مسلمان باید بگویی متشکرم. تو چه جوری می‌زنی تو دهان رئیس‌جمهور یک مملکت. ادب‌مان کجا رفته است.

آقای رجایی گفت: هر چه فکر می‌کنم امام راست می‌گویند، گفتم: هیچ هم امام راست نمی‌گویند، چی‌چی راست می‌گویند؟ امام خودشان می‌گویند مرگ بر امریکا،‌ملت زیر سایه امام این جوری بگویند: مرگ بر فرانسه، آن وقت اگر ما بنویسیم این جوری. حتماً باید پیش امام بروی. شهید رجایی رفت و بعد ازملاقات با امام پیش من آمد و این دفعه دیگر خوشحال،‌گفتم چی شد، گفت خدا ما را فدای امام بکند. ما اصلاً باید خودمان را با امام میزان کنیم. من رفتم به اوگفتم آقا! مشاور فضول ما این جوری می‌گوید، گفتند: هم مشاور فضول تو درست می‌گوید، هم کارشان غلط است.

من یک آخوند هستم اینجا نشسته‌ام حرف می‌زنم.من چه کاره هستم؟ من در عالم اسلام برای مسلمانان‌ها باید حرف بزنم و حرف می‌زنم. ولی تو پست سیاسی قبول کردی تو رئیس‌جمهور مملکتی. رئیس‌جمهور مملکت باید به عرف سیاسی عمل کند. در عرف سیاسی جواب می‌دهی اماحق توهین که نداری. در حالی که اگر کسی به تو گفت تبریک عرض می‌کنم هر کس بوده باشد تو باید بگویی متشکرم. تمام. دوستت است از او تعریف می‌کنی نیست می‌گویی متشکر آقا. دیدم راست می‌گوید، علوم سیاسی را ما خوانده‌ایم و این بنده خدا قم بوده است و در خانه‌اش بوده در تبعید هم که بوده، باز در خانه‌اش بوده، حداکثر راهش این بوده که رفته مثلاً نجف مرقدحضرت علی(ع) دعا خوانده است، این جور دنیا را با عرف و نزاکت دیپلماسی آن می‌شناسد که من علوم سیاسی را خوانده نمی‌شناسم. گفتم: ‌آقا به حضرت عباس دست‌ها ‌بالا، تسلیم. و آن عبرتی شد. بعدها خیلی در نوشته‌های من تأثیر گذاشت. یعنی هر چه که می‌نوشتم نگاه می‌کردم که چه کار کنم امام ناراحت نشوند. نه اینکه شخصاً ناراحت نشوند و اگر شخصاً ناراحت می‌شدند می‌رفتیم دستشان را هم ماچ می‌کردیم بلکه ترس ما به خاطر مصالح ملی بود.

تپه برهانی ـ ۴۰

گفتم:«شهدایی را که به عقب بردند، می شناختی؟»

گفت:«نه، بعد از ده چهارده روز، شهدا قابل شناسایی نبودند، تازه هوا تاریک بود و وقت کم، و بچه ها شهدایی که راحت تر می توانستند به عقب ببرند، بردند. عراقیها ، بدن شهدا را زیر خاک کرده بودند، اما سر شهدا از خاک بیرون بود.» با تعجب پرسیدم:«چرا؟» گفت:«برای استفاده های تبلیغاتی، حتماً خبرنگار و فیلمبردار آورده اند تا از این صحنه گزارش تهیه کنند، ... . به همین خاطر، بیرون آوردن بدن شهدا از زیر خاک، خیلی سخت بود و وقت زیادی می گرفت ... راستی ردّانی پور را می شناختی؟»

گفتم:«حاج آقا مصطفی؟» گفت:«آره» گفتم:«البته، چطور مگر؟»

گفت:«حاج آقا ردانی پور هم دیشب همراه ما بود، اما در جریان گرفتن تپه به شهادت رسید.»

از این خبر ناگوار جا خوردم. حاج آقا مصطفی ردانی پور یکی از ارزنده ترین فرماندهان لشگر 14 امام حسین(ع) بود که از ابتدای جنگ، نقش فوق العاده مهمی را در عملیاتها ایفا می کرد و مضافاً یک روحانی تحصیل کرده و با سواد و یک عارف متقی و یک سخنران توانا بود و شهادت او برای ما ضربۀ مهمی محسوب می شد. پرسیدم:«حاج آقا ردانی پور دیشب فرمانده گردان بود؟» گفت:«نه، به عنوان تک تیرانداز شرکت کرده بود!» بارها در اصفهان از سخنرانیهای این مرد بزرگ استفاده کرده بودم. با خود می گفتم که فرماندهان نباید اجازه می دادند که حاج آقا ردانی پور در عملیات شرکت کند. به هر جهت، شهادت این فرمانده دلیر و عارف سپاه اسلام، دقایقی ذهنم را به خود مشغول داشت. آنگاه پرسیدم:«این راهی را که الان داریم می رویم، از قبل برای شما تعیین شده؟»

گفت:«نه، اصلاً قرار نبود از این مسیر بیاییم، کار خدا بود که مجبور شدیم از این راه آمده تا شماها نجات پیدا کنید. ما هم همراه تعدادی دیگر از بچه ها از مسیر تعیین شده به عقب می رفتیم که با یک گروه عراقی درگیر شدیم. بچه هایی که جلوتر بودند، رفتند. اما ما مجبور شدیم که مسیر را عوض کنیم. عراقیها هم ما را تعقیب کردند، که ناگهان سر از بیشه درآوردیم.»

گفتم:«پس راه را نمی دانید، همین طور حدسی از این جهت می رویم؟» گفت:«چرا قبلاً فرماندهان همۀ منطقه را توجیه کردند و گفتند که اگر پراکنده شدید و بعد به یک جوی آب رسیدید، سمت مخالف جریان آب، به نیروهای خودی منتهی می شود.»

آری، جهت حرکت ستون،از حاشیۀ درختها، سمت مخالف جریان آب جوی بود. پس از گذشت حدود دو ساعت که با سرعت حرکت کردیم، دیگر صدای تیرانداری عراقیها به گوش نمی رسید و این نشان می داد که دشمن ا زتعقیب ما ناامید شده است. در این مسیر، مجموعۀ درختها و آب جوی، مناظر بسیار زیبایی را فراهم آورده بود که شباهت بسیار، به جنگلهای شمال کشور خودمان را داشت. گرچه به دلیل خطرناک بودن منطقه و احتمال برخورد لحظه به لحظه با دشمن، و از طرف دیگر به خاطر بی حالی و ضعف و جراحت، روحیۀ لذت بردن از این مناظر را نداشتیم و تنها به این فکر می کردیم که هر چه سریعتر خود را به نیروهای خودی برسانیم. در این منطقه ــ که منطقۀ کردستان عراق بودــ علاوه بر خطر برخورد با گروههای کمین عراقی، احتمال درگیر شدن با گروهکهای ضد انقلاب نظیر کومله و دمکرات نیز وجود داشت.

حدود ساعت 6 صبح حرکت کرده بودیم اکنون حدود سه ساعت بود که راه می رفتیم. در همین لحظات، بار دیگر به ستون استراحت داده شد. تا این لحظه من هنوز نیمه برهنه بودم و تنها یک شورت نظامی به تن داشتم. هر بار که هنگام استراحت ستون فرا می رسید، همه برادران، گرد من و حسین و ماشاءالله جمع می شدند و از آنچه در این مدت بر ما گذشته بود، سؤال می کردند و در عین حال به انحاء مختلف به تیمار و پرستاری و ابراز محبت نسبت به ما می پرداختند. آنها با دست خود، کاغذ شکلاتها را باز کرده و به دهان ما می گذاردند. هر یک، مشتی آجیل را در دست می گرفتند و با مغز کردن پسته و بادام و تخمه ها، آن را به دهان ما می ریختند و خلاصه در انجام هر محبتی که از دستشان بر می آمد، کوتاهی نمی کردند. در این لحظه یکی از برادران در کنارم نشست و فرم خود را از تن درآورد و با این که خود یک زیرپیراهنی به تن داشت، سعی کرد فرم را به من بپوشاند. ابتدا مخالفت کردم، اما او گفت که گرمش شده و فرم را لازم ندارد. با این کار او، دیگر برادران نیز برای پوشانیدن کامل بدن من، بر یکدیگر سبقت گرفتند. دو سه نفر از آنها در یک لحظه از جا برخاستند تا شلوار خود را در آورده و به من بپوشانند، اما عاقبت برادری که زیر شلوار نظامی اش، «بیرجامه» به تن داشت، دو نفر دیگر را متقاعد کرد و شلوار نظامی خود را به من پوشانید. یکی دیگر از برادران که گویا امدادگر بود و مقداری کمکهای اولیه و باند برای پانسمان زخم به همراه داشت، درمقابلم نشست و متحیر، مشغول باز کردن پارچۀ چتر منور از روی زخم شد. وقتی زخم نمایان شد و بوی مشمئز کنندۀ عفونت در فضا پیچید، همۀ برادران منقلب شده و تعدادی از آنها نتوانستند گریۀ خود را پنهان کنند. او مقداری از مادۀ ضدعفونی را روی زخم و مقدار دیگری از آن را روی باندها ریخت و سپس زخم را پانسمان کرد. یکی دیگر از برادران، چفیۀ خود را از گردن گشود و دستم را بطور کامل با آن بست. برادرامدادگر سپس به سراغ ماشاءالله رفت و زخمهای او را نیز که بشدت عفونی شده بود، پانسمان کرد، یکی دیگر از برادران چفیۀ خود را در آب خیس کرد و در حالی که صورت ما را می بوسید، مشغول پاک کردن گلهای خشکیده بر صورت و دستهایمان شد. دیگری، موهای ما را که در طول این مدت فوق العاده کثیف و آشفته شده بود، با دست خیس کرد و سپس با شانۀ خود به شانه کردن آن پرداخت...

خمینی دیگر

«زمانی که امام خمینی از در وارد می شد احساس کردم که از لابلای آن گردبادی از نیروی معنوی وزیدن گرفت گویا در ورای آن عبای قهوه ای، عمامه مشکی و ریش سفید روح زندگی جریان داشت؛ بطوری که همه بینندگان را محو تماشای خود کرد. در آن هنگام حس کردم که با حضور او همه ما کوچک شده ایم و گویا در سالن کسی جز او باقی نمانده است، آری او بارقه ای از نور بود که در قلب و روح همه حضار رسوخ کرده بود، او تمام معیارهایی را که گمان می کردم می توانند مرا در تعریف و ارزیابی شخصیت و مقامش یاری کنند درهم شکست، او با حضور خود آن قدر در ما تاثیر گذارد که احساس کردم تمام روح و جسمم را فرا گرفته است... او را چنان ساکت و آرام می یافتی که گویی نیرویی ثابت و استوار در درون او جریان دارد و البته این نیرو همان چیزی است که رژیم سابق ایران را به یکباره برچید، حال آیا چنین شخصیتی می تواند یک فرد عادی باشد؟».
جملات و اظهارات فوق که در توصیف شخصیت امام راحل بیان شده است نه سخن یک خطیب توانا و دلباخته امام(ره) است و نه نوشته یک نویسنده انقلابی زبردست. این توصیف صادقانه که حکایت از ملاقات با بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی دارد ملاقاتی نیست که در حلقه یاران امام(ره) و یا نزدیکان و منسوبان ایشان صورت گرفته باشد.
بیان این گفته های بدون پیرایش و سرشار از احساس پاک، اظهارات یک خبرنگار غیرایرانی و غیرمسلمان است. «رابین وودز ورث کارسلن» (Robin woods worth carslen) خبرنگار غربی که پس از انقلاب شکوهمند اسلامی، چند مرتبه به ایران سفر می کند و در یکی از سفرها این توفیق را می یابد که به ملاقات «امام راحل» برود.
این ملاقات در فوریه 1982- بهمن ماه 1360- صورت گرفته است؛ درست در اواخر سالی که تحلیلگران و ناظران سیاسی معتقدند این سال از سخت ترین و پرپیچ وخم ترین گذرگاههای نظام جمهوری اسلامی است. یعنی علی رغم آنکه کشور در جنگ با صدام و رژیم بعثی به سر می برد و چند ماه قبل در حادثه 8 شهریور مقامات عالی رتبه نظام اعم از رئیس جمهور، نخست وزیر و وزرای کابینه و مسئولان دولتی در یک حادثه تروریستی به شهادت رسیده اند و چندی قبل تر هم در 7 تیر همان سال شهید بهشتی- رئیس دستگاه قضا- و یارانش در دفتر حزب جمهوری قربانی تروریسم شده و به آسمان پر کشیده بودند و دهها رخداد تلخ دیگر از این دست که دلالت بر شرایط اضطراری در کشور می کرد، امام (ره) بی آنکه تزلزلی و اضطرابی در او مشاهده شود این چنین آرام، باثبات و با هیبت سیمای یک رهبر دینی و الهی را به رخ می کشند که این خبرنگار غربی در بخش دیگری از تشریح ملاقاتش با امام خمینی(ره) از ایشان به عنوان «موسای اسلام» نام می برد که آمده تخت فرعون را بربیندازد. این ملاقات پر رمز و راز تنها نمونه ای از شخصیت افلاکی و کهکشانی امام امت است و البته درک شخصیت جامع حضرت روح الله در گرو فهم گفتارها، نوشتارها و سیره عملی ایشان است.
تاملی در برخی از گفته های امام(ره) پنجره های جدیدی از آگاهی و بصیرت را بر روی آدمی می گشاید؛ اگر می گوید: «محاصره آبادان باید شکسته شود»- و شکسته می شود- اگر نهیب می زند که: «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند»- که نکرده و نخواهد توانست بکند- اگر هشدار می دهد که: «صدای شکستن استخوان های مارکسیسم به گوش می رسد»- که چنین شد- اگر فریاد برمی آورد که: «اسرائیل باید از بین برود»- که امروز نشانه های آن به وضوح قابل رؤیت است- اگر تاکید می کند که: «باید هسته های مقاومت را در تمام جهان بوجود آورد- که امروز الگوی مقاومت جهانی شده است- همچنین اگر متذکر می شود که: «عالم محضر خداست» یا اگر از بن جان بر زبان می آورد که: «خرمشهر را خدا آزاد کرد.» و...
همه و همه نشان می دهد که در قاموس خمینی سیاست با دیانت پیوندی ناگسستنی دارد و رسالت این رهبر بزرگ الهی به انقلاب اسلامی ختم نمی شود. امام (ره) علاوه بر احیای هویت دینی- که با انقلاب اسلامی شکل گرفت- و به چالش کشاندن مکتب کمونیسم و لیبرالیسم در اردوگاه شرق و غرب، افقی دورتر را نشانه رفته است؛ آنچنانکه تاکید می کند: «هدف عظیم انقلاب، ایجاد حکومت جهانی اسلام است.»
از همین روی؛ پایان دادن به سیطره و سلطه و ظلم جهانخواران و فرعونیان از لوازم این هدف بزرگ و سترگ است و در این میان بی شک مبارزه ای نفسگیر و جانانه را می طلبد.
مقارن با این شرایط است که رهبر کبیر انقلاب اسلامی بیان می دارند: «ما انقلابمان را به تمام جهان صادر می کنیم چرا که انقلاب ما اسلامی است و تا بانگ لااله الا الله و محمد رسول الله(ص) بر تمام جهان طنین نیفکند مبارزه هست و تا مبارزه در هر کجای جهان علیه مستکبرین هست ما هستیم.»
قطعاً این مبارزه یارانی می خواهد و جای شگفتی نیست که یاران او نیز اهل مبارزه اند و خستگی ناپذیر.
جالب اینجاست که در ذیل این داستان بلند مبارزه میان حق و باطل که پهنه تاریخ را در برگرفته است؛ آمدن خمینی و یاران باصلابت و مقاومش سده ها قبل وعده داده شده است و اینچنین بر لسان مبارک امام موسی کاظم(ع) جاری و ساری گردیده است: «رجل من اهل قم یدعوا الناس الی الحق، یجتمع معه قوم کزبر الحدید، لا یزلهم الریاح العواصف و لایمسلون من الحرب و لایجنبون و علی الله یتوکلون و العاقبه للمتقین»
«مردی از اهل قم، مردم را به حق دعوت می کند، گروهی از مردم با او همراه می شوند که همانند تکه های آهن مستحکم اند. تند بادها آنها را تکان نمی دهد و از جنگ و مبارزه به ستوه نمی آیند و از دشمن نمی هراسند و بر خدا توکل می کنند و عاقبت با متقین است.» (بحار الانوار-ج60- ص 216)
طرفه آنکه در این کارزار مبارزه، نامعادله سلطه گران و زیاده خواهان و مستکبران آنچنان بر هم می ریزد که رادیو بی بی سی هنگام ارتحال حضرت امام خمینی(ره) عجزآلود گزارش می دهد: «امروز مردی چشم از جهان فروبست که با درگذشت او چشم های بسیاری در جهان غرب آسوده خوابید...» و چند ساعت بعد با حضور میلیونی مردم در سوگ امام راحل(ره) خبرگزاری آسوشیتدپرس می گوید: «خمینی(ره) بار دیگر طلوع کرده است» ...
این عجز بی بی سی بیان تأثیرگذاری و قدرت نفوذ اندیشه والای امام خمینی بر دوران معاصر و بر ملت های دنیاست که باعث شده خواب از چشم چپاولگران و زورگویان دنیای غرب برباید.
البته برخی از نظریه پردازان و صاحب نظران برجسته غربی ناگزیر معترف شده اند که باید حاکمیت اندیشه خمینی را در ساحت سیاست بین المللی پذیرفت.
از جمله آلوین تافلر - نظریه پرداز معاصر غربی - به صراحت تصریح می کند: «بزرگ ترین تحول امروز جهان ظهور پدیده ای جدید یعنی نیرو و قدرتی ماورای دولت های ملی می باشد وقتی آیت الله خمینی فتوای سلمان رشدی را صادر کرد در واقع برای حکومت های دنیا پیامی تاریخی فرستاد که بسیاری از دریافت و تحلیل آن عاجزند و مضمون واقعی پیام امام چیزی نبود مگر فرا رسیدن عصری جدید از حاکمیت جهانی که غرب باید آن را با دقت مورد نظر و بررسی قرار دهد. این نکته هم گفتنی است که گزارش رادیو بی بی سی هنگام ارتحال امام مبنی بر اینکه با درگذشت خمینی بسیاری در جهان غرب آسوده خفتند وجه دیگری نیز دارد و آن اشتباه استراتژیک بی بی سی و تمام مادی گرایان و زراندوزان و افزون طلبانی است که گمان می کنند با رفتن خمینی مکتب او به پایان راه خواهد رسید و این در حالی است که امروز نام و اندیشه امام راحل عظیم الشأن در میان ملت های مستقل و آزادیخواه جهان ریشه دوانده است و ثمرات آن روز به روز عیان تر می شود. و به گفته کیهان در مصاحبه با CNN، روح خمینی(ره) در کالبد خامنه ای بار دیگر به دنیای دین باوران و مستضعفان بازگشته است.
به عبارت دیگر؛ تغییر مسیر تاریخ که با پیروزی انقلاب اسلامی آغاز گشته امروز نزدیک به «نقطه عطف» خود است و می رود تا این جمله گرانسنگ امام که «قرن، قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است» به وقوع بپیوندد امروز بیداری اسلامی که به برکت انقلاب اسلامی در جهان اسلام نضج گرفته است به اقصی نقاط عالم رسوخ کرده است و ملت های آزادیخواه و مستقل و متنفر از جریان استکبار، بخوبی این پیام را گرفته اند که باید روابط عمودی در دنیای معاصر به روابط افقی و بر مبنای عدالت تغییر یابد.
این روزها ایران اسلامی و بسیاری از کشورهای مسلمان در بیست ویکمین سالگرد امام راحل به سوگ نشسته اند، راه امام(ره) توقف ناپذیر و مکتب او زنده تر از دیروز است و می رود تا به گفته او پرچم لا اله الا الله و محمد رسول الله(ص) را برفراز تمام قلل مرتفع جهان به اهتزاز درآورد.
                                                                           
«حسام الدین برومند»

بوسه بر دستان مقتدا

 

   

بعد از پیروزی انقلاب حضرت امام(ره) مدت کوتاهی را در تهران اقامت داشتند و سپس به شهر قم آمدند و نهایتا بعد از چندی به دلیل کسالت مجددا به تهران و منطقه جماران رفتند که تا آخر عمر شریفشان در جماران بودند. 

در مقطعی که ایشان به قم آمدند، ما هم ساکن قم بودیم و من در کلاس سوم راهنمایی درس میخواندم. ما در مدرسه یک گروه سرودی تشکیل داده بودیم و به اتفاق چند تا از همکلاسی ها مرتب زیر نظر یک مربی تمرین میکردیم. دو هفته ای به عید غدیر مانده بود که آقای مربی گفت:بچه ها خوب تمرین کنید که میخواهیم روز عید غدیر به دیدار علما و مراجع تقلید برویم و ما هم تمرینات را به شکل جدی تری دنبال میکردیم. 

سرانجام روز موعود فرا رسید و ما متوجه شدیم که اولین دیدارمان ساعت نه صبح با حضرت امام خمینی(ره) است، از خوشحالی داشتیم بال در می آوردیم،باورمان نمیشد،یکی دو بار زیر دست و پای جمعیت در مدرسه فیضیه موفق شده بودیم حضرت امام(ره) را به سختی زیارت کنیم که برایمان کلی غنیمت بود،حالا میشنیدم که برای یک دیدار خصوصی و خواندن سرود تمرین شده خدمت ایشان میرسیم. آن روزها مردم فوج فوج از اقصی نقاط کشور برای زیارت رهبر خویش به شهر قم می آمدند، حضرت امام(ره) روی پشت بام منزلشان می آمدند و با مردم دیدار داشتند و سپس قدری داخل منزل استراحت میکردند و برای دیدار با گروه بعدی دوباره به بالای پشت بام منزل می آمدند. قرار شده بود که در فاصله دو دیدار که حضرت امام(ره) برای استراحت به داخل منزل تشریف می آورند ما برای خواندن سرود خدمت ایشان برسیم. 

وقتی به درب منزل ایشان رسیدیم جمعیت زیادی آنجا حاضر بودند،ما به داخل منزل رفتیم و وقتی حضرت امام(ره) دیدارشان با آن گروه به پایان رسید به اتاق خودشان که ما هم در آنجا مستقر بودیم آمدند و روی زمین نشستند، محو تماشای ایشان شده بودیم ، چهره نورانی و با صلابت ایشان هر انسانی را در جای خود میخکوب میکرد،با اشاره مربی خود منظم ایستادیم و با اجازه حضرت امام(ره) سرود تمرین شده را اجرا کردیم. پس از خاتمه سرود روی زمین نشستیم و باز محو دیدار ایشان بودیم که یکی از روحانیون همراه حضرت امام(ره) گفت:بچه ها دیگر بروید که مردم بیرون منتظرند و حضرت امام(ره) میخواهند برای دیدار با مردم بروند. ناگهان مربی ما جمله ای گفت که به خاطر این سخن بسیار به موقع ما را تا آخر عمر دعاگوی خودش کرد، ایشان بلافاصله گفت بچه ها سریع به صف شوید و دست حضرت امام(ره) را ببوسید و بیرون بروید. همه همراهان حضرت امام(ره) در یک عمل انجام شده قرار گرفتند. حضرت امام(ره) ایستادند و دست خودشان را جلو آوردند و ما به نوبت دست مبارک ایشان را بوسیده و از اتاق خارج شدیم. هنوز شیرینی آن روز در خاطرم هست و همیشه دعاگوی آن مربی زحمتکش و بزرگوار هستم که باعث شد برای اولین و آخرین بار سعادت بوسیدن دست مقتدا و رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران نصیبم شود. 

بعد از آن خدمت سایر مراجع عظام مانند آیت الله مرعشی،آیت الله گلپایگانی،آیت الله روحانی و ... رسیده و سرود خود را اجرا میکرده و عیدی مخصوص روز عید غدیر را میگرفتیم. حضرت امام(ره) هم آن روز نفری پنجاه تومان عیدی به ما داد که بهترین عیدی عمرم تا به امروز بوده است. 

     

پ ن1:رزمندگان در جبهه عشقشان دیدار حضرت امام(ره) بود و هر جا که در محاصره قرار میگرفتند و یا دشمن پاتک سنگینی میکرد به بچه ها قول داده میشد که اگر محاصره را بشکنید و یا پاتک دشمن را دفع کنید شما را به زیارت حضرت امام(ره) میبریم و آنوقت دیگر کسی را یارای مبارزه با آنان نبود.

پ ن2:این روزها به سالگرد رحلت ملکوتی آن امام همام رحمت الله علیه نزدیک میشویم و بار دیگر مردم از سراسر کشور برای تجدید بیعت با امام(ره) خویش و مقام معظم رهبری به تهران می آیند.  

پ ن3:نماز جمعه را انشاالله به امامت «آقا» در حرم حضرت امام(ره) میخوانیم.

بوسه یک فرمانده بر پای مادر شهید

به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا» شب گذشته همسنگر‌های محمد بروجردی دور هم جمع شده بودند تا بار دیگر خاطرات دوران مجاهدت‌های خاموش را در ذهن بازنگری کنند ولی این جمع شدن در حدود یک ساعت برنامه را به تاخیر انداخت.

مادر محمد که غم مسیح کردستان کمرش را خم کرده بود به سختی از پله‌ها بالا رفت و خود را به جایگاه رساند. 

 


همه منتظر بودند تا خوش‌آمدگویی را از زبان مادر شهید بروجردی بشنوند که مجری از سردار مشایخی هم‌رزم دوران مجاهدت‌های خاموش شهید بروجردی خواهش کرد که او نیز به جایگاه بیاید.
سردار به علت کمبود وقت از رفتن به جایگاه ممانعت می‌کرد ولی وقتی اصرار بیش از حد مجری را دید به ناچار خود را به جایگاه رساند.
حضور هم‌رزم شهید بروجردی در کنار مادر شهید بروجردی هزاران معنا را تولید کرده بود که ناگهان سخنان مجری سکوت را بر مجلس حکم‌فرما کرد.
سردار مشایخی که خلق تصاویر ماندگار را از مسیح کردستان به ارث گرفته بود با آرامش خاصی به پای مادر شهید بروجردی افتاد و بوسه‌ بر پای او زد. 

                                                                               «فاش نیوز»