در ادامه مطلب دیروز به ذکر خاطره ای از سردار جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان از کتاب همپای صاعقه می پردازم.
عراقی ها با تانک هایشان روی جاده ی اهواز - خرّمشهر آمدند. آنها از دو طرف زاویه، از چپ و راست به طرف خط تیپ 27 آمده بودند تا خاکریز را قطع کنند و کار ما را یکسره کنند. اینجا بود که دیگر حاج احمد خودش تفنگ کلاشینکف به دست گرفت، آمد و روی خاکریز جاده ی اهواز - خرّمشهر مستقر شد و شروع به تیراندازی کرد. همین طور بالای خاکریز ایستاده بود و در حالی که احدی جرأت نمی کرد سرش را از خاکریز بالا بیاورد، حاجی پشت سر هم رگبار گلوله را به سمت تانک های دشمن می فرستاد. اصلاً انگار نه انگار که حدود 140 دستگاه تانک دارند به طور همزمان خط ما را می کوبند و جلو می آیند، خیلی مسلّط و محکم ایستاده بود و بی پروا و یک روند شلیک می کرد و فقط موقعی درنگ می کرد که می خواست خشاب چهل تایی کلاشینکف را عوض کند. بچّه ها بهت زده، یک لحظه به آتش و حرکت تانک های دشمن خیره می شدند و لحظه ای بعد به احمد که ایستاده بر روی خاکریز، رگبار در پی رگبار به سمت تانک ها شلیک می کرد و فریاد می کشید: برادرها! امروز صف با شرف از بی شرف مشخص می شود!... باشرف هایش بیایند بالای خاکریز!