فتح خرمشهر و حقارت دشمن زبون بعثی

بخش دیگری از کتاب نفیس همپای صاعقه را در خصوص فتح خرمشهر و ذلت دشمن مرورمیکنیم. 

فرمانده عراقی، سرهنگ ستادصبار فلاح در خاطرات خود از این واقعه ی عجیب، این گونه یاد کرده است:

... با همه ی تمهیداتی که پیش بینی کرده بودیم، ایرانی ها خیلی راحت آمدند و شهر را محاصره کردند. در این هنگام مشاهده کردم ستون هایی از خودروها، در مدخل یکی از معابر تجمع کرده و متوقف شده بودند.
سربازان لخت و برهنه که تنها یک شورت به پا داشتند، آماده ی عبور از اروندرود بوده و تانک ها در یک ردیف، همگی به گ ل نشسته بودند. نه راه پیش داشتند و نه راه پس؛ به همین دلیل، خدمه ی تانک ها مجبور شده بودند آنها را به حال خود رها سازند.
در آن لحظات آتش و خون، که همه ی فرماندهان و همقطارانم کشته شده بودند، خود را تنها احساس کردم. در این حال، برای نجات خود از آتش بی امان ایرانی ها، دستگاه های بی سیم و باسیم خودم را از کار انداختم، درجه و لباس هایم را کندم و در حالی که تنها یک شورت به تن داشتم، خود را به اروندرود انداختم. یکی از سربازان در کنار من، به گمان این که من یک سربازم و نه یک افسر، با خود می گفت: ... خدا صدّام را لعنت کند، خدا افسرانش را لعنت کند که ما را فریب دادند و پایمان را به جنگ کشاندند. او در حالی که از شدت ناراحتی این سخنان را بر زبان می راند، با امواج خروشان اروند دست و پنجه نرم می کرد. اروند در آن روز بسیار متلاطم بود و انفجار گلوله ها در اطراف آن، به تلاطم آب می افزود و همه چیز را به هم زد. در آن حال فریاد کشیدم: ننگ و عار بر تو ای قهرمان قادسیه! دیگر سربازان همراه من هم فریاد کشیدند: مرگ بر ستمگر! اما دیری نپایید که همه ی آن افراد، خشم خود را فرو بردند و واقعیت موجود را که همان «شکست توجیه شده» بود، پذیرفتند.
پس از تلاش بسیار، خود را به ساحل غربی اروند رساندیم. از دور، پرچم های سبز رنگ ایرانی ها را می دیدم که بر فراز خرّمشهر در اهتزاز بودند؛ اما در این سو، تلویزیون و رادیوی صدّام، زبان به تمجید و ستایش از ارتش عراق گشوده بودند و اعلام می کردند که عراقی ها با سلحشوری تمام، درگیر نبردی بزرگ هستند. با شنیدن این جملات به خنده افتادم؛ چون خودم شاهد آن صحنه های فجیع بودم و می دیدم که نیروهای ما، چگونه از پس عملیات و نبرد با ایرانی ها برآمدند!
پس از چند ساعت، همه چیز تمام شد و با تلخی، شکست را پذیرفتیم؛ در حالی که زبان حال ما «درود بر نجات یافتگان» بود! من با آن فضاحت از جبهه فرار کردم؛ ولی در عین ناباوری، نام خودم را در فهرست «واجدین شرایط برای دریافت مدال شجاعت» یافتم.
در مقر لشکر 11 پیاده، منشی اتاق عملیات این لشکر خطاب به من گفت: قربان، اسم شما در فهرست دریافت کنندگان جدید مدال شجاعت قرار گرفته است.
با شنیدن این خبر، بسیار شگفت زده شدم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد