تپه برهانی ـ ۹

یقین دارم که قادر به انعکاس ارزشهای والای اخلاقی که در آن جو هول و هراس و تشنگی و ضعف در بین این عزیزان مجروح اتفاق افتاد، نیستم. از جمله وقتی می خواستم رأس ساعت، جیره آب را تقسیم کنم، به طرف درسنگر می رفتم تا از مجروحی که درکنار در خوابیده بود شروع کنم، اما او نمی خورد و تقاضا می کرد که از سمت دیگر آغاز کنم و خلاصه، کار به تعارفات جدی می کشید و بطوری که هیچ کس حاضر نبود اول آب بخورد، بالاخره پیشنهاد کردم که هر بار از یک زاویه شروع کنم و انتخاب زاویه، بر عهدۀ من باشد و همه پذیرفتند. یک در قمقمه آب، در واقع عطش را بر طرف نمی کرد، بلکه یک عامل تسکین دهنده و تلقین روحی بود، لذا از نیم ساعت مانده به وقت آب دادن، بی تابی برادران و زمزمه های آب آب، شروع می شد و چند دقیقه به چند دقیقه، از ساعت سؤال می کردند و منتظر زمان موعود بودند تا یک در قمقمه آب بیاشامند...

ساعت حدود 2 بعد از ظهر را نشان می داد و هوا بشدت گرم شده بود. یکی از برادرانی که در بیرون از سنگر، زیر آفتاب داغ مشغول پاسداری بود، در همین لحظات، در حالی که له له می زد و از گرما کلافه شده بود، به داخل سنگر آمد و بسرعت فرم نظامی و حتی زیر پیراهنی خود را در آورد و با بدن، روی خاکهای کف سنگر خوابید تا از سردی خاک، برای فرونشاندن عطش خود استفاده کند و بعد از دقایقی برخاست تا به سر کارخود رود، تنی چند از مجروحین که از این منظره متأثر شده بودند، از من خواستند که سهم ساعات بعدی آنها را به این برادر رزمنده بدهم تا لااقل کمی از عطش او کاسته شود. من پذیرفتم و از او خواستم که لباسهایش را بپوشد و در کنار من بنشیند، اما او در حالی که مشغول پوشیدن لباسهایش بود گفت:«نه برادر طالقانی، من که تنها نیستم. همه برادران که در بیرون کشیک می دهند مثل من هستند، منتهی من طاقتم کمتر بود این کار را کردم، ما قرار گذاشته ایم که فقط وقتی آب بخوریم، که آب به انداره کافی برای همه باشد.» و بعد بسرعت از سنگر خارج شد. عطش برادرترکان، بشدت افزایش یافته بود و با صدای نحیفی همراه با نفسهای تند، آب آب می کرد. برادرمحمدرضا تورجی زاده به کمکم آمد و با دست، دهان او را گشود و من آب را در دهان ترکان ریختم، با اشتهای خاصی آب را فرو داد،اما هنوز قدمی از او دور نشده بودم که نالۀ آب آب او بلند شد. دراین لحظه که ساعت حدود 3 بعد از ظهر را نشان می داد، احساس کردم که سخنان ترکان، نظم خود را از دست داده است. او در این لحظات بسختی سخن می گفت وتنها برادرانی که در نزدیکی او بستری بودند، می توانستند سخنان ترکان را بشنوند. بدن ترکان بشدت به رعشه افتاده بود و صدای نفسهای تند او براحتی شنیده می شد. در این لحظات، نوع صحبتهای ترکان نیز فرق کرده بود. او دیگر از احکام و قرآن نمی گفت بلکه مثل این که با کسی سخن بگوید و به سؤالات کسی پاسخ دهد حرف می زد. او پس از مقداری مکث، بلی وخیرمی گفت؛ انگار که کسی از او چیزی می پرسد. بار سومی که برای آب دادن، بالای سر ترکان رفتم، وقتی آب را در دهانش ریختم با وجودی که چشمانش بسته بود، با لحنی تند گفت:« بی انصاف، این قدر آب می دهی؟ امام حسن(ع) بالای سر من ایستاده و قدحی ازآب در دست دارد و می خواهد به من آب بدهد، آن وقت تو این قدر به من آب می دهی؟» مجروحینی که این سخن او را شنیدند بی اختیار گریه کردند و این جمله دهان به دهان بین مجروحین گشت و غوغایی در سنگر برپا شد. با این حرف ترکان، دریافتم که او آخرین لحظات زندگیش را می گذراند. قبلاً در کتابها خوانده بودم که انسان، همان طور که زندگی کرده است می میرد و همان طوری که می میرد، در قیامت برانگیخته خواهد شد. اگر با ایمان زندگی کرده، با ایمان می میرد، و اگر با شهوات حیات را سپری نموده است، با شیاطین شهوت در هنگام مرگ، مأنوس خواهد بود. خوانده بودم که انسان در دنیا هر آرزویی داشته باشد، با همان آرزو می میرد. اگر آرزوی هوس و مال و منال و جاه و مقام داشت، با همان خواهد مرد و اگر آرزویش مثلاً دیدن جمال یکی از ائمه(ع) باشد، در هنگام مرگ با ایشان مأنوس خواهد بود (جلد سوم بحارالانوار باب ملک الموت). آری، اکنون ترکان عزیز، میهمان و معاشر با امام حسن(ع) است. ایشان ما را درس می دهند. از این که ترکان، اکنون از امام حسن(ع) یاد می کرد، تعجب نکردم، زیرا به یاد داشتم که او در پادگان محمدرسول الله(ص) سنندج در هنگام سخنرانی، بیش از همه ازامام حسن(ع) یاد می کرد و ارادتی خاص به ایشان داشت و وقتی از آن امام (ع) نام می برد، منقلب می شد. بارها سجایای امام حسن(ع) و مظلومیت ایشان را از زبان برادرترکان در ضمن سخنرانیهایش شنیده بودم. او درپایان اکثر سخنرانیهایش، روضۀ امام حسن(ع) را می خواند و بشدت می گریست و همه مجروحین اکنون مطمئن بودند که امام حسن(ع) از ترکان عزیز پرستاری می کند. ترکان همچنان صحبت می کرد و همۀ مجروحین با دقت سعی می کردند به سخنان او گوش دهند. لحظاتی بعد دوباره لحن سخن ترکان تغییر کرد. مثل وقتی که کسی از او سؤالی کرده باشد گفت:«خیر، نخوانده ام» و لحظاتی بعد گفت:«چشم، الآن می خوانم» و بعد شروع به خواندن نماز کرد. در همان حال که خوابیده بود، بسختی اذکار نمازرا قرائت می کرد. گاهی در بین نماز، خاموش می ماند و به نظر می آمد که کلمات را فراموش کرده است، اما لحظاتی بعد در حالی که سر خود را به نشانۀ تصدیق، تکان می داد، دوباره به قرائت نماز می پرداخت. مجروحین می گفتند که کسی کلمات نمازرا به او تلقین می کند. ترکان در حالی که هیچ اراده ای از خود نداشت، بطور دقیق و بدون غلط، دو نماز دو رکعتی شکسته به جا آورد. حوالی ساعت چهار بعد از ظهر بود که ترکان گفت:«چشم، الان» وسپس شهادتین را بر زبان آورد:«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علیا ولی الله.» و آنگاه ذکر لا اله الا الله را به طور مکرر بر زبان آورد و در این هنگام دست راستش را بر سر گذارد و خاموش شد. تصور کردم که به حالت اغمای کامل فرو رفته است. به برادرتورجی زاده گفتم:«ترکان بی هوش شد؟» او نبض ترکان را گرفت و لحظاتی بعد، آهسته به طوری که دیگران نفهمند به من گفت:«نه، شهید شد.»

آری این چنین بود که برادر حجة الاسلام احمد ترکان، با یک دنیا معرفت و خلوص و عشق، سبک بال و پاک پر کشید و به لقای معشوق نائل شد و یاد و خاطره اش برای همیشه تاریخ، سرمشق رهروان دین پاک احمدی(ص) گردید.

نظرات 2 + ارسال نظر
امین پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:45 ب.ظ http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

الله اکبر...الله اکبر...الله اکبر...

سلام آقای حیدری،
خوش به سعادت شون، یعنی میشه ما هم این راه رو طی کنیم؟ اولیای خدا! ما رو هم دریابید...

خدا خیرتون بده .دست همسر بزرگوارتون هم درد نکنه که زحمت تایپ این متن های ناب رو میکشند.

یاحق

سلام امین جان
دعا کنید که ما هم بتوانیم این راه را طی کنیم٬ گرچه ادامه این مسیر روز به روز برای ما سخت تر به نظر میرسد. علت آن هم عاقیت طلبی و دنیازدگی امثال ما میباشد٬ انشاالله که شهدا دست همه مان را بگیرند. از لطف شما هم ممنونم. خدانگهدار

یه آشنا پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ب.ظ http://fellow.blogsky.com

سلام
خیلی خیلی خیلی عالی بود. خیلی...
محتاجانه از خدا در خواست میکنم که به ما هم این لیاقت رو بده که: با یک دنیا معرفت و خلوص و عشق، سبک بال و پاک پر بکشیم و به لقای معشوق نائل بشیم.
همیشه سربلند باشی مرد بزرگ
یاعلی

سلام
انشاالله خداوند توفیق شهادت را به همه مان عطا فرماید. خدانگهدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد