لطیفه عشق

 آدم گشود چشم و به حوا اشاره کرد
 

 حوا به شوق، عاشقی اش را نظاره کرد
 

 حوا... عجب جمال شگفتی خدای من!
 

 آدم بر این لطیفه نگاهی دوباره کرد 


 توفان عشق در دل آدم گرفت و سخت 


 بوی شکیب را به دلش پاره، پاره کرد 


 آدم دچار گشت و دلش باغ لاله شد
 

 با دست عشق، داغ دلش را شماره کرد 


 آدم نشست دلشده در زیر نور ماه
 

 بی اختیار، شکوه به ماه و ستاره کرد
 

 عاشق شدم خدا، چه کنم با بلای عشق؟
 

 از دام عشق، می شود آیا کناره کرد؟!
 

 آدم خزید، بیدل و عاشق به گوشه ای
 

 بهر جنون عاشقی اش، فکر چاره کرد
 

 «امن یجیب» خواند و دل عاشقش شکست
 

 با نام عشق، با دل خود استخاره کرد
 

 «هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق» 


 آدم شکفت، جلوه گل را نظاره کرد
 

 عشق است و عشق، فلسفه خلقت جهان 


 باید به حکم عشق، جهان را اداره کرد

                               

 رضا اسماعیلی   برگرفته از کتاب  «این مریم همیشه»

  
نظرات 1 + ارسال نظر
امین دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:40 ب.ظ http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

به به
به به

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد