بیعت با امام

   

 

45 روز می شد که برای عملیات لحظه شماری می کردیم. بیکاری و انتظار، حسابی حال همه را گرفته بود. روزهای کسالت بار و آزاردهنده ای را پشت سر می گذاشتیم.
یک روز اعلام شد فرمانده لشگر آمده و قرار است با نیروها صحبت کند. همگی با اشتیاق تمام جمع شدیم. آقای مهدی زین الدین در مقابل بسیجی ها ایستاد و گفت:«از محضر حضرت امام می آییم و وضعیت نیروها را خدمت ایشان بیان کردیم و گفتیم تا یک ماه دیگر شاید نتوانیم عملیات را شروع کنیم. امام فرمودند: سلام مرا به رزمندگان برسانید و خودتان از طرف من از آنها بیعت بگیرید. آنها را به مرخصی بفرستید و بگویید: موقعی که از مرخصی برمی گردند، هر کدام یکی- دو نفر دیگر همراه خودشان بیاورند.
هنوز حرف های آقا مهدی تمام نشده بود که بچه ها با شنیدن نام مبارک حضرت امام به گریه افتادند. حال خوشی به همه دست داده بود.
صدای آقا مهدی با هق هق گریه های عاشقانه یاران امام گره می خورد و در آن دشت سوخته، به آسمان می پیچید.
بعد از سخنرانی، آقا مهدی گفت: «چون باید به کارها برسم، برادر «مهدی محب» به جای من از شما بیعت خواهد گرفت. بیعت با ایشان، بیعت با حضرت امام است.»
بعد از سخنرانی، «فرمانده آزاده، آماده ایم آماده» شعاری بود که از حلقوم بچه ها به آسمان می رفت.
بچه ها به مرخصی رفتند. پس از پایان مرخصی، یاران با وفای امام با «150» نیروی تازه نفس بازگشتند و به این ترتیب می رفت که عملیات «محرم» آغاز شود. 

                                 -------------------------------------
عملیات خیبر، عملیات بسیار دشواری بود. در آن عملیات، من بی سیم چی گردان سیدالشهداء بودم که در انتهای جزیره جنوبی مجنون عمل می کردیم. فرمانده گردان ما شهید «مصطفی کلهر» بود. من به اقتضای مسئولیتم در گردان، پا به پای برادر کلهر پیش می رفتم.
در دو- سه روز اول عملیات، به محاصره دشمن درآمدیم. پشت سر ما هم باتلاق بود و عبور و مرور غیرممکن. با شدت گرفتن درگیری، فشار زیادی به گردان ها وارد شده بود. از بی سیم صدای فرماندهان گردان ها را می شنیدم که چگونه تقاضای نیرو و تسلیحات می کردند. هیچ راهی برای کمک رسانی نبود.
وضع رقت باری داشتیم. کوه اگر بود چکه چکه آب می شد! گاه صدای چند فرمانده گردان با هم از بی سیم شنیده می شد که کمک می خواستند. بعد از این که امیدشان از همه طرف قطع می شد، با شهید زین الدین تماس می گرفتند. او هم با همان آرامش مخصوص به خود، جواب یک یکشان را می داد. آن وقت آنها با قوت قلبی که از سخنان فرماندهشان می گرفتند، تا پای جان مقاومت می کردند.
شهید مهدی زین الدین در اولین سخنرانی اش بعد از عملیات، در مقر انرژی اتمی گفت: «فرماندهان گردان های ولی عصر (عج)، امام رضا (ع)، موسی بن جعفر (ع) و سیدالشهداء(ع) تا جان در بدن داشتند، زیر ضربات خرد کننده دشمن که آهن را آب می کرد، مقاومت کردند و از دستورات فرماندهی اطاعت نمودند.
آنها می دانستند تا لحظاتی دیگر شهید، اسیر و یا مجروح می شوند. وضعیت خط آن قدر اضطراری و نومیدکننده بود که از بی سیم می شنیدم که می گفتند: دیگر کسی زنده نمانده است. تنها مانده ایم. الان تانک ها از روی بدن ما عبور می کنند. آخرین پیام فرمانده گردان ها قبل از شهادت این بود که سلام مرا به امام برسانید. به حضرتش بگویید ما تا آخرین قطره خونمان مقاومت کردیم.»
آقا مهدی وقتی حال فرماندهان گردان ها را وصف می نمود، انگار کوهی از غم بر چهره اش نشسته است و از شدت ناراحتی زار زار گریه می کرد. 
                                                                                  «راوی: محمدرضا اشعری مقدم»

نظرات 3 + ارسال نظر
سیدامیرحسام جمعه 20 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ب.ظ http://gharogati.blogsky.com/

سلام حاجی
خیلی ارادتمندیم.
حاجی منم ازین بزرگوار خیلی شنیدم.
به قول یکی از همرزماتون:
تو همه چیز یک بودند!!
درسشون نفر سوم کنکور و بورس از اروپا
که نرفتند و رهاش کردند! چه دانشگاهی بالاتر از دانشگاه عشق امام(ره)
به به! چه فارغ التحصیلانی داشته!
همه یک شبه فوق دکتری انسانیت و مردانگی و تقرب و .... گرفتن!!
چیکار کرد امام! ما شنیدیم حرفشون قلب ها رو از جا می کند!!!

خیبر گفتید یادی هم از شهدای بزرگوار همت و خرازی کنیم.
خداوند بر درجاتشان بیافزاید.
راهشان پر رهرو باد.

صبح نزدیک است و ...

سلام بر سید عزیز
من افتخار میکنم که آقا مهدی زین الدین فرمانده لشکر ما بود...
یکی از بچه های لشکر ۱۷ میگفت شب عملیات بعد از یه سخنرانی مفصل از بچه ها میخواست که دعاش کنند...
میگفت بچه ها میترسم فردای قیامت منو به خاطر گناهام نگه دارن و بعد شما بیایید و رد بشید و با تعجب بگید: آقا مهدی تو چیکار کردی که نکه داشتنت! و بعد های های گریه میکرد...
میبینی تو رو خدا اینا تا کجاها رفته بودن...
بیچاره ماها که موندیم٬ دعا کنید که خسره الدنیا و الاخره نشیم...
یا علی

امین شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:24 ب.ظ http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com/

الله اکبر...الله اکبر...
چقدر دوست داشتم جامعه الآن ما اون صفا و صمیمیت رو دوباره زنده میکرد...

سلام امین جان
لعنت خدا بر اوناییکه اون صفا و صمیمیت رو از جامعه ما گرفتند...
قطعا در پیشگاه خداوند و شهدا روسیاه خواهند بود.

رمضان شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:10 ب.ظ

سلام بر داود عزیز
امامی که بچه های جبهه از شنیدن نامش روحیه پیدا می کردند امروز عکسشان را...!
ایکاش ما را هم اماما برده بودی

سلام بر جناب کاووسی بزرگوار
یادتونه تو شبهای عملیات و تو لحظات سخت محاصره به بچه ها میگفتن اگه مقاومت کنید و دشمن رو عقب برونید پاداشتون دیدار با امامه٬ و یا میگفتن امام پیام دادند که اینکار باید بشود و اونوقت بچه ها سر ازپا نمیشناختند...
اونوقت یه عده بزدل نامرد...
اما کور خوندن و نمیدونن که شاگردان روح الله خون دل میخورند و صبر میکنند...
و در روز مقتضی...
یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد