تپه برهانی ـ ۳۵

۶۲/۵/۱۳ 

صبح روز دهم، بعد از آن که نماز را به جا آوردیم، حسین کفش و جورابش را کند و پس از بالا زدن شلوارش به آن طرف آب رفت و منور را آورد. چتر منور برای دو سه روز مشکل پارچه برای پانسمان زخم دستم را رفع می کرد و من خدای را بر این همه توجه و عنایت، شکر گزاردم. روزها یکی پس از دیگری می گذشت و هر روز بر نگرانیم افزوده می شد. بسیار ضعیف شده و رنگ صورتمان به سفیدی گراییده بود. چشمهایمان گود انداخته و گونه هایمان فرو رفته بود. هیچ گاه پاها و دستهای خود را به این لاغری ندیده بودم. این مسأله در مورد ماشاءالله، نگران کننده تر بود. بدن او مثل یک اسکلت متحرک شده و زخمهایش نیز عفونت کرده و چرکی شده بود. در طول یکی دو روز گذشته، رعشه و لرزش نیز عارض اعضای بدنمان شده بود. برگهای درخت مو رو به اتمام بود و ما سعی می کردیم در مصرف آن صرفه جویی کنیم، زیرا اگر برگها تمام می شد، هیچ چیز دیگری برای مصرف نداشتیم. کم و بیش هر سۀ ما به نوعی بحران روحی دچار شده بودیم.

۶۲/۵/۱۴  

روز یازدهم وقتی در گوشه ای به فکر فرو رفته و به سرنوشت خودمان، در دو سه روز آینده فکر می کردم به این نتیجه رسیدم که اگر دست روی دست بگذاریم، شاهد مرگ یکدیگر، آن هم با وضعی دلخراش خواهیم بود. لذا بار دیگر به حسین اصرار کردم که پیشنهاد قبلی من یعنی رفتن و نیروی کمکی آوردن را عملی کرده و به این وسیله هر سۀ ما را از مرگ حتمی نجات دهد، اما دوباره صحنۀ اصرار من و مخالفت او تکرار شد و خود نیز به این نتیجه رسیدم که او دیگر بطور کلی آمادگی روحی و جسمی برای این کار را ندارد. بحران روحی ماشاءالله با توجه به سن و سال کمترش، از من و حسین ملموستر بود. نزدیکیهای ظهر همان روز ماشاءالله که تحمل خود را از دست داده بود، با تردید، پیشنهاد کرد که خوب است یکی از ما برود و عراقیها را بیاورد تا ما را اسیر کنند. این بهتر از تلف شدن در اینجاست. با این پیشنهاد دریافتم که تا چه حد روحیۀ ماشاءالله ضعیف شده است. بلافاصله به او گفتم:«ماشاءالله، عراقیها به زخمیهای خودشان رحم نمی کنند، آن وقت انتظار داری به ما رحم کنند؛ این را باید بدانی که اگر به دست عراقیها بیفتیم، ما را با وضعی فجیع خواهند کشت. فوقش اگر خیلی رحم کنند، فقط حسین را که سالم است به اسارت می برند اما من و تو را حتماً خواهند کشت و در این صورت مسئول خون خودمان خواهیم بود. زیرا این کار نوعی خودکشی است، اما اگر در اثر گرسنگی بمیریم، چون به دشمن تسلیم نشده ایم، شهید خواهیم بود. پس اصلاً دیگر به این موضوع فکر نکن.»

در این چند روز سعی می کردم آنها را به خواندن دعا و زمزمه کردن اذکار ترغیب کنم زیرا تجربه کرده بودم که دعا علاوه بر آثار وضعیش، دارای نتایج سودمند طبیعی نیز هست که باعث تقویت روحیه و پایداری و امیدواری می شود. نمازها در این روزها، اغلب با ضجه و اشک همراه بود. حسین و ماشاءالله بعد از اتمام هر نماز، صورت بر خاک گذارده و بشدت می گریستند و از درگاه خدا استمداد می کردند.

خود گریستن در خانۀ خدا و تضرع به درگاه او، با گریستن در اثر صرف مشکلات و سختیها بسیار فرق دارد. اولی باعث تقویت اراده و امیدواری و تغییر چهرۀ مشکلات می شود و دومی به ضعف و احساس بیچارگی و تشدید بحرانهای روحی دامن می زند.

وقتی انسان، ایمان داشته باشد که در راه خداست و هر مشکلی در برابر او چهره نشان دهد، در محضر خداست؛ نقمتها را نعمت می بیند و مشکلات را وسیله ای برای قرب به مقامات برتر معنوی تفسیر می کند. در این روزها، محفوظاتی که از آیات و احادیث در سینه داشتم، بسیار به کار آمد و در تسکین ناراحتی ها و مشکلات روحی، بسیار مفید واقع شد. وقتی جمع ما جمع می شد و هر سه گرد هم می نشستیم، از موقعیت استفاده کرده و لب به سخن می گشودم و می گفتم که مشکلات و ناراحتیها، وسیلۀ آزمایش استقامت ایمانی ماست. خداوند در قرآن به پیامبر اکرم(ص) فرموده که«فاستقم کما اُمرت» (سورۀ هود آیۀ 112) استقامت کن، چنانچه امر شده ای.

دنیا زندان مؤمن است. مؤمن اگر در بهترین شرایط هم باشد، احساس غربت می کند زیرا متعلق به این دنیا نیست. او را از مرحله و مرتبۀ حقیقی اش نازل کرده اند تا با تحمل این سختیها تلاش برای بازگشت به مرتبۀ واقعی اش، گوهر جانش را آبدیده کرده و ملکوتی بودن خود را اثبات کند. مؤمن وقتی در راحتیهای دنیا واقع می شود، بیشتر احساس غربت می کند تا وقتی که غرق در مشکلات و ناراحتیهاست. زیرا راحتیهای دنیا در واقع زخارفی هستند که واقعیتشان با زینتهای فریبنده مخفی شده است، اما مشکلات و بلایا، بیشتر به واقعیت نزدیکند و انسان را به حقایق نزدیکتر می کنند. اگر قرآن، از دنیا به عنوان لهو و لعب و زینت و تفاخر و ... یاد می کند به همین جهت است. دنیا گرچه ظاهری آراسته دارد اما به تعبیر قرآن مثل حبابی است که بر دریا می درخشند، اما با کمی پستی و بلندی و یا با یک نسیم ملایم از بین می رود و هیچ اثری از آن باقی نمی ماند. لذا قرآن از انسانهایی که جان خود را با حلاوت ایمان آشنا کرده اند، می خواهد که «لِکَیلا تَأسَوا عَلی مافاتَکُم وَ لا تَفرَحُوا بما اتیکُم.» (سوره حدید آیۀ23) مبادا از آنچه از دست می دهید اندوهگین شوید و یا به آنچه بدست می آورید(از نعمتهای ظاهری دنیا) شاد گردید. زیرا این از دست دادنها و یا بدست آوردنها، همه در محضر خداست و هر یک حکمتی دارد. نفس هیچ به دست آوردنی در این دنیا، نیکویی صرف نیست و نفس هیچ از دست دادنی، بلا و نقمت صرف نیست. چه بسیار نعمتهایی که می دهند تا ظرفیت ما و میزان بلند نظری ما را بسنجند و چه بسیار نعمتهایی را که می گیرند تا میزان استقامت و توکل ما را ارزیابی نمایند و به همین خاطر است که قرآن در یک آیه جلوتر از آیۀ بالا می فرماید:«مااَصابَ مِن مصیبتٍ فی الارض و لا فی اَنفُسَکُم َالّا فی کِتاب مِن قَبل اَن نَبرَ اَها اَن ذلکَ علی الله یَسیر.» (سوره حدید آیۀ 23) نه در زمین و نه در خود شما مصیبتی به شما نرسد مگر این که از قبل در کتابی پیش بینی شده است (و دارای حکمتی است) و همانا آن، بر خدا آسان است.

نظرات 1 + ارسال نظر
یه آشنا سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:04 ب.ظ

سلام حاج داوود - مرد بزرگ

خیلی ارادت ویژه داریم.
آقا پست قبلی خیلی چسبید. به قول علیرضا حسابی تپل شدیم...!
یاد عکسای جبهه ای حاج بابا افتادم. خدا کند و دعا می کنم که شما و حاج بابا هم جزو همین سربازان مانده برای شهادت باشید.

راستی حاج داوود ماهم خیلی دوست داریم در محضر شما درس یاد بگیریم ها... اما حیف که خیلی دوریم... خدا قسمت کند روزی شما را زیارت کنیم.

یاعلی

سلام جوانمرد

خیلی بزرگواری

خدا انشاالله شهادت را قسمت همه جاماندگان و کسانی که عاشقش هستند بنماید.

محمد جان از این سنگها ننداز ... من نه محضر دارم نه چیزی بلدم...اتفاقا از پست های شما جوونهای متعهد و متخصص کلی چیز یاد میگیرم.

اگه سعادت داشته باشم و بتونم خدمت شما برسم بینهایت خوشحال میشم.

یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد