تپه برهانی ـ ۳۷

تمام فکر خود را برای یافتن راهی که به نجات ما منجر شود، متمرکز کرده بودم. خدایا در این شرایط، وظیفۀ ما چیست؟ ای پناه بی پناهان، ای دست گیر بیچارگان و ای فریادرس درماندگان، ما در محضر توییم و تو ناظر بر احوال ما؛ چه مشیتی را برای این راهیان طریقت تقدیر فرموده ای؟ بیشتر از همه، از این می ترسیدم که زجر و شکنجه هایی که از صبح فردا چهرۀ جدیدی به خود می گرفت، در ایمان و اعتقاد ما نیز تأثیر گذاشته و خدای ناکرده پس از روزها استقامت، بی ایمان و کافر از دنیا برویم. اصولاً این یک خوی ناپسند آدمی است که چون در معرض نعمت و گشایش و رفاه قرار می گیرد، غرور، نخوت، ناسپاسی، گردنکشی و تکبر، همۀ ایمان را از کف او می رباید و می اندیشد که نوعی لیاقت و استعداد ذاتی، او را مستحق این همه خیر و نیکی کرده است و وقتی در معرض تنگدستی، خطر، بیچارگی و اضطرار واقع می شود، دلسردی و ناامیدی و افسردگی تمام وجودش را فرا گرفته و چه بسا نتیجه می گیرد که نعوذبالله، پس پناهگاهی نیست! ممکن است با خود بیندیشد که چگونه خداوند رحیم و توانا این همه نشیب و ناگواری را برمن می بیند و با دست قدرت خویش، به فریادم نمی رسد؟ «ان الانسان خلق هلوعا، اذا مسه الشر جزوعا، و اذا مسه الخیر منوعا.»(سوره معارج آیات 19تا 21)

«همانا انسان، حریص آفریده شده است، آنگاه که شر و نقمت به دور شد، احساس بیچارگی کند، و هر گاه خیر و نعمت دریابد، متکبر و گردن کش شود...» شکی نیست که هم نعمت و گشایش و رفاه، و هم تنگدستی و نقمت، دو جلوه از امتحان الهی هستند که هر یک به فراخور حال دسته ای، برای آنها تقدیر می شود، اما چه بسا که امتحان و آزمایش نوع دوم، به مراتب سخت تر از نوع اول باشد. و من اکنون می ترسیدم که خداوند ما را در معرض این نوع از امتحان قرار داده تا در بحرانی ترین شرایط، استقامت ایمانی ما را بیازماید.

«احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون» (سورۀ عنکبوت آیۀ 2) آیا مردم می اندیشند همین که بگویند ایمان آورده ایم، رها شده و مورد آزمایش قرار نمی گیرند؟ اقرار به ایمان، کافی نیست. بالاخره هر ایمان آورده ای در طول حیات، به نوعی مورد آزمایش قرار خواهد گرفت تا میزان صداقتش در این اقرار، به ثبوت و ظهور برسد، و تنها کسانی سر بلند و رو سپید از این وادی بیرون می آیند که پس از اقرار، با استقامت در برابر عوارض منفی ـ خواه از نوع نعمت باشد، یا نقمت ـ بر محتوای ایمان خود پای بند و استوار بمانند:

«الذین قالوا ربناالله، ثم استقاموا، تتنزل علیهم الملائکه، ان لاتخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون.»( سورۀ فصلت آیۀ 30) تنها کسانی که گفتند:پروردگار ما الله است، و سپس استقامت کردند، فرشتگان بر ایشان نازل می شوند که نه ترس به دل راه دهید و نه اندوهگین باشید، و بشارتتان باد بهشتی که به شما وعده داده شده بود.

آری، آیا ما می توانستیم در برابرشدائدی که بزودی فرا می رسید، لااقل ایمان خود را محفوظ داریم؟ تنها چیزی که به نظرم آمد این بود که باید از خدا بخواهیم که ما را در این آزمایش سخت محفوظ دارد و با لطف و عنایت و رحمتش، قبل از آن که ما را در این موارد دردناک واردکند، یا به درگاه خویش بپذیرد و یا گشایش و سلامت عطا کند تا در آینده، لیاقت خویش را به گونه ای دیگر به اثبات رسانیم.

هنوز ساعتی تا غروب آفتاب باقی بود که از حسین خواستم برگهای باقیمانده را آماده کند تا بخوریم. چاره ای نبود، گرسنگی فشار می آورد و نمی تواستیم، شب را با شکم گرسنه بخوابیم. حسین که اکنون دیگر تاب و توانی برایش نمانده بود، با بی حالی، مشغول چیدن آخرین برگها شد و پس از آن که برگها را شست، هر سه مشغول خوردن شدیم. با تمام شدن برگها، در حالی که هر سه به آرامی در کنار هم نشسته بودیم، تصمیم گرفتم تنها راه حلی را که به نظرم رسیده بود، با دوستانم در میان بگذارم و لذا در حالی که نمی توانستم گریۀ خود را پنهان کنم، گفتم:«بچه ها ما الان، مضطر هستیم و خدا خود وعده داده که دعای افراد مضطر را اجابت فرماید، امشب باید خیلی دعا کنیم. به نظرمن امشب فقط باید از خدا بخواهیم که یا فردا با امدادی غیبی، نجات پیدا کنیم و یا به وجهی، به شهادت برسیم. زیرا از فردا وضع ما فرق خواهد کرد. من که در خود طاقت تحمل حتی یک روز گرسنگی محض را نمی بینم زیرا ما از امشب دیگر چیزی برای خوردن نداریم. بیایید امشب در خانۀ خدا متوسل شویم که یا همین فردا، امداد غیبی خدا برسد و ما نجات یابیم و یا این که بدون زجر و درد گرسنگی، تا فردا صبح، به شهادت رسیده و راحت شویم...» در این باره زیاد حرف زدم و بسیار تأکید کردم. حسین و ماشاءالله در طول سخنانم، می گریستند.

هوا که تاریک شد هر یک از ما به گوشه ای رفته و مشغول اداء نماز مغرب و عشاء شدیم و پس از نماز، راز و نیاز با معبود، شروع شد. صدای مناجات حسین و ماشاءالله بیشه را فرا گرفته و فضایی روحانی را ـ که ناگفتنی است ـ پدید آورده بود. هر بار صدای خدا، خدای یکی از این عزیزان، زمین و زمان را می لرزانید و آنگاه با سر و صدای آب درهم می پیچید و در دور دست بیشه گم می شد. من نیز به نوبۀ خود درگوشه ای مشغول بودم. آن شب پس از استغاثه به درگاه حق، یک یک معصومین را صدا زدم و ایشان را در خانۀ خدا و خدا را به آبروی ایشان قسم دادم و از معصومین خواستم که در خانۀ خدا شفیع شوند و بخواهند که یا تا فردا صبح، به وسیله ای نجات یابیم و یا این که به شهادت برسیم و از این وضع دردناک، به درآییم.

ساعاتی بدین منوال گذشت. پس از اتمام مناجات، نذرهایی را که پدر و مادرم برای رفع مشکلات و دفع بلیات و برآورده شدن حاجات، بسیار بدان معتقد بودند و تأکید می کردند به یاد آوردم و صیغۀ نذر را جاری کردم. نذر کردم که اگر فردا صبح نجات یافتیم، اولاً یک ختم قرآن، ثانیاً 12000 بار تلاوت ذکر صلوات، ثالثاً12000 بار تلاوت آیۀ شریفۀ«امن یجیب المظطر اذا دعاه و یکشف السوء» (سورۀ نحل آیۀ62) فی المجلس، رابعاً 40 بامداد پیاپی، نماز امام زمان(عج) را به جا آورم. بارها از زبان پدر و مادرم شنیده بودم که این نذرها رد خور ندارد و سریعاً موجب استجابت دعا می شود. واقعیت این است که قبلاً نیز به درگاه خداوند دعا خوانده بودم، اما آن شب، با همیشه فرق داشت. با تمام وجود احساس کردم که دعا و مناجات آن شب، از نوع و جنس دیگری بود، آن گونه که قلباً به این اطمینان دست یافته بودم که قطعاً فردا صبح، به یکی از این فراز حاجتم، خواهم رسید. سر انجام پس از ساعاتی دعا و مناجات، هر سه به محل خواب خود رفته و به امید خدا و برآمدن حاجتمان، خوابیدیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد