تپه برهانی ـ ۳۹

از صدای تیراندازیها معلوم بود که عراقیها در فاصلۀ نسبتاً کمی از ما، در حال تعقیب ستون هستند. همانطور که مشغول حرکت بودیم، به آنچه بر ما گذشته بود فکر می کردم. برادری که مرا حمل می کرد، در ضمن حرفهایش، از تپه به عنوان تپۀ برهانی یاد کرد و من دانستم که رزمندگان، تپۀ سوم تنگه را، به یادبود خاطرۀ شهید برهانی، به نام او نامگذاری کرده اند. از طرفی بناگاه به یاد خواب حسین افتادم که صفاتاج پیغام داده بود صبر کنید تا بچه های من بیایند و شما را ببرند و اکنون، این بچه های گردان یازهرا (س) بودند که ما را به عقب می بردند.

آری حالا دریافته بودم که در مورد خواب حسین اشتباه می کردم، و آن خواب، کاملاً صادق بوده است. از طرف دیگر در این لحظات آن چنان به حقیقت آیۀ شریفۀ:«ادعونی استجب لکم.»(سورۀ مؤمن ـ آیۀ60) پی برده بودم که بی اختیار اشک بر صورتم جاری بود. اکنون به خوبی دریافته بودم که چقدر خدا به ما نزدیک است و تا چه اندازه نظارت او و حضور او در آنچه بر بندگانش می گذرد، قطعی و حتمی است. شاید بعضی، به این جملات بخندند و بگویند که خوب معلوم است که خدا به طور مطلق بر احوال و افعال ما ناظر است، اما من چیز دیگری را می خواهم بگویم. ما انسانها بسیاری از وقتها این حضورو نظارت را فراموش می کنیم. به نظر من در تعریف گونه های مختلف انسانی از نظر قرب و یا بُعد به خدا باید، تنها همین را ملاک نظر قرار داد. مقرب ترین انسانها به درگاه خدا، انسانهایی هستند که حضور و نظارت او را کمتر فراموش می کنند و دورترین انسانها به رحمت خدا، مردمی هستند که کمتر به این حضور توجه دارند.و عوام از این جهت کسانی هستند که گاهی به این حضور واقفند و گاهی فراموش می کنند. توجه به این حضور، چیزی بالاتر از اعتراف و بیان آن است. ممکن است انسان به زبان اعتراف کند، اما در همان حال مشغول معصیت باشد. توجه به حضور و نظارت خدا اگر در انسانی تحقق یافت، ممکن نیست که در همان حال، حتی به گناه فکرکند، چه رسد به آن که اعضا و جوارح خود را به آن آلوده نماید. قرآن از ما اعتراف به حضور خدا را نمی خواهد بلکه می خواهد که همواره با تمام وجود، خدا را در کلی ترین و جزئی ترین فعل و انفعالات روحی و جسمی خود، حاضر و ناظر بدانیم و ببینیم. قرآن از ما می خواهد که همواره باور داشته باشیم که «نحن اقرب الیه من حبل الورید.» (سورۀ ق ـ آیۀ) سیاق آیۀ شریفه که به نزدیکتر بودن خدا به رگ گردن آدمی، اذعان دارد نشان می دهد که هدف قرآن این است که انسان همواره متوجه باشد که خدا از خود او نیز به اصلی ترین شریان حیاتش نزدیکتر است. شاید مقصود از آیۀ شریفۀ:«الا المصلون،الذین هم علی صلاتهم دائمون.» (سورۀ معارج ـ آیۀ 23) همین باشد، زیرا محال است خدا از انسان بخواهد که دائم در ساعات شبانه روز در حال اقامه نماز باشد، بلکه گویا مقصود آن است که ارتباط بین عبد و پروردگارش باید به نوعی باشد که همواره خود را به معنای واقعی ، عبد و بندۀ او بداند و دائماً محضر او را درک کند.

به هر جهت در آن لحظه گویا با تمام وجود حس می کردم که بین عبد و پروردگارش، کوچکترین فاصله ای متصور نیست. استجابت دعاهای شب گذشته و امروز صبح، آن هم به این سرعت تمام جانم را به هیجان آورده بود. چقدر ما انسانها بدبختیم که گاهی در اضطرار و هجوم مشکلات، به این و آن امید می بندیم در حالی که قوی ترین و برترین تکیه گاهها از رگ گردن ما نیز به ما نزدیکتر است. با این که به آرامی اشک می ریختم با خود می گفتم:« خدایا تو را شکر که این چنین بندگان بی پناه و مضطرت را پاسخ گفتی...»

صدای تیراندازی عراقیها هنوز به خوبی شنیده می شد و ستون، با آخرین توان در حرکت بود. برادرانی که زخمی بودند از ستون عقب می افتادند و برادران سالم، دائماً آنها را ترغیب به حرکت سریع تر می کردند. دو نفر برادر سالم دیگر در عقب و حتی کمی دورتر از ستون حرکت می کردند که پشت ستون را زیر نظر داشته باشند. یکی از مجروحین می گفت:«شما چطور تا حالا زنده مانده اید؟ واقعاً امام زمان(عج) شما را حفظ کرده است.» برادری که مرا حمل می کرد، به شدت خسته شده بود و در حالی که نفس نفس می زد، پرسید:«برادر شما نمی توانید خودتان حرکت کنید؟» خود او هم مجروح بود و خون از سر و صورتش می ریخت. گفتم:« برادر، خون زیادی از بدن من رفته است. پاهای من حس ندارد و نمی توانم روی پاهایم بایستم. در عین حال سرگیجه هم دارم.»

او یکی دیگر از برادران سالم را صدا زد و وقتی او آمد، گفت:«برادر،من خسته شدم، کمی هم تو این برادر را ببر تا بعد دوباره جایمان را عوض کنیم.» و سپس مرا بر زمین گذاشت. آن برادر، ابتدا صورتم را بوسید و سپس مرا به کول گرفت و آنگاه شروع به دویدن کرد، گفتم:« برادر، این طوری خیلی خسته می شوی، بگذار تا خودم هم کمک کنم.» اما او بی توجه به حرفم، به راهش ادامه داد و سعی کرد که از ستون جلو بزند. یک لحظه نمی توانستم از یاد خدا و الطاف و عنایات او فارغ شوم. ما تا ساعتی قبل در انتظار مرگی دردناک نشسته بودیم، اما اکنون خداوند صحنه را آن گونه تدبیر و تقدیر فرموده بود که بسرعت به طرف نیروهای اسلام پیش می رفتیم. وقتی به حسین و ماشاءالله که غرق شادی بودند و آجیل و شکلات می خوردند رسیدم، گفت:«حسین، ماشاءالله، در چه حالی هستید؛ خیلی خدا را شکر کنید؛وضع دیروز و پریروز را به یاد داشته باشید، خدا خیلی به ما ترحم کرد...»

بعد از گذشت حدود 20 دقیقه، این برادر نیز خسته شد و پیشنهاد استراحت داد. صدای تیراندازی عراقیها هنوز شنیده می شد، اما فاصلۀ آنها با ما زیادتر شده بود. با پیشنهاد او ستون متوقف شد و مدت دو سه دقیقه استراحت کردیم. این بار برادران تصمیم گرفتند که مرا دو نفری حمل کنند. دو نفر زیر شانه های مرا گرفتند. با این کار پاهای من بر زمین کشیده می شد، به راه افتادیم. هر15 دقیقه که می رفتیم،چند دقیقه استراحت می کردیم. وقتی موقعیت مناسبی پیش آمد، از یکی از برادرها، راجع به عملیات شب گذشته سؤال کردم و او برایم تعریف کرد که به دنبال شهادت برادر صفاتاج، گردان دوباره تجدید قوا کرد و دیشب مأموریت یافت که به تپه حمله کند. پرسیدم:

«هدف از این عملیات نیز، آزاد کردن تنگه بود؟» گفت:«نه، هدف فقط انهدام نیروهای عراقی و در صورت امکان، عقب آوردن شهدای روی تپه بود. برای این کار برنامه ریزی دقیقی شده بود، قرار بود که تا قبل از روشن شدن هوا، همه کارها انجام شده و گردان از محورهای مختلف به عقب برگردد. اما کار ما روی تپه کمی طول کشید و تا آمدیم خودمان را جمع و جور کنیم هوا روشن شد و همین موجب زخمی شدن تعدادی از بچه ها گردید، اما به هر جهت به هدفی که می خواستیم رسیدیم و تعداد زیادی عراقی، کشته شد و تعدادی از شهدای گروهان برهانی را هم بچه ها به عقب بردند...»

نظرات 2 + ارسال نظر
دست نوشته دانشجو شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ق.ظ http://www.gahaneemroz.blogfa.com

باسلام

می بینم که شما هم باماهم عقده هستید با زدن عکس اپ قبلیتون می گم دوست دارم باشما که جانباز هستید باشما یادگاران جنگ ونبرد ارتباط داشته باشم اگر مایلید به وبلاگ ما بیاید تا در صورت تمایل لینک کنیم ممنون راستی اپتون راهم دارم می خونم فکر کنم خیلی هیجان انگیر باشه ممنون بای

سلام

خوش آمدید

من با هر کسی که پیرو ولایت فقیه باشد هم عقیده ام

و از مافقین(سران فتنه) هم متنفرم

حتما خدمت میرسم

موفق باشید

ع.ر.وطندوست شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:49 ق.ظ http://123tamam.blogsky.com

سلاام!

حال شما؟!

دست شما درد نکنه!

راستی ! اون لینکی که براتون گفته بودم رو اینجا میذارم:

http://rahgozar6.webng.com/zakhme%20tanhaee.mp3

ممنونم
التماس دعا
یا علی

سلام برادر

ممنونم...انشاالله شما هم شاد و سرحال باشید

لطف دارید

دستتون درد نکنه ... حتما گوش میکنم

خیلی ارادت داریم قربان

به روی چشم ... محتاج دعای شما هستم

یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد