تپه برهانی ـ ۹

یقین دارم که قادر به انعکاس ارزشهای والای اخلاقی که در آن جو هول و هراس و تشنگی و ضعف در بین این عزیزان مجروح اتفاق افتاد، نیستم. از جمله وقتی می خواستم رأس ساعت، جیره آب را تقسیم کنم، به طرف درسنگر می رفتم تا از مجروحی که درکنار در خوابیده بود شروع کنم، اما او نمی خورد و تقاضا می کرد که از سمت دیگر آغاز کنم و خلاصه، کار به تعارفات جدی می کشید و بطوری که هیچ کس حاضر نبود اول آب بخورد، بالاخره پیشنهاد کردم که هر بار از یک زاویه شروع کنم و انتخاب زاویه، بر عهدۀ من باشد و همه پذیرفتند. یک در قمقمه آب، در واقع عطش را بر طرف نمی کرد، بلکه یک عامل تسکین دهنده و تلقین روحی بود، لذا از نیم ساعت مانده به وقت آب دادن، بی تابی برادران و زمزمه های آب آب، شروع می شد و چند دقیقه به چند دقیقه، از ساعت سؤال می کردند و منتظر زمان موعود بودند تا یک در قمقمه آب بیاشامند...

ادامه مطلب ...

در رثای آخرین مدافع خرمشهر ؛شهید امیر رفیعی همه برگشتند اما...

امیر رفیعی آخرین مدافع شهر بود. رزمنده جوانی که برای همیشه ماند. زندگی برای امیر بدون خرمشهر مفهومی نداشت. امیر و خرمشهر یکی شدند. و امیر هم به اندازه خرمشهر مظلوم است. او در کنگره ها و یادواره ها و هزار یک برنامه دیگر جایی ندارد. همینجا از تمام کسانی که از این مجاهد بزرگ اطلاعاتی در دست دارند - بخصوص خانواده و دوستان- می خواهیم ما را در شناختن مدافع گمنام خرمشهر یاری کنند. آنچه می خوانید را می توان کامل ترین روایت از ایستادگی امیر و خرمشهر نامید که در کتاب «یک نخلستان سرو» به قلم خسرو باباخانی آمده است. و من و تو چه می دانیم بر خرمشهر و مدافعانش چه گذشت...

ادامه مطلب ...

تپه برهانی - ۸ (عطش)

روزبه نیمه نزدیک می شد، برادران، بدون کمترین استراحتی، در کمتراز ده ساعت، دو عملیات بزرگ را پشت سر گذارده بودند، خستگی و خواب و ضعف در چهرۀ یکایک رزمندگان موج می زد.از آخرین باری که غذا خورده بودیم، حدود پانزده ساعت می گذشت. گرسنگی و عطش، همه را تحت فشار قرار داده بود. هوا بشدت گرم بود و آفتاب داغ تابستان، امان را از عزیزانی که بر سطح تپه، بدون هیچ سرپناهی موضع گرفته بودند، بریده بود. آتش دشمن هم چنان ادامه داشت، و توپها و خمپاره ها یکی پس از دیگری تپه را به لرزه در می آورد. گرسنگی را می شد تحمل کرد، اماعطش همه را آزارمی داد، مخصوصاً برادران مجروح که در اثر خونریزی، عطشی مافوق تصورداشتند؛ و این در حالی بود که آبی برای ما باقی نمانده بود. آبی که از ابتدای عملیات، هر رزمنده به همراه داشت، یک قمقمۀ نظامی کوچک بود که حداکثر گنجایش دو لیوان آب را داشت...

ادامه مطلب ...

تپه برهانی ـ ۷

۱۳۶۲/۵/۲ 

هوا کم کم روشن می شد و خورشید از پس کوهها سربرمی آورد تا حماسۀ شکوهمند خونین بَدَنانی را که اکنون پیکرهای پاکشان، در گرداگرد پاسگاه، با چهره های نورانی و مطمئن، آرام خفته بود گویی با لبخندی که بر لب داشتند و در زیر آتش بی امان دشمن، به خفتگان غافل خاکدانِ دنیا می خندیدند، نظاره کند. اکنون دیگر کار انتقال مجروحین به سنگرها پایان یافته بود و بر سطح تپه، جز بدنهای پاک، اما خون آلود عزیزان شهید و قامتهای استوار و مردانۀ شاهدانی که در پشت دیوارهای پاسگاه و سنگرهای کمین، موضع گرفته بودند و از حماسه یاران شهیدشان پاسداری می کردند، چیز چشمگیر دیگری دیده نمی شد. آتش دشمن همچنان ادامه داشت و هاله ای از دود و غبار، سطح تپه را می پوشانید. هر از گاهی از بین عزیزان رزمنده، مخلص ترها انتخاب می شدند و سند قبولیشان، با خط سرخ بر سینه شان نگاشته می شد.

دلم می خواست از نحوۀ شهادت برادرعلاقه مندان باخبر شوم تا این که برادرمسعود رهنما به داخل سنگر آمد. او را صدا کردم و گفتم:« برادررهنما، شما علاقه مندان را دیدید؟»

گفت:« بلی دیدم.»

گفتم:« چطوری به شهادت رسید؟»

ادامه مطلب ...

روایتی از رویارویی دو فرمانده ایرانی و عراقی، سالها پس از جنگ


 

 جنگ در سر میز شام! 

«در آبادان بودم، در یکی از هتل هایی که در زمان جنگ یکی از مراکز فرماندهی بوده. رفته بودم تا برای یکی از داستان هایی که می خواستم بنویسم، تحقیق کنم و جاهایی را ببینم. روز دوم یا شاید سوم بود که چند نفر از کسانی را که از زمان جنگ می شناختم، دیدم. یکی از آنها، از فرماندهان جنگ 8ساله بود. در سرسرای هتل همدیگر را دیدیم و خیلی زود بحث کشیده شد به روزهای جنگ و او خنده خنده پرسید امشب کجایی و بعد دعوتم کرد به یک ضیافت. او درباره آن چیزی نگفت و من هم بیشتر نپرسیدم.
هوا تاریک شده بود و من تازه از بیانگردی برگشته بودم هتل که آمدند دنبالم. لباس عوض کردم و رفتم پایین. در یکی از سالن های کوچک، 3نفر دور میز نشسته بودند؛ آرام و ساکت. فرمانده، آن 2نفر را معرفی کرد؛ ایشان فرمانده لشکر یکم عراق در عملیات فتح المبین هستند.
پیر ژنرالی بود قد بلند، سیه چرده، با پیشانی چروک که همان طور نشسته، به عصای دسته اطلسی خود تکیه داده بود. آن دیگری مترجم بود.

ادامه مطلب ...

تپه برهانی ـ ۶

چند لحظه بعد نظاره گر صحنۀ دلخراش دیگری بودم، یکی دیگر از برادران آرپی جی زن، هدف تیربار دشمن قرار گرفته بود. اما گلوله ها به کوله پشتی او اصابت کرده و موجب آتش گرفتن خرج آرپی جی ها شده بود. آتش از پشت او، سر به آسمان می کشید. برادران با نگرانی این صحنه راتماشا می کردند و با سر و صدا، سعی در راهنمایی او داشتند. آتش، پشت این برادر را می سوزاند و از او کاری ساخته نبود. وی از شدت سوزش آتش، به هر طرف می دوید و یا خود را بر زمین می غلتاند؛ اما آتش هر لحظه فروزانتر می شد، عاقبت با انفجار گلوله های آرپی جی، به شهادت رسید. ماندن در این نقطه، نتیجه ای جز این نداشت، می بایست با از خودگذشتگی و رشادت، موانع ایذائی را پشت سر گذارده و آتش تیربارها و دوشکای دشمن را خاموش می کردیم. در غیر این صورت نیروها یکی پس از دیگری در پشت سیمهای خاردار به شهادت می رسیدند.

ادامه مطلب ...

تشریح ولایت همه جانبه و مطلقه فقیه از دیدگاه حضرت امام(ره)

برگرفته از سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی 

 

ماجرای تبیین ولایت مطلقه فقیه:

 

شمااز جمله افراد نادری هستیدکه چون خورشید روشنی می دهید. 

 

 
                               
امام در قضیه نمازجمعه مشهور آیت الله خامنه ای، به آیت الله خامنه ای یادآوری میکنند که ولایت فقیه فراتر از قانون اساسی است. در نامه ای بعد از آن آیت الله خامنه ای هم حرف امام را تایید میکنند و منظور خود را بیان میکنند.نامه تاریخی حضرت امام خمینی (ره) به آیت الله خامنه ای در پی سخنرانی ایشان در نماز جمعه در سال 66(دو سال قبل از رحلت امام خمینی)در رسانه ها منتشر شدو پرده از «ولایت مطلقه فقیه» برداشت.
ادامه مطلب ...

تپه برهانی ـ ۵

ارتفاعات 2519 دو رشته ارتفاع موازی است که در جلو پادگان« حاج عمران» قرار گرفته است. ادامۀ این ارتفاعات به جادۀ تدارکاتی مهم دشمن منتهی می شد که با استفاده از این جاده، لشکرهای زرهی و نیروهای پیادۀ خود را تدارک می کردند. این جاده از آن جهت برای ما اهمیّت داشت که با کنترل آن، پادگان« حاج عمران» عراق، برای همیشه از خطر نفوذ و ضربات دشمن محفوظ مانده و در عین حال ارتفاعات استراتژیک منطقه نیز که بر شهرهای شمالی عراق تسلط داشت، زیر نفوذ رزمندگان قرار می گرفت

در واقع این جاده، تنها امید دشمن برای دست یافتن به پادگان حاج عمران و حفظ شهرهای شمالی عراق محسوب می شد. ما برای این که بتوانیم به این جاده دست یابیم، مجبور بودیم از تنگۀ بین این دو رشته ارتفاعات موازی، عبور کرده و به جاده برسیم. این تنگه را « تنگۀ دربند» می نامیدند. در این تنگه که از برخورد دامنۀ دو رشته ارتفاع موازی 2519 پدید آمده بود، سه تپه به ارتفاع تقریبی هفتصد تا هزار متر وجود داشت که عراقیها بر روی هر یک از این تپه ها، پاسگاه کوچکی ساخته و نیروهای خود را درآن مستقر کرده بودند و از این پاسگاه ها برای حفاظت از تنگه و ممانعت از عبور رزمندگان اسلام و دست یافتن به جادۀ تدارکاتی دشمن استفاده می شد.

ادامه مطلب ...

مسابقات بسکتبال با ویلچر

با سلام 

امروز جمعه ۱۷ مهر ۸۸ جهت مسابقات بسکتبال با ویلچر جانبازان عازم مشهد مقدس میشوم و چهارشنبه ۲۲ مهر برمیگردم.انشاالله  نائب الزیاره همه دوستان خواهم بود. 

التماس دعا و خدا نگهدار

تپه برهانی ـ ۴

آثار خستگی در چهرۀ برادران موج می زد، زیرا گردان از صبح، دائم سر پا در حال انتقال از شهری به شهر دیگر بود. پس از سخنان برادر خرازی، برادر عباس قربانی رشتۀ سخن را به دست گرفت. به اطراف خود که نگاه کردم، اکثر برادران را در حال چُرت زدن دیدم. برادر قربانی در پایان از ما خواست که پس از اقامۀ نماز، آماده عملیات شویم. بعد از نماز به خوردن شام که شامل نان خشکۀ محلی و کنسرو ماهی بود مشغول شدیم. آثار خستگی و خواب در چهرۀ همه برادران کاملاً مشخص بود و بالاخره فرماندهان دریافتند که گردان برای انجام عملیات آمادگی ندارد. و بدون آن که حرفی به ما بزنند دستور دادند که سوار کامیونها شویم. کامیونها به راه افتادند و پس از طی مسیری کوتاه، به ساختمان بتونی بزرگی رسیدیم. این ساختمان در واقع رستوران و آسایشگاه فرماندهان ارشد عراقی بود که اکنون درتصرف رزمندگان اسلام قرار داشت. ساختمان در اثر عملیات، مخروبه شده و به هم ریخته بود. اما به هر جهت قرار شد شب را در همانجا بخوابیم...

ادامه مطلب ...